کابل ناتهـ، پرتو نادری، جنگ شعر مثنوی

کابل ناتهـ   kabulnath

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

پرتو نادری

چنگ شعر مثنوي

 
 
 

  مولانا در  باره ء سومين خليفه ء خويش، حسام الدين چلبي  سروده است. 

مدتي اين مثنوي تاخير شد

مهلتي بايست  تا خون شير شد

تا نزايد  بخت  تو فرزند نو

خون نگردد شير شيرين  خوش شنو

چون ضياًالحق حسام الدين عنان

باز گردانيد  زاوج آسمان

چون به معراج حقايق رفته بود

بي بهارش غنچه هاي نشکفته بود

چون زدريا سوي ساحل باز گشت

چنگ شعر مثنوي  با ساز گشت

 مثنوي که صيقل ارواح بود

بازگشتش روزاستفتاح بود

مطلع تاريخ  اين سودا و سود

سال اندر ششصد وشصت و  دو بود

بلبلي زينجا برفت  و بازگشت

بهر صيد  اين معاني باز گشت

 

   دفتر دوم مثنوي معنوي   با اين بيت ها زماني  آغاز مي شود که حسام الدين چلبي از معراج حقايق بر مي گردد  وبدينگونه چنگ مثنوي، آهنگ گمشده ء خود را از سر مي گيرد.

 همان سان  که نام  شمس با ديوان غزليات مولانا پيوند خورده است   و مولانا شمس را گوينده ء  ديوان غزليات تلقي  مي کند و درپايان بيشترينه  غزلها نام شمس را ذکر مي کند،  به  همانگونه نام حسام الدين نيز با مثنوي معنوي  در پيوند است. چنان که مولانا در سر آغاز دفتر ششم، مثنوي را به نام حسام الدين " حسامي نامه "  مي خواند.

 

اي حيات دل حسام الدين بسي

ميل مي جوشد  به قسم سادِ سي

گشت از جذب چو تو علامه يي

در جهان گردان حسامي نامه يي

پيش کش مي آرمت  اي معنوي

قسم سادِ س درتمام مثنوي

 

بدون ترديد  اين يکي از سر فرازي هاي حسام ا لدين چلبي  است که  مولانا مثنوي معنوي را بنا  بر خواهش او سروده است  که پژوهشگران سال 657 را سال آغاز سرايش مثنوي معنوي مي دانند.

   مولانا پس از غيبت بي باز گشت شمس،  بيست و هفت سال ديگر به زنده گي پر بارو عارفانهء خويش ادامه  داد. اودر اين مدت زمان سيماي عارفانه و پرشکوه شمس را در چهره ء شيخ صلاح الدين زرکوب و شيخ حسام الدين چلبي  مي ديد.

 بانوي دانشمند، "انه ماري شيمل " مولوي شناس فقيد آلماني در کتاب"  شکوه شمس"  در اين ارتباط مي  نويسد : « سه مرحلهء  الهام بخش  در وجود مولوي  تکرار شده است، چنان که  او پس از تجربه ء سوزان  و پر  التهاب  عشق شمس الدين،  در صحبت  صلاح الدين آرامش روحي يافت. تاثير و نفوذ حسام الدين چلبي  او را  به نهايت  کمال فکري رساند.»

روزي يکي  از مريدان از مولانا پرسيد که از ميان شمس، صلاح الدين و حسام الدين زرکوب، کدام يک بر تر است ؟ مولانا گفته بود :

 شمس خورشيد است، صلاح الدين ماه  و حسام الدين ستاره.

سلطان ولد اين موضوع را اين گونه در مثنوي ولدي يا  ولد نامه بيان مي کند :

 

آن يکي باز گفت، مولانا !

زين سه نايب کدام بود اعلي

گفتش اندر جواب کي همراه

شمس چون مهر  بد، صلاح چون ماه

چون ستاره ست شه حسام الحق

زانکه گشته ست با ملک  ملحق

همه را يک شناس  چون که ترا

مي رسانند  هر يکي به خدا

دامن هر يکي  که گيري تو

زنده گردي ديگر نميري تو

 

