کابل ناتهـ، ملک ستیز، مکثی بر فرهنگ شهروندی ما

کابل ناتهـ   kabulnath

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

«من ـ او» و غربت

مکثی بر فرهنگِ شهروندی ما

نوشتهء ملک ستیز

 
 

      سالیان متمادیست که بارِ غربت برشانه هایم سنگینی می کند. مثل هرخارجی الاصل دیگر، زندگی را دراروپا، دشوارتر از آنچه که در نخستین سالهای اقامتم تصور می شد، درمی یابم. به نظرم اینجا چند عنصرتأثیرگذار عوض شده اند؛ یکی قوانین و هنجارهای اجتماعی، که دیگر آنچنانی «پذیرنده» نیستند؛ دیگر این که «من» آنچنانی که «خوش تصور" بود، عوض شده است. این دو عنصر، دو ذهنیت تازه یی زاییده اند؛ یکی در فرهنگ اجتماعی، که از هنجارهای تازه تأثیر پذیرفته و تغییرات جدی در آن رونما گردیده و دیگر «من» که از فرهنگ اجتماعی متأثر از هنجارهای تازه است، تغییر کرده است و دیگر آن «من» دیروز نیست. حال، هم «هنجار»ها و هم «من» ها باید کاری بکنند تا با «او» ها، کسانی که باشندگان اصلی اینجا هستند، هماهنگ شوند؛ ورنه این بار، سنگینتر خواهد شد.  

 

     دیشب این بحث را پسرم کاوه، که امسال به دانشگاه خواهد رفت، با من مطرح نمود. در گفت و شنودی که با کاوه داشتم، دریافتم که این مرض به نسل دوم هم سرایت کرده است. برداشت من ازین بحث، از آماج هردوی ما، از درهم آمیختگی هویت فرهنگی Cultural Identity) ( و حالت شهروندی ((Civil Status ما، در جامعه نشأت می کرد. من پس از بحث دراز با کاوه، دریافتم که ما هردو، دو قاعدهء مهم را باهم خلط کرده ایم: حالت مدنی و شهروندی خود را با هویت فرهنگی ما. به باور هردوی ما، که از دو نسل نمایندگی می کردیم، درهم آمیختگی این دو عنصر باعث در آمیختگی، درهمزیستی وهم آهنگی اجتماعی ما در جامعه می گردد؛ چیزی که مردم شناسان آن را درین ملکها به نام Integration می شناسند. کاوه می گفت: هویت فرهنگی، برای ما جوانان، شخصیت ما را می سازد. هویت فرهنگی، هسته یی ترین کلمه برای جوانیست که پیش زمینه های خارجی دارند. هویت فرهنگی ما، در حدود معینی شخصیتِ آیندهء ما را می سازد. جوانان خارجی الاصل، در قفس دو فرهنگی بودن، زندانی شده اند. از همینجاست که خلای هویت پیدا می کنند. دست زدن به جنایت یکی از عوامل مهم این خلای فرهنگیست. حتا کسانی را می شناخته است، که از درد این خلای فرهنگی، دست به خود کشی زده است؛ زیرا آنها معنای زندگی را گم کرده اند. وقتی این گفتمان را از جوانی، با این جدیت شنیدم، فکر کردم که آیا زمان آن فرا نرسیده که اجتماعات افغانی، در هر کشوری که زندگی می نمایند، به این مسألهء مهم، به شکل جدی بپردازند؟

 

     حالت شهروندی ما را چارچوبه های حقوقی معین می کنند. بر بنیاد این چارچوبه ها، هنجارهای اجتماعی شکل می گیرند و ما را در خود، به عنوان یک چهرهء حقوقی، به رسمیت می شناسند و هضم می کنند. درواقع، دولت، به عنوان خلاق و مجری این هنجارها، حالت شهروندی ما را شکل می دهد و به رسمیت می شناسد. ما می شویم شهروند؛ کسی که حقوق مدنی ـ سیاسی و حقوق اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی اش، از سوی دولت، تضمین شده است. این رابطه، رابطهء خیلی جالبی است. رابطهء شهروند ـ دولت؛ چیزی که در قرنهای 15، 16و17، رنگ یافتند و بر همین اساس، قراردادهای اجتماعی، نضج گرفتند. کسل می گفت: «دولت، پایه گذار این رابطه است» و کانت، این رابطه را در تحت نظر دولت به رسمیت شناخت. بر اساس این تضمینِ شهروندی، رابطه نیز توسط دولت، قبول می گردد و دولت، طرف مهم برای این قرارداد اجتماعی با شهروند، به حساب می آید.

 

     هویت فرهنگی، داشته های معنویی است که درهمین «من» با ما آمده است؛ با تصورات ما، با رنگ و روی ما، با نام و نشان ما، با برداشتهای تأریخی، زبانی، اخلاقی، عقیدتی، هنری و... ما. چیزی، که ما را درین اجتماعات، متمایز از دیگران می سازد. مشکل اصلی درین تمایز است، که باعث انواع تبعیض می گردد.

