کابل ناتهـ، صدیق طرزی رهپو،

کابل ناتهـ   kabulnath

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

بخش اول

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

"گذشته را هیچ کس، حتا خدا، دگرگون ساخته نمی تواند."

گفته ی «اگاتون» در کتاب «اخلاق» اثر «ارسطو»

نوشته ی : صدیق رهپو طرزی

 seddiqrahpoetarzi2000@yahoo.co.uk

www.tarzi.persianblog.ir

 

شهر گــُــت تــِینگن، جرمنی

سیزده ام میزان 1386 /  پنج اکتوبر2007.

 

ما و فراسوی زمانه و تاریخ

 
 
 

بر گردیم به اصل مطلب

او سپس با استفاده ازمقاله ی «مارشال» ــ بدون این که تاریخ و منبع را تذکر نماید ــ آن را در قالب شرق «آریانا»(افغانستان ص.18) می ریزد.بعد دید کلی به آن می اندازد. آن چی در این یک ورق به دست فراموشی سپرده شده است، جایگاه ما در این تمدن فراموش شده می باشد.

بعد، بخش بزرگ اثر را اژدهای «آریایی» می بلعد.

از آن پس، آقایان «غبار» و «حبیبی» دست به گزارشگری تاریخ ــ هنوز ما به مرحله رشد و تکامل این بخش که تاریخ نویسی است، نرسیده ایم ــ زدند.

هردو، همزمان در سال 1346هـ. برابر1967ع. در «کابل»، اولی «افغانستان در مسیر تاریخ» و دومی «تاریخ مختصرافغانستان» را نوشتند.

آن گونه که می دانیم مقامات جلو پخش نوشته ی آقای «غبار» از چاپخانه به بعد، را گرفتند و به جز نسخه های معدود، دیگر این اثر تا کودتای «ثور» به چشم خواننده گان نخورد.

به این گونه، این اثر به شهادت رسید و با این امر، هاله یی از تقدس به تن اش فراز آمد. به باورم اگر این اثر در همان موقع مصادره نمی شد، و با دید نقادانه ــ منظور سره نمودن سُچه از نا سُچه ــ بررسی می شد، به چنین جایگاه یی دست نمی یافت.

به این گونه، نظام های سیاسی مستبد، خود به ریشه شان تبر نابودی می زنند.

من احساس شخصی خود راــ گر چی بیان چنین امری هنوز با دید گروه نگری که بر ذهن های مان مسلط است، جور نمی آید ــ با یاد آوری یاد خویش در مورد این کتاب مغضوب، بیان می دارم تا چی در نظر آید!!

تازه از «هرات» که خانواده ی مان را به جرم این که پدرم از هواخواهان نهضت «امانی» بود و با نظام نو سر سازش خم ننمود، به آن جا تبعید نموده بودند، برای ادامه ی درس به «کابل» آمدم. وارد دانشکده ی «حقوق» که سال های پُرشوری را در پیش داشت، شدم. روزی آقای همایون «بها» دوستی که در «هرات» با او آشنا شده بودم، و با هم بحث های داغی درمورد کشور داشتیم، این اثر را برایم نشان داد و برای تنها یک شب، و آن هم به شرطی که چشم نامحرم به آن نیافتند، در اختیارم قرارداد.من همان شب را برای این که چشم محرم وهم چنان نا محرم در لیلیه ی دانشگاه به آن نیافتد، جای دوست دیگری شب زنده داری کردم. در لحظه های پُر از هیجان کتاب را، به ویژه بخش مشروطیتش را نه خواندم بل بلیعدم. در آن با نام هایی که همیشه ورد زبان پدرم و همه اعضای خانواده ام از آن هنگامی که به گوشم آذان، به رسم معمول، خوانده بودند، در آن طنین می انداخت، یک باردیگر، آشنا شدم.این امر، اثر نیرومندی بر من گذارد و مرا در خط سر کشی ــ و ــ عصیان، بیش تر قرار داد.آن گونه که می دانیم عصیان و پرخاش، خود حالتی است که مجال بررسی و تحلیل ژرف وعمیق را در جریان دید بر یک پدیده، سلب می نماید.

به این گونه آن را پرخاشی به شدت کبیر در برابر استبداد کبیر یافتم.

بر گردیم به مساله

حالا دیگر فضای داغ و سوزان «آریاگرایی» پیشین، به سردی گراییده بود.بلور تلاش زمامداران وقت، به ویژه نسل جوان در خط این باور که با دست یافتن «هیتلر» بر نیم قاره ی «هند» خواب کبیرکشورگشایی شان را تحقق یافته می دانستند، به سنگ شکست خورده و پاشان شده بود.

در اثر «غبار» در بخش "گذشته دور"، بحثی را در مورد تمدن «سند» با آن که تا آن زمان داده ها و آگاهی های تازه یی به وسیله باستان شناسان در خود کشور، از آن میان به گفته ی خودش « لویی دوپری» فراهم شده بود، به میان نمی آورد. او تنها اشاره کوچکی به «موندیگک» نموده و آن را "شاهراه تقاطع بین وادی سند و ایران"(«غبار» 1967ص.34) می داند.

به نوشته خودش، که در عنوان اویستاد و بعد اویستا ذکر شده است، تاریخ ما، از همین جا شروع می شود.

در این اثر، «غبار»، تنها در بخش "نام ها" از «آریانا» سخن می راند و آن را قدیم ترین نام کشور می داند.او بعد، بیش تر از «اویستا» سخن می زند و کم تر از «آریانا» و باری از زبان «اویستا» چنین می نویسد: " اویستا این سر زمین را(آریانا) می نامد و کشور آن ها را خاک آریا می خواند"(«غبار»1967ص37).