پس از  خاموشي شيخ صلاح الدين  به سال 657 قمري، مولانا چند سالي بر احولال مريدان نظارت داشت و از آن ميان حسام الدين چلبي را مي ديد که  باوجود داشتن  علم حال از علم قال نيز بهره مند است. غير از اين   او در نظر مولانا  نه تنها  تجسم تازه يي  از روح شمس بود ؛  بلکه   او براي مولانا  خاطره ء زنده يي از  ذوق و حال شيخ صلاح الدين زرکوب  نيز  بود، که چنان مرواريدي  در ميان  مريدان  ديگر مي درخشيد. در حقيقت مولانا سومين خليفه ء خود را انتخاب کرده بود ؛ اما حسام الدين هنوز سي و پنج سال داشت  و مولانا نگران آن بود  که اگرامر انتخاب حسام الدين را به جا نشيني صلاح الدين اعلان کند، ممکن شماري از مريدان بهانه گير  اعترض کنند که اوهنوز براي مرشدي و شيخي بسيار جوان است!. چنين بود که مولانا تا پنج سال ديگر صبر ميکند و پس از آن به سال 662 است که حسام الدين را خليفهء خويش و ياران مي سازد.

در  ولد نامه مي خوانيم :

 

چون که رفت  از جهان  صلاح الدين

شيخ  گفت  اي حسام  حق آيين

بعد از اين نايب و خليفه تويي

زانکه اندر ميانه  نيست دو يي

شيخ  اين را  به جاي آن بنشاند

بر سرش نور ها نثار افشاند

گفت اصحاب را  که سر بنهيد

پيش او عاجزانه پر بنهيد

همه امرش  ز دل  به جا آريد

مهر او را  درون جان کاريد

 

 گفته شده است که  شمس تبريزي نيز  شيفته ء زهد  و مجاهده ء حسام الدين جوان بوده  و مولوي  در برخي از مکتوباتش از عشق خود نسبت به حسام الدين  که با  او به وصال کامل  روحاني رسيده است حکايت مي کند.  چنان که باري در بارهء او  مي گويد :

« هم فرزند مرا، هم پدر، هم نور مرا، هم بصر...»

مولانا، حسام الدين را پيش  از طلوع شمس در قونيه  مي شناخت. در آن زمان حسام الدين جوان نورسيده يي بود که  پس از خاموشي  پدرش  همرا  با گروهي از جوانمرداني که با او بودند  به  خدمت مولانا در آمد.   بعداً هم  به  حلقه ء مريدان شمس پيوست و آنچه ازمال و منال دنيا داشت،   آن را در  راه عشق شمس و مولانا چندين بار  نثار کرد.

او انديشه هاي عارفانه ء شمس و مولانا  را براي ياران خود توجيه  مي کرد  و هر چند  از حيث دانش و نفوذ کلام  و قدرت مادي و معنوي  بر صلاح الدين  تفوق داشت ؛ بااين حال  زماني که مولانا از او خواست تا به مريدي شيخ صلاح الدين که مرد عاميي بود، در آيد، او بي هيچ مخالفتي چنين کرد  و تا پايان زنده گي از  صلاح الدين  متابعت نمود.

باري در سفري که مولانا به جستجوي شمس  روانه ء شام بود،  حسام الدين  در خدمت مولانابود و آخرين باري هم که مولانا درجستجوي شمس راهي دمشق گرديد او را در قونيه نقيب  ياران ساخت.

 

به روايت افلاکي :« بعد از آن که چهل روز تمام بگذشت، حضرت خداوندگار  ازغايت سوز درون، و جهت تسکين حساد و شماتت اعداي بي اعتقاد، چلبي حسام الدين را  نقيب  ياران کرده، سوم بار  به طلب مولانا شمس الدين، سفر شام  در پييش  گرفت  و سالي  بيشتر يا کمتر  در دمشق  متمکن شد....  »

*

حسام الدين چلبي  به سال ششصدو بيست و دو، در اروميه  چشم به جهان گشود. نام او حسن و نام پدرش محمد است و جدش نيز حسن نام داشته ا ست. او را به نام چلبي يا چلپي يعني پيشوا و رهبر نيز ياد کرده اند.  چند سالي از عمر او  نگذشته بود که پدرش همراه با ياران و وابسته گان به قونيه آمد. او از نوجواني به تصوف و عرفان علاقمند بود و آرزو داشت تا روزي به شناخت  مکتب اشراق  از ديدگاه هاي عملي  و نظري دست يابد.

 

پدر و نياکان حسام الدين چلبي همه پيشوايان  طريقت فتوت بودند  و چون  اين طايفه به شيخ خود" اخي " مي کفتند، بناً به نام "اخيان"  شهرت پيدا کردند  و حسام الدين را به مناسبتي  که پدر و جدش اخي بودند، "ابن اخي ترک " مي گفتند.

