چه مظلومانه
در انتظار یک دهن خنده
یک لقمه نان
و یک کاسه آب
پیر
شدیم
هیچ نفهمیدیم
که بهار در پشت چه کوهی
خانه دارد
و هستی سبزش
با شاخه های کدام درخت خوشبخت
پیوند می خورد
هیچ نفهمیدیم !
هیچ
نفهمیدیم!
و هیچ نمی فهمیم
که این هیچستان تاریک
تا چند
تاچند
تاچند گاه
دیگر
با زنجیر سرگردانی ما پیموده
می شود
دیوار ها تکیه نمی دهند
وسایه ها
آفتاب قیامت را در خود
پنهان کرده اند
زمین حفره يي بر نمی دارد
و آسمان بخیل تر از آن است
که ما را به مهمانی فرشته یی
فراخواند . |