آقای «حبیبی».در بخش نخست زیر عنوان « نظری به دورهء قبل از تاریخ افغانستان»(«حبیبی» چاپ سوم 1377/1998) توجه اش را به دوره یی به گفته خودش کلکولیتیک (دوره ی گسترده ی «مس» ط.) متمرکز می نماید.به باور من، این اصطلاح از یک سو به دوره ی پس از دیرینه سنگی پیوند دارد و از سوی دیگر باستانشناسان دیگر آن را به کار نمی برند

به این گونه، آقای «حبیبی» دو برهه تاریخی پیش از تاریخ یا دوره ی «سنگ» را با دوره ی «فلز» در هم «ادغام» می نماید.سپس بدون این که از کار کاوشگران در ساحه باستان شناسی در این بخش، نامی ببرد، از تمدن «سند» حرف می زند و در بسیاری ازمورد ها، دوره های گونه گونه را درهم می آمیزد. با آن هم از «موندیگگ Mundigak» و ده «مراسیDeh Morasi» درشمال غرب کندهار، ذکر می نماید.او این جا را «دمراسی» !؟ و هم چنان نام «اشتاین» باستانشناس معروف را«ستین» و خانم «کسال» را «کزال» می نویسد. جای شگفتی دیگر این که او واژه ی «اوزار» را به جای افزار و ابزار بی دریغ به کار می برد. جالب تر این که مدققان دیروزی ــ چاپ اول ــ و ویراستاران امروزی ــ چاپ سوم ــ  درهیچ کدام از چاپ های قدیمی و جدید به رفع این اشتباه، دست نمی زنند.

او یاد آور می شود که در «موندیگک» پانزده لایه کشف شده است. در حالی که «شف فر،ج.گ. Shaffar,J.G» در تازه ترین اثرش به نام «باستانشناسی افغانستان:از زمان آغاز تا دوره ی «تیموریان»، 1978» با توجه به یافته های خود کاوشگران، این رقم تنها «پنج» لایه را در بر می گیرد.اما جالب تر این که او از دایره ی بزرگ تر این تمدن که تا به کنار های دریای «آمو» و کوه های شامخ «پامیر» می رسد، حرفی به میان نمی آورد.او تا حدودی ــ بدون این که نام آن را به میان آوردــ از  رودخانه های «سند» و «آمو» سخن می زند و از بحث های تازه در این مورد ذکری به میان نمی آورد.

بعد او به صورت مفصل از«آریاییان» به ویژه بخش «ویدا» و بعد «اوستا» سخن می زند و بدون این که حتا اشاره یی به نظریه های موافق و مخالف نماید، آن را "مولود خود سرزمین بخدی و افغانستان» می داند و موسس آن را «زردشت» نی «زرتشت»، ذکر می نماید.

نکته جالب این است که از این پس، تاریخ نگاران ما به دو بخش به صورت روشن تقسیم می گردند.بخشی به «ویدا» می پردازند و گروهی به «اوستا» در حالی که به باور دانشمندان، زبان این دو چنان به هم نزدیک اند که به ساده گی می توان یکی را به دیگری برگرداند. «نورمان بردBird,N.» متن شناس معروف، پس از بررسی کار شناسانه در این مورد، یاد آور شده است که هشتاد و پنج در صد واژه ها در این دو زبان، با هم مشترک اند(ن.برد،1982).و به ساده گی می توان این متن را با آن برگرداند.در میان این دو زبان، تنها تفاوت لهجه یی وجود دارد و بس.

به باورمن، این امر بیش تر در خط دید قومی ـ زبانی، و نگاهی با تمایل ها به شرق یعنی «هند» و غرب یعنی «پارس» کشور، صورت گرفته است.جالب تر این که سیاله ی این امر هنوز که تا هنوز هست گریبان روشنفکران! ما را رها ننموده و حضور تندش به شدت جریان دارد.

بعد آقای« فرهنگ» با اثرش به نام « افغانستان در پنج قرن اخیر»(«فرهنگ»1988) به این رده می پیوندد. او در جریان صحبت «دوره های تاریخی در افغانستان» در کنار آن که تقسیم بندی «اروپایی» را که به گفته خودش «قرون اولی، وسطی و جدید و معاصر» است، رد می نماید.این را باید در نظر داشت که در کار تاریخ نویسان «اروپایی» چنین شیوه یی مروج نیست.این تقسیم بندی بیش تر سیاسی می باشد.آنان در تاریخ به فرهنگ و تمدن مردم توجه دارند.از همین رو تاریخ را از نگاه زمانی رده بندی نموده از «بابل» آغاز می نمایند و ادامه می دهند.

او تاریخ کشور را از«زردهشت» ــ خود متوجه شده باشید که هر یک از مورخان ما با سلیقه ذهنی خویش یک نام «زرتشت» را به گونه های مختلف نوشته اند.به این گونه، تا ثریا دیوار کژ می رود.

او، برای این که گذشته تاریخی این دوران را پی بگیرد، بدون مراجعه به دست آورد ها و یافته های باستانشناسان و دانشمندان دیگر، به گفته ی خودش به بازمانده گان «زردهشتیان» روی می آورد.

او این دوره را بدون ذکر«اوستا» و یا «ویدا» با چند خط پایان می دهد و بار ملامتی عدم دسترسی به موارد در این دوره را به گفته ی خودش به گردن "لشکر کشی کوروش پادشاه مادها" می اندازد.او تنها یک بار از «قبایل آرین» سخن می زند و بس.او دیگر از تمدن میان دو آب «سیحون و جیحون» یا وادی «سند» چون به غرب و جنوب کشور تعلق دارد، حرفی و گپی به میان نمی آورد.بعد بخش زیاد توجه اش را «خراسان» می بلعد.