فتيان گروهي از جوانمردان بودند  که از صدر اسلام براي خود تشکيلاتي داشته اند اسرار آميز، و تنها مسلمانان مي توانستند  که به اين فرقه بپيوندند و جوانمردي را پيشه ء خو سازند.

 

جوانمردان اگر مالي مي داشتند  در ميان تهيدستان  تقسيم مي کردند ؛ با فرو دستان مهربان و يار و  ياور بودند و اما  بافرادستان و مستبدان پيوسته در مبارزه به سر مب بردند. بدينگونه فتوت خود  ايثاراست. يعني برتر داشتن و بر گزيدن غير  بر خود و اين امردر حقيقت بالا ترين مرحله ء سخاوت است. فتيان پاسبانان  آسايش زنده گي برادران ديني خود بودند.  ازمسافران و غريبه ها مهمان داري مي کردند.  متحد و يک پارچه بودند  و پيوسته به نياز هاي مردم توچه داشتند.

 

فتوت با اداب و شيوه هاي خاصي آن در سده هاي هفتم و هشتم در سرتاسرشهر هاي اسلامي و به ويژه  در روم شرقي رواج داشت و در اکثر شهرهاي آن قتوت خانه ها داير بود.

حسام الدين در ميان فتيان و جوانمردان قونيه که بيشترينه از پرورش يافته گان پدر او بودند،  شهرت و محبوبيت فراواني داشت و او را  مرشد  و مربي خود مي دانستند.

شماري از مولوي شناسان براين باور اند که جاذبه ء  معنوي  وکمال علمي حسام الدين چلبي پيشواي فتيان  قونيه ازجاذبهء شمس کمتر بنوده است.

 

آن  گونه که  که گفته آمديم حسام الدين   از شمار فتيان بود،او گذشته از علم حال از علم قال نيز  شر رشته يي داشت  و  در ميان فتيان و جوانرمردان  قونيه از محبوبيت گسترده يي برخوردار بود. غير از اين علاقه و محبت مولانا نسبت به حسام الدين سبب مي شد تا مريدان بيشتر و بيشتر مجذوب آن گردند  و به حکم   آنچه مولانا  گفته بود نه تنها حسام الدين را به چشم يک انسان الهي مي ديدند ؛ بلکه  به حکم او نيز تسليم  بودند  و احوال و اطوار او را تقليد مي کردند.  بدينگونه مخالفتي در ميان مريدان نسبت به او وجود نداشت   و دراين سالها  قونيه در آرامش خاصب به سر مي برد.

 

 علاقه ء  مولانا با حسام الدين چنان بود که بدون او هيچ جايي آرامشي نمي يافت و خاطرش نمي شگفت  ؛ بلکه  خاموش و اندوهگين  در گوشه يي  مي نشست و لب به سخن نمي گشود. مولانا حسام الدين  را سالک  راه حقيقت مي دانست  و باور داشت آن معاني و اوصافي که در  حسام الدين است  در ديگران نيست.

 

روزي  حسام الدين را با تشريفاتي خاصي  به خانقاه  فتيان  مي بردند تا  به شيخي  فتيانش بر گزينند،  مولانا سجاده ء حسام الدين را  بر دوش افگند و پاي پياده با ياران  و اخيان به راه  افتاد  و او را به خانقاه  برد.

 

بزرگترين سر افرازي حسام الدين در ادبيات عرفاني  فارسي دري اين است  که مولانا، مثنوي معنوي را به خواهش و پيشنهاد او سروده است و چنين است که  مولانا در مقدمه ء مثنوي نه تنها او را کليد خزاين عرش مي داند ؛ بلکه او را  با يزيد وقت و  جنيد زمان نيز مي خواند

درسفر  عرفانی که داريم  همچنان  در شهر قونيه در پشت  دروازه حجرهء  مولانا نشسته ايم و صدای او را می شنويم که  می سرايد :

بلبلی زينجا برفت و باز گشت

بهر صيد اين معانی باز گشت

ساعد شه مسکن اين باز باد !

تا ابد بر خلق اين در باز باد !

 

و حسام اليدن با شور عارفانه يي بيت ها را به آهسته گی  زمزمه می کند و روی  ورق های سپيد کاغذ می نويسد.

*

حسام الدين چلبی چهل سال داشت  که مولانا  او را  به سال 662 قمری  به جا نشينی صلاح الدين زرکوب  برگزيد  و بدينگونه  او سومين خليفه ء مولانا  بود.