 

     فرهنگ از واژهء لاتین Cultura ، که از Colere، یعنی کشت کردن، زرع کردن و تربیت کردن سرچشمه گرفته و به سایر زبانهای جهان راه پیدا کرده است. واژهء فرهنگ، نخست به معنای الگویی از فعالیتهای اجتماعی بشری، که اهمیت ارزشی داشته باشند، مورد استفاده قرار گرفت. تعریفهای مختلفی از فرهنگ، ارایه شده است. مردم شناسان، فرهنگ را مجموعه یی از توانمندیها و کارایی در هنجارسازیها، تأمین رابطه ها و تبادلهء تجارب میان بشریت می دانند. باستانشناسان، فرهنگ را پدیدهء همنوا و رشد یابنده در رابطه های انسانها با حیوانات و سایر پدیده های طبیعی و اجتماعی می دانند.

     ولی درکل، یک اصل بااهمیت درین تعریفها نهفته است؛ فرهنگ به معنای مجموعه یی از محصولات فردی، گروهی و اجتماعی است، که فرد را به زیرکی، فراست و بصیرت می کشاند و دربرگیرندهء صنعت، هنر، دانش، زبان، عقیده، تأریخ و... می باشد.

 

     در جوامع میزبان نیز، هویت فرهنگی، بسیار «بیگانه ستیز» گشته است؛ زیرا «او» از تأثیر هنجارهای تغییرکرده، به دور نمانده است. به نظرم، این پارادوکس، کار ما را زار کرده است. تبعیضی که در برابر «من» هر روز بلندتر قد می کشد، تبعیض ساده یی نیست. تبعیض دردناک، حتا کشنده و مصداق این مثل مشهور انگلیسهاست: "Killing me softly" (کشتن با ملایمت). جوانان فارغ التحصیل خارجی الاصل، با داشتن درجه های خوب آموزشی هم، از بیکاری رنج می برند و پدرها و مادرهایشان، از خود و فرزندان خود، درد می کشند.

 

     باور من اینست که بایست میزانی را میان حالت شهروندی خود و تمرین حقوق اساسی شهروندی، در هم آهنگی با هویت ملی «من» جستجو و پیدا کرد. مشکل، تنها در «او» نیست؛ مشکل در«من» نیز وجود دارد. بعض اوقات، این «من» آنقدر بیگانه از «او» می شود، که هنجارهای اجتماعی جامعه را، در کل، رد می کند و در جایش مثلاً مقدسات را قرار می دهد و فراموش می کند که هنجارها و قاعده های اجتماعی را با ارزشهای اجتماعی، خلط کرده است و فراموش کرده است که قوانین اجتماعی در کجا و مقدسات در کجا جا دارند؟ در چتر چگونه دولتی می زید؟ و در چگونه اجتماعی فعالیت دارد؟ این نوع سراسیمگی، باعث بیگانه ستیزی «او» می گردد و زندگی «من» نیز دشوارتر از هرروز می شود. برعکس مسأله، پرادوکسی دیگری نیز وجود دارد. در برخی از حالات، «من» آنقدر «او» می شود که فراموش می کند چیزی به نام هویت فرهنگی داشته است. و با این تغییر، فکر می کند که «او» شده است. در حالی که «او» می داند که هر «من»ی با ازدست دادن هویت فرهنگی اش هیچگاهی «او» نخواهد شد. چه او مفهوم هویت فرهنگی را می تواند بفهمد.

 

     در پهلوی آن که باید این میزان را دریافت کرد، لازم است تا آگاهی اجتماعی، فرهنگی، اقتصادی و سیاسی «من» و «او» بالا برود. «او» باید بداند که حضور «من» ها، نه تنها به ضرر «او»ها نیست؛ بل خیلیها به مفاد شان هم است. «من» نیز باید به خوبی بداند که بدون «او»ها کارش زار خواهد شد. به سادگی می توان نتیجه گرفت، که زیست هم آهنگ اجتماعی یک روند رشد یابنده و دو طرفه است، که متعلق به هردو «من»ها و«او»ها می باشد؛ ولی شناخت از خود، قبل از همه، برای هردو، بسیار با اهمیت است؛ زیرا با شناخت صحیح از خود، دیگر شناسی خود به خود خواهد آمد. هرچند اندک شمار، ولی هستند کسانی، که پس از سالیان طولانی زندگی در اروپا و امریکا، «من ـ  او» شده اند. به باور من، اینها موفقترینها اند. انسانهایی که به زبان بومی و زبان کشوری که در آن زندگی می کنند، زیبا می نویسند و زیباتر سخن می زنند، تأریخ «من ـ  او» را خوب می فهمند و فرهنگ متعالی هردو را «من – او» کرده اند.

 

     در فرجام می خواهم این گفتمان ادامه داشته باشد. حالا، که انترنت همه را به دور خود گرد آورده است، چه خوب است به این چنین مسایل مهم اجتماعی، به گونهء اساسیتر پرداخته شود. تمنا دارم، دست اندرکاران سایتهای پربیننده و پرخواننده، بیشتر به این مسایل بپردازند. استادان امور پیداگوژی، سایکولوژی و انتروپولوژی، درین زمینه ها، بیشتر بنویسند و آنانی که این گامهای دشوار را پیروزمندانه برداشته اند، از تجارب خود بگویند و بنویسند؛ تا کسانی مثل کاوه، از ایشان بیاموزند.

 

یاهو...

**********

دروازهً کابل

 

سال سوم                  شمارهً ۵۷       اکتوبر       2007