نکته ی شگفت انگیز در این اثر های «تاریخی» که ذهن بخش بزرگ روشنفکران ما را در جریان سده ی بیستم و تا اکنون ساخته و می سازد، نبود منبع ها یا سرچشمه ها و نمایه ها می باشد.

اصل اساسی این است که یک نویسنده ــ به ویژه جدی ــ در پایان اثر اش بایست تا به ذکر این دو دست بیازد.

در همین اثر آقای «کهزاد»، نی در پایان فصل ها و نی در پایانش از منبع ها ذکری به عمل نیامده است.تنها در پایان کتاب می توان نمایه یی را با عنوان "فهرست نام ها، اقوام و قبایل" و بعد "فهرست اماکن و محلات" دید که به صورت جداگانه آمده است.در حالی که این کار بایست در یک بخش نمایه ذکر شود تا خواننده را دچار سرگردانی نسازد.من فکر می نماییم که این کار را دراین چاپ، «بنیاد فرهنگی کهزاد» انجام داده است.

در اثر آقای «غبار»، در پایان کتاب، "فهرست کتب مآخذ" آمده است.از تفاوت سبک نوشته واندازه ی حرف و شتابزده گی چنین بر می آید که این امر بعد ها به کتاب چسپانیده شده است. در این اثر از نمایه، دیگر خبری نیست.جالب است که در جلد دوم این اثر که در در ماه جون 1999ع.در«ویرجینیا»، ا.م.امریکا از سوی «حشمت خلیل غبار» به حیث مهتمم چاپ شده است، از نمایه و کتاب شناسی یا کتاب نامه خبری نیست که نیست!

در اثر آقای «فرهنگ» در پایان هر فصل، زیر عنوان "مدارک باب" از اول تاباب پانزدهم ذکر شده است اما، ازنمایه درکی وجود ندارد

در اثرآقای «حبیبی»، تا بخش سوم که "دورۀ مستقل اسلامی"!؟ یعنی سده ی نهم ع.را در بر می گیرد، از منبع های مورد استفاده کتاب ذکری به عمل نیامده است و بعد زیر عنوان"مآخذ" تنها از نام کتاب ها مانند «حدودالعالم» نام برده شده است.اما، بدون این که یاد آوری شود که اثر یاد شده به کدام نویسنده تعلق دارد، کی نوشته شده و در کجا چاپ شده است و کدام چاپ مورد استفاده بوده است؟ حرفی به میان نیامده است...و تا آخر..در این اثر نیز جایی برای نمایه وجود ندارد.

به باور من آن چی ذهنیت پُرآشفته ی تاریخی را به ما به ارمغان آورده است این امر می باشد که ما تاکنون به نقد ــ البته نقد نی به تصور ساده که رد و یا پذیرش بدون چون وچرا یک پدیده است بل، جدا نمودن خوب از بد و سره از ناسر و یا سُچه از نا سُچه می باشد ــ دقیق از این اثر های تاریخی، نپرداخته ایم. آن چی هم در مورد نوشته شده است در خط دید محلی ــ قومی یا به گفته ی «ل.دوپری»، افغانستان شناس معروف، قبیله یی ــ دهقانی بوده است و بس.

نگاهی به فرهنگ پیش از تمدن «سند»

آن گاهی که در حدود بیش از نیم سده، با یاری کاوشگران باستانشناس، پرده ی لک و تاریک، از روی تمدن «سند» برداشته شد، بسیاری به این باور بودند که این تمدن کهن ترین تمدن در این منطقه وحتا جهان به حساب می رود.

کاوش ها و بررسی های باستانشناسان دیگر مانند «شتاین» و «مجومدارMajomdar» نشان داد که اگر تمدنی (شهر نشینی) در این بخش، پیش از تمدن «سند» به آن مفهوم وجود نداشته است، اما نشانه هایی از «فرهنگ» پیشین را می توان در «سند»، «بلوچستان»، «افغانستان» و مرزهای تاریخی اش، دید.البته هنوز کاوشگران باستان شناس در آغاز این راه قرار دارند.با آن هم کاوش هایی که تا کنون در «بلوچستان»، «سیستان» و «افغانستان» صورت گرفته است، پرده از روی اسرار جای های چون:«موندیگک»، تپه ی « نمازگاه»، «شهر سوخته» و دیگر و دیگر... برداشته شده است.

 

ده، سازنده ی شهر

زمین های پُر بار وادی «سند» و میان دریا های «آمو» و «سیر» دریا که آن را«پار دریا»،هم می خوانند، زمینه ی رشد را برای زراعت و کشاورزی فراهم ساختند. این ها نقش ستون فقرات برای شگوفایی مرکزهای شهری یا تمدنی بازی نموده و سازنده ی شهرها گردیدند.

آن گونه که می دانیم در میان هزاره ی سوم و دوم پیش از عیسا، تمدن ها یا شهرها در وادی «نیل»، «دجله ـ فرات» و «سند» سربلند کردند. این را باید یاد آور شد که بود و جضور همین ده ها ی دهقانی ــ زراعتی یاری رساندند تا این شهر ها و تمدن ها به میان بیایند. تولید کشت و کار کشاورزی در این ده ها، سبب شد تا زمینه ی رشد و شکل گیری برای لایه و قشری که می توانستند به امور سیاسی ــ دینی و یا فنی بپردازند فراهم گردد. به همین سبب خاک پُربار و آماده برای کشت در «موندیگک» و تپه ی ده « مراسی» زمینه را برای رشد .وادی «سند» فراهم نمود.