سلطان ولد  در مثنوی ولدی  می گويد  که حسام الدين مدت  ده سال با مولاناهمدم بود تا اين که مولانا خرقه تهی کرد :

 

خوش به هم بوده مدت ده سال

پاک و صافی  مثال آب زلال

بعد از آن  نقل کرد مولانا

زين جهان کثيف پرز َعنا

 

اما شماری از پژوهشگران  دوران خلافت حسام ا لدين  و دمسازی او  با مولانا را پانزده سال می دانند. اين دسته از محققان باور دارند که  در واقع  خلاقت  حسام الدين اندکی پس از خاموشی صلاح الدين زرکوب در محرم 657، آغاز شده بودکه در آن زمان  حسام الدين سی وپنج سال داشت. اين که چرا مولانا  در همان  زمان  رسماًجانشينی  حسام الدين را  به ياران ابلاغ نکرد، می تواند بيانگر اين امر باشد که  مولانا  از مخالفت  شماری از ياران و مريدان بهانه گير، نگران بوده است و تشويش داشته است که ممکن  چنين مريدانی اعتراض کنند  که حسام الدين  هنوز برای مرشيدی و پيشوايی ياران بسيار جوان است بناً او صبر می کند تا حسام الدين به چهل ساله گی که سن کمال و پخته گيست برسد.

باری مولانا، حسام الدين را  در مقايسه با شمس و صلاح الدين به ستاره يی همانند کرده بود ؛ ستاره يی که او  در روشنايی عرفانی آن گرما و فروغ  عارفانه ء شمس و صلاح الدين  را نيز می ديد.

داکتر علدالحسين زرينکوب در کتاب " پله پله تاملاقات خدا" می نويسد که : « عشق حسام  الدين در حق مولانا  تا حدی بود  که باری  ازوی اجازه خواست  تا مذهب شافعی را که مذهب او  و پدرانش بود  رهاکند و به تبعيت ازمولانا  در فروع، احکام  مذهب حنفی را  که مولانا و پدرانش  در خراسان و ماورالنهربرآن رفته بودند، پيش گيرد؛ امامولانا، که به " اصوِل اصوِل اصوِل دين " می اند یشید، به اين تبديل مذهب  که در باب" فروعِ فروعِ فروعِ دين " بود رضا نداد  و با الزام عشق  وتسليم  او را  ازاين کار  باز داشت.»

 

مولانا در این سالها  در کنار حسام الدین  به نوعی آرامش  روحانی دست يافته بود، ياران  و مريدان  با حسام الدین  نه تنها مخالفتی نداشتند ؛ بلکه  او را  به مرشدی  و پيشوايی خویش پذيرفته بودند و از او متابعت کامل میکردند.

مثنوی معنوی  که از  آن  به عالی ترين حماسه ء عرفانی عالم، نيز تعبير کرده اند، درنتيجه ء همدمی حسام الدين ومولانا، در همين سالها  سروده  شده است.

روایت است که باری  حسام الدين  مريدانه از مولانا تمنا کرد تا  اثری به شیوه ء حديقةالحقيقه يا الهی نامه ء حکیم سنايي و منطق الطير شيخ فريدالدين عطار بسرايد  و انديشه های عرفانی خود  و شمس را به رشته ء نظم بکشد،  تا ياران  و مريدان  درمجالس سماع  آن را بر خوانند.

 

آمده است که مولانا با لبخندی دست به گوشه ء دستار  خويش برد  و نوشته يی را بر گرفت و به حسام الدين داد  تا بر خواند.

مولانا  به حسام الدين می گويد بخوان و ببين که هر چند  حکیم سنايی و شیخ فريدالدين عطار هرکدام علامه ء زمان خود بودند ؛ ولی اغلب از فراق سخن  می گفتند و ما همه از وصال می گوييم.

حسام الدين که سراپا در هاله ء از هيجان و جذبه ء عرفانی فرو رفته بود، با آن صدای نيکويی که داشت  خواندن آن نوشته را  که هژده  بيت نخستين  مثنوی  بود  آغاز کرد و در يک لحظه  فضای اتاق  از طنين  عارفانه ءحکايت و شکايت " نی " لبريز گرديد:

 

