فرياد دلم به گوش جانت نرسد
اين خاک سيه به آسمانت نرسد
صد باغ پر از شکوفه، صد کاج
بلند
بر قامت ناز گلفشانت نرسد
به به چه قشنگ و نازنين آمده
اي
بر خاتم جان من نگين آمدهاي
دانم تو فرشته اي و زان شهر
بلور
تا محبس تيره زمين آمده اي
اي دخترک قشنگ مغرور سلام
اي اختر نو شگفتة نور سلام
من در تو تجلي خدا مينگرم
اي جلوة صادقانة طور سلام
ديشب نظري به سوي دريا کردم
انديشة غم گره گره وا کردم
با شيه گران ماه در مستي موج
آيينة روح خويش پيدا کردم
رفتي و سفر مبارک از گام تو
شد
سرقافلة اميد من نام تو شد
آيينه شود بهار از ديدن تو
خورشيد چراغ روشن شام تو شد
غمهاي ترا شبانه چون ياد کنم
بنشينم و صد ترانه بنياد کنم
چندان ز دو ديده اشک ريزم به
کنار
تا دامن شب ستاره آباد کنم
رفتي وبهار غصه هايم بشگفت
بر شاخة جان گل نوايم بشگفت
هر سو که قدم نهادم از دوري
تو
آتش همه جا ز نقش پايم بشگفت
شب بي تو دلم چمن چمن ميگريد
آيينه به حال زار من ميگريد
گفتم سخني به ياد تو ساز کنم
ديدم چو دو چشم من سخن ميگويد
شب فکر مرا ستاره گان ميدزدند
گويي که ز من راز نهان
ميدزدند
رنگيني لحظه هاي پندار مرا
از باغ کرشمه هاي جان ميدزدند
بسناله ز ناي آسمان است بلند
اندوه بزرگ کهکشان است بلند
بشکسته تمام، قامت فصل بهار
شيپور دمادم خزاناست بلند
نشگفته تمام غنچه ها پير شدند
آهو بره گان جمله به زنجير
شدند
اين فصل چه فصل است که انبوه
کلاغ
دلبستة قله هاي پامير شدند
|