جایگاه  ده های ما دراین تمدن

چارچوب بزرگ این فرهنگ را می توان از «پامیر»، «آمو» و «سیر» دریا در شمال، دو طرف دریای «سند» درجنوب و شهر های شرقی «ایران» در غرب، دید. البته این فرهنگ در این چارچوب تنگ ــ و ــ تـُرش باقی نمی ماند و راه اش به دور دست ها، باز می نماید.

کاوش های باستانشناسی ــ البته با  تاخیر به گفته ی «لویی دوپری» به سبب عدم تمایل دانشمندان اروپایی و امریکایی به دوره ی پیش از تاریخ کشورــ در روز های آغاز جنگ جهانی دوم، بر می گردد. پس از آن تا پایان جنگ، این امر به بوته ی فراموشی سپرده می شود.

در این میان، به باور «دوپری» باستانشناس و افغانستان شناس به نام، برخی دانشمندان ما و از آن میان آقای «ا.ع کهزاد»، بدون توجه به دانش باستان شناسی، در مطبوعات آن زمان از شهر های گم شده، حرف زدند و شایعه ها و آوازه های بی اساس و واهی را در این راستا، گسترش داند.(ل.دوپری،1979)

در این خط، دهه ی پنجاه سده ی بیستم عیسایی را می توان آغاز کار جدی در امر کاوش دوران تاریخ کهن کشور یا درست تر دوران دیرینه سنگی، نشانی نمود.

والتر «ا.فیرسرویس»، کاوشگر معروف در سال 1950، برای باراول به دور پیش از تاریخ، در این جا توجه نمود. او پس از آن که تپه ی ده «مراسی» را نشانی نمود، به «سیستان» برای کاوش بیش تر رفت.

«موندیگک» و تپه ی ده «مراسی»

باید یاد آور شد که جای شگفتی می باشد که باستانشنانی چون «ل.دوپری» با همه ورودی که در این بخش دارند، هنگام ثبت دقیق نام های «خاص» این جای ها، دچار اشتباه شده اند. به صورت نمونه همین «ده مراسی غوندی» را در نظر می گیریم.او هنگام ثبت این نام، اسم عام و خاص را در یک ردیف ذکر نموده و آن را اسم خاص می سازد.هرگاه به این ترکیب نگاه کنیم دیده می شود که «ده» همان دهکده می باشد و «غوندی» به زبان پشتو « تپه» معنا می دهد.ولی او همه را به اسم خاص بدل نموده و آن را ده مراسی غوندی نام گذارده است. در این مورد، نمونه های زیادی به چشم می خورد. البته به باور من در کنار بی دقتی خود باستانشناسان، این گونه اشتباه های بزرگ به عدم توجه یاران محلی شان و به ویژه، به باستان شناسان کشور که از این راه به امری بر تر از آب و نان دست یافتند، بر می گردد.

«ل.دوپری»، در زمینه چنین ابراز نظر می نماید، " باید یاد آور شد که دوجای در افغانستان، در برپایی تمدن «سند» نقش بزرگی را به دوش کشیدند." (افغانستان1997) در این راستا «کاسال Casal,Jean Marie» در سال 1961، در «موندیگگ» دست به کاوش زد و «ل.دوپری» در سال 1963، به کاوش در تپه ی ده «مراسی» به کاوش پرداخت. هردو، در روشن ساختن دوران پیش از تاریخ  در این سرزمین، نقش بزرگی داشته اند. به باور اینان "«موندیگگ» آهسته آهسسته از یک دهکده ی زراعتی و کشاورزی، با نشانه های از حالت نیمه ساکن نیمه کوچی، همراه با گدام (ممکن به پایتخت ایالتی تمدن «سند») بدل می شود"

«چ.د.سنکالیاSankalia,H.D » محقق هندی با استفاده از کاوش های «کاسال» 1961، که در ده مرحله انجام داد می نویسد: "او در جریان بررسی و کاوش در این بخش، توانست تا پنج لایه که هر کدام چندین زیر لایه داشتند، از دل سیاه خاک بیرون نماید . در میان این لایه ها، چار دوره برای رد یابی رشد فرهنگی در جنوب «افغانستان» از اهمیت بزرگی بر خوردار اند"

در دور اول، نکته ی جالب این است که خانه های به شکل مستطیل بوده و در آغاز با پخسه و سپس خشت خام، بدون قالب ساخته شده اند. اجاق در میان و وسط اتاق ها قرار دارند.در برخی اتاق ها، تنور هایی وجود دارند که برای ساختن ظرف های سفالی از آن ها کار گرفته می شده اند.این یافته ها، همانندی شگفت انگیزی با اثر هایی که از ده «گل محمد» در «کویته» ی «پاکستان» و «حصار» در «ایران» به دست آمده اند، دارند.

در دوره ی دوم، دگر گونی جدید این است که ظرف های سفالی به وسیله ی «چرخ» ساخته می شده اند. دگرگونی دیگر این که چاه ها را در میان ساحه های بود ــ و ــ باش می کندند. در پایان این دوره، خانه ها بزرگ تر شده اند و اتاق ها دیگر مستطیل شکل نیستند. پس از این مرحله، مرده گان را در داخل خانه و یا در میان دو خانه گور می کرده اند. بعد تر، ما شاهد گور همگانی هستیم که در میان چار دیواری که برای تشتاب اختصاص داشته است، قراردارد. جای شگفتی است که در این گورها، سامان و آلات خانه به استثنای یک تا گردن بند یا سنگی برای آسیاب نمودن، چیز دیگری به مشاهده نمی رسد. در بخش بالایی این جا، تبر مفرغی سوراخ دار به دست آمده است. همچنان یک گروه چهره های زنان به شکل ویلون گونه، یافت شده اند.