بشنو از نی چون حکايت می کند

از جدايي ها شکايت می کند

کز نيستان تا مرا ببريده اند

ازنفيرم مرد و زن ناليده اند

سينه خواهم شرحه شرحه از فراق

 تا بگويم شرح درد اشتياق

هرکسی کو دورماند از اصل خويش

باز جويد روزگار وصل خويش

من به هر جمعيتی نالان شدم

جفت خوش حالان و بد حالان شدم

هرکسی از ظن خود شد يار من

از درون من نجست اسرار من

سِرمن از ناله ءمن دور نيست

ليک چشم  و گوش را  آن نور نيست

تن  زجان و  جان زتن مستور نيست

ليک کس را ديد جان دستور نيست

آتشست اين بانگ نای و نيست باد

هرکه اين آتش ندارد،  نيست باد

آتش عشق است کاندر نی فتاد

جوشش عشق است کاندر می فتاد

نی حريفی هرکه  از ياری بريد

پرده  هايش پرده های ما د ريد

همچو نی زهری و ترياقی کی ديد

همچو نی دمسازو مشتاقی که ديد

نی حديث راه پرخون می کند

قصه های عشق مجنون می کند

محرم  اين هوش جز بی هوش نيست

مر زبان را مشتری جز گوش نيست

در غم ما روزها بيگاه شد

روزها با سوزها همراه شد

روزها گر رفت گو رو باک نيست 

تو بمان ای  آنک چون تو پاک نيست

هرکه جزماهی زآبش سير شد

هر که بی روزيست روزش دير شد

در نيابد حال پخته  هيچ خام

پس سخن کوتاه بايد  والسلام

 

اين هژده بيت نخستين مثنوی را که از آن به نام " نی نامه " نيز ياد می کنند، مولانا  پيش از آن که حسام الدين چنين خواهشی را به ميان آورد، سروده بود.

بدينگونه  در مثنوی همه چيز با حکايت و شکايت نی در" نی نامه " آغاز می گردد.شارحان مثنوی باور دارند که دفتر های شش گانه ء  مثنوی  نه تنها ادامه ء  همان هژده بيت نی نامه است ؛ بلکه تمام بخش های مثنوی  با  نی نامه  در پيوند است. به مفهوم دیگر  مثنوی در کليت خويش تفسير  همين هژده بيت  نی نامه است.

اين که مولانا نی نامه را چه زمانی سروده است  به درستی روشن نيست،  تنها  اين قدر معلوم است  که   نی نامه پس از خاموشی صلاح الدين سروده شده است.

در آغاز مولانا ظاهراً در انديشه ء تطويل و تفسير  نی نامه نبوده است ؛ ولی خواهش های مکرر حسام  الدين سبب می شود تا او سرايش این بزرگترين اثر فلسفی – عرفانی را دنبال کند.

 

آن گونه که مولانا  گفته است، سال 662 قمری سال آغاز  سرايش دفتر دوم است :

 

مثنوی که صيقل ارواح بود

باز گشتش روز استفتاح بود

مطلع تاریخ اين سودا و سود

سال اندر ششصد و شصت  و  دو بود

 

مولانا به  سال 672 که سال خاموشی ابدی اوست کار سرایش مثنوی را به پايان آورد. بدینگونه  دفتر  دوم تا دفتر ششم  مثنوی ظرف ده سال سروده شده است. يعنی مولانا در سرايش هر  دفتر  دوسال از  عمر پر بار خود را به سر آورده است.

از اين جا می توان  قياس کرد که مولانا در سرايش  دفتر اول نيز  دو سال وقت خود را صرف کرده است. بدينگونه او  دوازده سال تمام  مشغول آفرينش يکی  از درخشان ترين  شاهکار  های  ادبيات عرفانی جهانی يعنی مثنوی معنوی بوده است.

با در نظرداشت گسسته گی دو ساله يي که  در سرايش مثنوی پس از  دفتر نخستين پيش آمد، سال  658 را سال آغاز سرايش  مثنوی  دانسته ا ند.

مثنوی در شش دفتر  در بحر رمل مسدس مقصور يا محذوف  سروده شده است که پس از  سرايش دفتر نخستين همسر حسام الدين، چهره در نقاب خاک کشيد و این امر او را  در اندوه و سوگ بزرگی فرو برد. به همينگونه در هيمن زمان علاًالدين فرزندمولانا نيز به ديار  رفته گان  پيوست و مولانا چنان سوگوارگرديد که  از  شدت اندوه نتوانست در مراسم به خاک سپاری  فرزند اشتراک کند و به بيرون شهررفت  و مدت زمانی را در بيرون شهر به سر برد.

