کابل ناتهـ، محمد اسحاق فایز

کابل ناتهـ   kabulnath

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

محمد اسحاق فایز

ققنوس مهاجر

 
 
 

 برای شصت ساله گی استاد لطیف ناظمی:

 

"شب تولد ميخك بود

به گوش پنجره باران سرود غم مي خواند"(1)

کنار گوش من اینجا به روی بالش خاک

هزار قافله از آهوان هندوکش

صدای غرش تیر تفنگ مشنیدند

زسوی گردنه هایی که داشت رنگ از خون

واز بلوط و بلک هاش هم تهی شده بود.

 

چه درد تلخ و تباهیست هان "قافله دار"!

گریز قافله ها

                  _ آهوان رمیده زکوه

مرا بگوش بجا پنبه های غفلت خاک

و از این غریبه گی ام در میان خانه خود

شنیدن غم فردای کوهسار تهی !

 

دلم شده است که ققنوس وار مویه کنم

ودر میانه انبار های هیزم درد

به نوک جفت خودم بار بار نوک زنم

که آتشی بدمد سخت هیبتناک

و سنگواره تنم

                              شود چو خاکستر.

 

دلم شده است که خاکستر وجودم را

به حلق آموی مرزآفرین فروریزم

مگر که مویه کند باز ذره های تنم

"چه فصل ها شده با باغ هاي تان قهريم"(2)

ودر غریبه گیی سخت سخت هیبتناک

به یاد نارونان شکسته می گرییم.

 

دلم شده است که این بار بر فرازة کوه

به روی شانة آن تک درخت خشک بلوط

که ریشه هاش کند شکوه از عقوبت فصل

_  ز فصل های  مخنث، خسته بی گل وآب_

بجای بلبل کوهی بخوانم این فریاد:

"که ای مسافر شب

.... در اين ديار غبارين شب چه مي جويي

كه پا برهنه شب و روز خويش در سفري؟"(3)

من و تمامی فرزند های گشته یتیم

چه خاک تیره بسر های خویش باد کنیم

کدام خاک بگو،  از کدام گوشة آن

که نیست مال خودم باز سالهاست شده

مرا زمغرب و مشرق و از شمال و جنوب

ببسته گان رسن بر کمر گهان،  دیریست

چنان کنند غارت

که بوی  خاک من اینک ندارد آن امید

که در نهاد سیه سوز جان خویش کشم.

 

دلم شده است که دراین عقوبت شب تلخ

ستاک رستة ا ستاره  را صدا بزنم :

"کز آشیانة خونین خود فرود آیید

که زهر حادثه را در گلوی شب ریزیم

چو دانه دانة باران بروی شب ریزیم"(4)

به پیش هرچه افق..."آبروی شب ریزیم"(5)

 

دلم شده است که  درورطه های دشت افق

میان پهنة آن  تابه زاد روزپگه

بسان گریه ابر بهار،  گریه کنم

دلم گرفته و روحم بسی پریشان است

کجایی ای پدر درد مند و سر گردان

به کوی شهر کدامین غریبه شهر هستی

که من صدات نمی یابم از بسی دوری

بیا که خستگی این فراق می کُشدم

بیا که روز تباهی به خاک می کَشَدم.

 

 

14 سنبله 1386

کابل

 

 

 

(1)،(2)و(3)  -  از استاد ناظمی

(4) و(5) –بریده هایی  از شعر معروف استاد واصف باختری 

 

**********

دروازهً کابل

 

سال سوم                  شمارهً ٦٠      نومبر     2007