دردور پنجم، جای نشیمن بسیار بزرگ و گسترده شده است.در بالا ترین بخش، نشانه های یک کاخ و صفه ی بزرگ و ستوندار که از خشت هایی که بر تهداب سنگی ــ گلی بنا یافته، دیده شده است.

به این گونه دیده می شود که «موندیگگ» به شگوفایی بیش تری دست می یابد. در آن نیایشگاه و ساختمان های مستحکم دیگر، به شمول دژی با تهداب نیرومند، قد بلند کرده اند. این جا، به سبب تاثیر ازدیاد نفوس و شگوفایی مادی ناشی از رشد دانش ــ و ــ فن را می توان مشاهده نمود این امر، با خویشتن بالنده گی فرهنگی ر ابه همراه آورده است. نمونه ی روشن و بارز در این زمینه، پیکره ی سر سپید گچی مردی است که موی های اش با موبندی به دو بخش در فرق سرش تقسیم شده است. نمونه ی دیگر خدا زنی است با چشم های از حدقه برآمده که گردنش با تعداد زیادگردن بند، آراسته شده و روی سریی نیز پوشیده است. این چهره ها، شباهت تمام با فرهنگ «سند» دارند.

دردور بعدی، ما شاهد این امر هستیم که همان روند شهری شدن در «افغانستان» و «سیستان» آغاز می گردد.

نکته ی جالب این است که از شاهد های باستان شناسی به دست آمده بر می آید که «موندیگگ» و شهر «سوخته» از برتری های فنی مانند ناوک های نوک تیز سنگی، و تبر های سوراخ دار برنجی بهره داشته اشت. اما، با حضور خط های تصویری در «هاراپ په» و «موهنجودارو»، به صورت مقایسه ییی، در سطح نازل قراردارند.

دوران رشد و شگوفانی «موندیگک» از سده ی چارم پ.ع.آغاز و تا سده ی دوم که آغاز عصر یا دوران آهن، می باشد، ادامه می یابد. به این گونه «موندیگک» از یک دهکده ی کشاورزی، به مرکز شهری بدل می گردد و بعد سیرنزولی را در پیش می گیرد. در این رابطه، باید یاد آور شد که این امر با فشار و هجوم صورت گرفته و نشانه هایی از خانه های سوخته، نمایانگر این امر اند.

جالب ترین بخش یافته ها، ظرف های سفالی اند که بحث های پُرشوری را در میان باستانشناسان برانگیخته است.

در این جای تنگ ــ و ــ ترش کار پرداختن به این امر به شدت تنگی می نماید.


پیکره های «خدا مادر». راست از «موندیگک» و چپ از تپه ی ده «مراسی» به دست آمده اند.

هر دو، به هزاره ی سوم پ.ع. تعلق داشته و پنج ساتی متر  بلندی دارند. 

تپه ی «قلعه ی سید»

این جا، در حدود شصت ک.م.جنوب شرق «موندیگک» قرار دارد. این بخش را از دیدگاه اثر ها، نمی توان به هیچ صورت با «موندیگک» مقایسه نمود. این جا را بار اول «فیرسرویس» در سال 1952،.نشانی نمود اما کار کاوش باستانشناسی در آن، دو دهه بعد اجرا شد.

این جا هم دارای لایه های و دوره های گونه گونه است.از این جا اثر هایی از هشت خام عادی تا خشت خام خشک شده، پخسه، کوره یی که از خشت خام ساخته شده و آتشدان، به دست آمده اند.

ما نشانه هایی از دوران پیش از تاریخ را در میان سال های 2110 تا 2160 پ.ع. را در این جا می توان دید.

تپه ی ده «مراسی»

در این بخش «ل.دوپری» در سال 1963 ع.به کاوش پرداخت. این ده، در پانزده ک.م. جنوب غرب «قلعه ی سید» قرار دارد. این جا، بعد تر از«قلعه ی سید» مورد استفاده قرار گرفته است.در این محل، کاوش معدودی اجرا شده است. مهم ترین لایه در این جابه «دور دوم»، وابسته است. به باور «دوپری» خلا زمانی میان ین دو بخش وجود دارد. از این جا پیکره های سفالی زن، لوله های مسی، مهر ها، استخوان ها و شاخ بز، ظرف های سفالی و تیکری به دست آمده است. «ل.دوپری» به این باور است،"ده «مراسی» یک دهکده نیمه ساکن ــ نیمه کوچی بوده که نقش پایگاه انتقالی را به دوش داشت.در آن جا گندم .و جو کشت می شده و هم چنان در آن دوران رام کردن گوسپند و بز را می توان دید." (دوپری، «افغانستان» 1997).

به این گونه، ما، با  فراموش نمودن این تمدن فراموش شده، گذشته ی خویش را به دست فراموشی سپردیم و تا کنون در آن سرگردان هستیم.

«جورج اورلG.Orwell » در اثر اش به نام «1984» یاد آور می شود، «آن که دستی بر گذشته دارد، آینده در کفش می باشد»

به باور من، مردمی که گذشته ی شان را نیابند، به هیج گونه امروز و فردا را در نمی یابند.

سه ده بحران

آن گونه که می دانیم با کودتای سپید! سرطان 1351هـ.خ.که رخنه ی مرگ و راه را برای کودتا های خونین دیگر که تا حال از آن سیلاب وار خون و مرگ فرو می ریزند، باز نمود، بحران ژرفی بر همه تار و پود زندگی ما، چنگ انداخته است

از آن جایی که اهریمن جنگ، ضربه بیش تری بر فرهنگ وارد می نماید، بخش کار کاوش برای دریافت های گذشته تا با اتکا به آن بتوان راه به سوی آینده سپرد، متوقف شد.

به این گونه، با کار کاوش های باستانی ــ با وجود وقفه هایی در آن، ــ سرزمین پُر پهن مورد بررسی را که درگذشته ها تنها گذرگاه می خواندند به زادگاه و هم چنان به شاهراه یی برای دیدار تمدن های گونه گونه چون: میان رود خانه های «سند»، «آمو» و «سیر»، «دجله ـ فرات»، «روم کهن»، «مصر»، «هند»، «چین» و «آسیای مرکزی» بدل گردید.

آمیزش مردمان از تیره های گونه گون که خود سازنده گان و انتقال دهنده گان فرهنگ بودند، به هنرمندان، گوهر سازان، پیکر تراشان و نویسنده گان الهام بخشیدند تا اثر های نامیرا، بیافرینند.

«نانسی دوپریDupree,Nancy» همسر «ل.دوپری»، کار شناس زنی است که با تمام وجودش به این کشور، به ویژه فرهنگش، عشق می ورزد. او در تمام سال های توفانی و بحران زده سه دهه ی اخیر، برای نگهداری اثرهای فرهنگی این سرزمین تلاش نموده است. او به همین سبب در «کابل» و «پشاور» مرکز هایی برای این امر، بنیاد نهاده است.

او به این باوراست که از میان 143 جایی که برای کاوش باستانشناسی، نشانی شده بود، تنها هفده تا و آن هم نی به صورت همه جانبه، کاوش گردیده اند.

آقای«شتاین»، باستانشناس به نام که درب گذشته ی «آسیای مرکزی» را به روی دانش باستان شناسی گشود، در مورد پهنا و ژرفای اثرهای باستانی در این کشور، چنین یاد آور می شود،"بررسی هر مغاره و جای برای کاوش باستانی در این سرزمین، تمام عمر یک باستانشناس را می بلعد."

کاوش های باستان شناسی که دردهه ی شصت به اوجش رسیده بود، با آغاز دهه ی هفتاد ــ با دگرگون شدن دید سیاسی ــ فروکش نمود و دردهه ی هشتاد بر آن مهر سکوت زده شد.

«ن.دوپری»، به این باور می باشد که پس از آغاز دهه ی نود که جضور و نفوذ قدرت مرکزی ازمیان رفت، چپاولگران اثر های باستانی، فرصت طلایی را برای غارت و چپاول به دست آوردند. تنها در «میرزکه» واقع در «گردیز»، به مقدار چار و نیم تن سکه به اضافه دوصد ک.گ. آلت های آرایشی طلایی و نقره یی متعلق به دوره ی پیش ازتاریخ که در سال 1947، به صورت تصادفی، کشف ونگه داری شده بودند، غارت گردید.این ها بعد، راهی بازار «پشاور» شدند.

آن گونه که می دانیم در این راستا، بیش ترین ضربه را موزیم «کابل» که در آن اثر های متعلق به دوره ی پیش از تاریخ نگه داری می شد، دید.

«ن.دوپری»، از زبان شاهدی که خود مسوول بخشی ازموزیم «کابل» بود، قصه دردناکی را چنین به یاد می آورد،"روزی در بخشی از موزیم که در آن جا اثر های مربوط به دوران پیش از تاریخ نگه داری می شدند، سری زدم. تاریکی همه جا را بلعیده و مجال دیدن را سلب نموده بود. بعد آرام آرام متوجه شدم که زیر پای های ام، روی قالی، چیزهای چسپنده یی توده شده اند. این ها همه اثر های پیش از تاریخ بودند که از جایگاه ها و قفسچه های شان فرو افتاده و روی زمین، فرش شده بودند."(«افغانستان پیش از تاریخ...» 2006)

«نانسی» در نوشته یی زیر عنوان «افغانستان پیش از تاریخ: جای های کاوش، اثر ها و راه های نگه داری»، حکایتی از نا آگاهی و بی خبری ما دارد که بسیار اندوه بار می باشد. قصه ی پُر غصه این است که یکی از وزیران «اطلاعات ــ و ــ فرهنگ» ــ در پیش از سال های بحران ــ که آدم با نامی در میان روشنکران ( تاکید از من است.ط) کشور بود، هنگام دیدار از «آق کپروک»، باستانشناسان با اشتیاق به او افزار کاریی را نشان دادند که در گذشته های دور مورد استفاده قرار گرفته و با خویش دگرگونی ژرفی را در خط تکامل افزار کار، بار آورده بود. وزیر عاقل که نگاهی به این افزار سنگی کوچک و به ظاهر ناچیر انداخت، سرش را با ناراحتی جنباند وبا شگفتی یاد آور شد،"اوه !؟ نی! «افغانان» هیچگاه چنین مردم پس مانده نبوده و این گونه زنده گی  ابتدایی نداشته اند"

او، با این حرف، آب سردی بر آتش هیجان و اشتیاق باستانشناسان، که از او توقع دیگری داشتند، فرو ریخت.

سیاهه ی سرخ

به تازه گی «شورای جهانی موزیم ها» گزارش دردناکی از وضعیت بحرانی اثر های باستانی با وجود گذشت شش سال از «حضور» جامعه ی جهانی در کشور، به دست نشر سپرده است. در این گزارش در بخشی زیر عنوان «لست سرخ» یاد آوری شده است که تا کنون پنجاه و پنج هزار اثر از سال های هشتاد به این سو، نا پدید شده اند. همچنان در این جا از شبکه ی گسترده قاچاق اثر ها سخن به میان آمده است که از گذرگاه «خیبر» عبور نموده و پس از گذشتن از«لبنان» به «اروپا» و «امریکا» پیوند می یابد. در داخل کشور، مثلث شیطانی که اضلاع آن را جنگ سالاران، سلاطین تریاک و قاچاقبران اسلحه می سازند، تمام تار و پود ساختار سیاسی را در دست دارند.

«جان زوی رف «J.Zvereff منشی عمومی «شورای جهانی موزیم ها» در این مورد چنین گفت،" در افغانستان، اثر های تاریخی که از دوره دیرینه سنگی تا سده ی بیستم را در بر می گیرد، در معرض چپاول و غارت سازمان یافته یی قرار دارند. این کشور هیچ گاهی، به جز در درازای سه دهه ی اخیر، چنین به صورت منظم به دست چپاول سپرده نشده بود. این کارهم اکنون در برابر چشم های ما جریان دارد" 

این ها، مشت هایی از نمونه ی خروار ها یی می باشند که در پیش نگاه ما قرار گرفته اند.

در پایان به گپ یکی از پناهنده گان بی نام ــ و ــ نشان که به «ژولیت» نویسنده ی کتاب «هنر و باستانشناسی در افغانستان» در سال 1994 در «پشاور» گفته بود و از آن بوی تند امیدواری شنیده می شود گوش هوش فرا می دهیم،"چی شگفت آور هست که مردم دنیا به گذشته ی ما علاقه می گیرند!! این امر، چنین معنا دارد که امیدی برای آینده وجود دارد».

فکر می نمایم که گپ، بسیار به درازا کشید. آن را کوتاه می نمایم و در مبحث بعدی، به «آریاییان» خواهم پرداخت.

پایان

  

پیشنهاد و پرسش:

آن گونه که می دانیم نشانه گذاری و یا به گفته ی قدما نقطه گذاری یا تنقیط در نوشته های مان ــ بدون توجه که به کدام یک از زبان های ما ــ می نویسیم، محصول زبان شناسان و به ویژه چاپگران «اروپا»، پس از به میان آمدن فن چاپ می باشد.

اگر کار برد نقطه را در نظر بگیریم، می توان آن را در سنگ نوشته یی به زبان «موهب Moab» ی که در سده ی نه ام پ .ع. در «اردن» کنونی مروج بود، رد یابی کرد. این زبان، یکی از شاخه های کهن زبان «عبری» بوده که اکنون به گروه زبان های مرده تعلق دارد. در این زبان میان هر واژه، نقطه گذارده می شده است.

اما همین «الدوس مانوتیوس Aldus Manutius»(1449-1515) چاپگر به نام ایتالیایی، بود که نشانه گذاری را پی گرفت و سپس راه اش را در همه جا باز نمود. این امر، با تغییر هایی رو به رو بوده است که تازه ترین دگرگونی دراین زمینه در سال 1995.رخ داد.

نشانه گذاری در نوشته، برای این امر به کار می رود تا در زبان نوشتاری ایما ها، اشاره ها و حرکت هایی را که در زبان گفتاری به وسیله سرو دست و حتا نگاه و تغییر آهنگ اجرا می گردد، به خوبی و تا جایی که ا مکان دارد، نشان بدهد.

برای دست یافتن به این امر، نشانه هایی را به وجود آورده اند مانند: نشانه ی پرسش ؟ و یا شگفتی! و دیگر و دیگر...

این امر، آرام آرام با نگرش جدید به دستور زبان، به کار نوشته های ما نیز راه پیدا نمود. هم اکنون بخش زیاد نویسنده گان ژرف اندیش و جدی، به آن توجه می کنند. البته ویراستاران در این مورد، به شدت سختگیر اند.

یکی از مشکل های خط ما ــ درکنار ده های مساله ی دیگرــ این است که مانند خط های دیگر، نمی توان حرف های بزرگ و کوچک را در یک واژه . مانندKabul   و kabul  و دیگر و دیگر...نوشت.

ما در این کار با دشواری روبه رو هستیم. ما نمی توانیم واژه های سراب اسم عام را با «سراب» که اسم خاص می باشد، با یک نگاه تمیز نماییم. و دیگر و دیگر...

بخشی از دگر گونی تازه یی که در کار نشانه گذاری پس از سال 1995ع. صورت گرفته است، به این گونه می باشد:

1-      نشانه ی دو ناخنک«» که در «روش املای زبان دری» آن را Quotation Marks نوشته  اند، نی نشانه ی نقل قول، گفته و یا گیمهGuillmet ، کار برد چنین ندارد. این نشانه ها برای نشان دادن سمت چپ مانند («) و سمت راست مانند:(») به کار می رود. به جای آن نشانه ی ".." برای جدا نمودن گفته و نقل قول استفاده می شود.

2-      .از سوی دیگر، پیش از آغاز گفته، گفتار و یا نقل قول، به جای نشانه ی شارحه مانند(:) بایست  «،» کامه نوشت. این اصل را در تمام مواردی که کسی سخن می زند، باید به کار برد. دیگر خطک Dash یا دش را نمی توان درسر خط گفتار،آن گونه که در داستان ها مروج است، استفاده کرد.

3-      همچنان خط تاکید از میان رفته است و به جای آن واژه ی مورد نظر را باید به شکل مایل نوشت.

من در نوشته ی جداگانه یی به این مساله خواهم پرداخت.

پیشنهاد من این است که تمام اسم های خاص را برای جدا نمودن از واژه های دیگر و از میان بردن سو خوانش، در میان همین نشانه«» نوشت. هرگاه واژه ی دعا، به مفهوم اسم خاص به کار برود مانند:"در خانواده یی هنگام دعای سحر، در حالی که همه دست به دعا بلند نموده بودند، دختری پا به دنیا گذاشت که نامش را دعا، گذاشتند."

همین دعا اسم خاص را باید میان «» به گونه ی «دعا» نوشت تا به ساده گی از «دعاهای» دیگر تمیز گردد. یا عبیر که نوعی خوش بویی می باشد و «عبیر» که اسم خاص، می باشد و دیگر و دیگر.

به باور من نکته دیگری که بایست مورد توجه قرار بگیرد این است که هنگام نوشتن نام های خاص، به ویژه آنانی که با نام شان آشنایی زیاد نداریم، برابر آن را با الفبای لاتین بنویسیم. در بسیاری مورد ها حتا آدمان چیز فهم و با سواد مان هنگام خوانش این نام ها دچار لغزش می گردند. به صورت نمونه از بسیاری شنیده باشیم که «همینگوی Hemingway» را همین گوی Hamingooy» و «شکسپیر Shakespeare را «شک سه پیرShak se pir» ، «موسی Mosa» (موسا) را «موسی Mosi» و «عتبیOtbi» را «عتباOtba » .و جالب تر این که واژه ی آشنای حتیHata  را حتی Hati خوانده اند و دیگر و دیگر.

به همین دلیل هست که واژه نامه ی «معین» برای خوانش و یا تلفظ  به تر از کاربرد زیر(ِ  ِ )، زبر(ِ  َ ) و پیش(  ُ ) و یا به گفته ی خودش از "حرکات و سکنات" صرف نظر نموده از الفبای آوایی لاتین که میان خاورشناسان معمول است، کار گرفته است.

به نظرم تا آن گاهی که ما به خود آیم، به ترهست تا از همین روش بهره بگیریم.شما این جدول را می توانید در واژه نامه ی «معین» بیابید و با آن خویش را آشنا بسازید.

از سوی دیگر، با بازار آشفته ی مطبوعاتی، در درون مرز و بیرون مرز، در جریان سال های اخیر رو به رو هستیم.این کار بخش زیاد را دچار سر درگمی نموده است. در این میان، تلفظ شیوه ی نگارش نام های بیرونی، اثر نا نیکویی وارد نموده است. در این جا به دونمونه بسنده نموده بعد در نوشته دیگری به آن خواهم پرداختم.

به همه روشن هست که ما تلفط نام های بیرونی، به ویژه اروپایی را، از راه زبان انگلیسی «هند» گرفته ایم. بعد با نفوذ نوشته هایی از «ایران»، خوانش همین نام ها، به گونه فرانسه یی وارد زبان ما شد. به صورت نمونه، همین واژه ی جرمنی آرام آرام به آلمانی و داکتر به  دکتور و دکتر، بیولوجی به بیولوژی و دیگر و دیگر بدل شدند و حالا با حضور جامعه ی جهانی و برگشت پناهنده گان از کشور های گونه گونه، ما در این راستا در ژرفای آشفته بازار غرق شده ایم. بایست به این امر توجه جدی نمود و راه بیرون رفت را جستجو و دریافت کرد.

 

امیدوارم تا این مساله توجه آگاهان این رشته، و دیگران را به خود جلب نماید تا بحثی به راه بیافتد و به نتیجه یی دست بیابیم.

کتاب نامه به زبان «پارسی»:

1.      «حبیبی»، عبدالحی.«تاریخ مختصر افغانستان».چاپ سوم، قوس 1377، دانش کتابخانه، پشاور، پاکستان

2.      «کهزاد» احمد علی، «تاریخ افغاتسان»، نشر دوم، ناشر:بنیاد فرهنگی کهزاد، تاریخ نشر:اکتوبر2002/میزان1381هـ.خ.

3.      «غبار»، میر غلام محمد.«افغانستان در مسیر تاریخ»،چاپ ششم، انتشارات جمهوری، تهران، خیابان جمهوری،مقابل باغ سپهسالار، جای چاپ: چاپخانه ی 2000 سال چاپ:1374/1995.

 

Bibliography:

1)       Allchin, F.R and Hammond, N.’’The Archology of Afghanistan: From Earliest to Timmurid Period’’; Academic Press Inc. (London) Ltd.1978.

2)       Bryant, Edwin.’’ The Quest for the Origins of Vedic Culture: The Indo-Aryan Migration Debate’’ Oxford Un.Press, 2001.

3)       Dupree, L. “Afghanistan”. Oxford, Princeton University press, 1997.

4)       Dupree, Nancy Hatch.’ Prehistoric Afghanistan: Status of Sites and Artifacts and Challenges of Preservation ‘in Krieken-Pieters, Juliet van.’’ Art and Archeology of Afghanistan: Its fall and Survival’’Brillll, Leiden, Holland, 2006.

5)        Gupta, G.S.’’ India: From Indus Civilization to Maurya’’ Concept Publishing Cmpany, New Delhi, 1999.

6)       Jain, K. C.’’Prehistory and Protohistory of India’’ Agam Kala Parkashan, New Delhi, 1979.

7)       Krieken-Pieters, Juliet van.’’ Art and Archeology of Afghanistan: Its fall and Survival’’Brillll, Leiden, Holland, 2006.

8)       Sankalia, H.D.‘‘ The Prehistory of India and Pakistan’’ Deccan College Postgraduate and Research Institute, Poona, 1974.

9)       Trautmann, T.’’The Aryan Debate’’ Oxford University Press, New Delhi, 2th edition, 2006.

10)   ٌٌ ’’Webster’s Encyclopedic Unabridged Dictionary‘‘ New Edition,1996.

 

·          

 

**********

دروازهً کابل

 

سال سوم                  شمارهً ٦٠      نومبر     2007