بدينگونه حسام ا لدين تا دوسال ديگر سوگوار  و پريشان خاطر است. مولانا نيز خاموش است و چيزی نمی سرايد و  سازی از چنگ شعر مثنوی برنمی خيزد. تا اين که آن کَشنده ء مثنوی  - حسام الدين چلبی، جهت صيد معانی تازه بر می گردد و مو لانا را برنی انگيزد تاسرايش مثنوی را از سر گيرد :

 

چون ضيءالحق حسام لدين عنان

باز گردانيد ز اوج آسمان

چون به معراج حقايق رفته بود

بی بهارش غنچه  ها نشکفه بود

چون زدريا سوی ساحل  باز گشت

چنگ ساز مثنوی با ساز گشت

 

 چنين است که  مولانا  حسام الدين چلبی را نه تنها مبدء  مثنوی می داند ؛ بلکه او را نوری می داند  که   مثنوی به همت آن نور هستی می يابد  و از ماه و ستاره گان  آن سو تر  پرواز می کند :

 

ای ضيءالحق حسام الدين توی

که گذشت از مه  به نورت مثنوی

همت عالی تو ای مُرتجا

می کشد اين را خدا  داند کجا

گردن اين مثنوی را بسته ای

می کشی آن سوی که دانسته ای

مثنوی را چون تو مبدء بوده ای

گر فزون گردد تو اش افزوده ای

روايت است که حسام الدين  شبها  در حجره ء مولانا می نشست، مولانا می سرود و او می نوشت  و بيت های نوشته شده را با آهنگی خوشی  می خواند.   چنان که بعضی شب ها کار مثنوی تا بامدان ادامه می يافت.

 صبح شد ای صبح را پشت و پناه

عذرمخدومی حسام الدين بخواه

تافت نور صبح  ما  از نور تو

درصبوحی با می منصور ما

بدينگونه مولانا در چند سال اخير عمر خويش در همدمی با حسام الدين چلبی، چنان اثری آفريد که  آن را نماد  تجسم انديشه ء بشری  نيزخوانده اند. اثری که در آن  عشق،  دانش، تصوف و عرفان با هم  در  آميخته است  و چنين است که  در کنار صفت های بسيار ديگر، مثنوی معنوی  دايرةالمعارف  تصوف و عرفان نيز خوانده اند.

      شمار ي از  مولانا شناسان براين باور اند که نقش حُسام الدين چلب ي  درآفرينش مثنو ي، تنها در اين نيست که مولانا بنا بر خواهش  او سرايش مثنو ي را  ادامه داد؛ بلکه او را  درآفرينش پاره ي ي از مضامين مثنو ي نيز موثر م ي دانند. چنان که  او در آوردن  شمار ي از حکايات وداستانها ي که شمس در مجالس خاص بيان م ي نموده است، نقش  کارساز ي داشته است.

م ي گويند حُسام الدين  پيوسته  از مولانا  م ي خواسته است تامنظومه اش را به مانند شيخ  فريد الدين عطار با داستانها ي عاشقانه  و عبرت آور ي، مزين سازد.

م ي توان گفت به همان پيمانه ء  که شمس تبريز در انگيزه ء شاعر ي مولانا  اثر گذار بوده به همان  اندازه مثنو ي معنو ي  نتيجه ء  تشويق حسام الدين بوده است.

چنان که  مولانا خود مثنو ي معنو ي  را نه تنها   در اصول  و فروع  از آن ِ حُسام الدين م ي داند؛ بلکه ابتدء و انتها ي  آن را  نيز  وابسته به او م ي سازد.

همچنان  مقصود من زين مثنو ي

ا ي ضيا ء الحق  حسام الدين تو ي

مثنو ي اندر فروع و دراصول

جمله آن ِ تست کرد ي تو قبول

چون نهالش داده ا ي، آبش بده

چون گشادش داده ا ي، بگشا گره

مثنو ي را جمله اصل و ابتدا

خود توي ي هم با تو باشد انتها

قصدم از الفاظ او راز تو است

قصدم از انشاش آوازتو است

پيش من آوازت آوازخداست

عاشق ازمعشوق حاشا ک ي جداست

غير از نخستين  دفتر مثنو ي  که با " ني نامه" آغاز م ي شود، مولانا پنج دفتر ديگر را  به نام " ضيء الحق حسام الدين "  مي آغازد، حق گزار ي مولانا  به مريد و خليفه ء خود حسام الدين چلب ي  به پيمانه يي است که در دفتر ششم وقت ي که مثنو ي به پايان خود نزديک م ي شود، او اين اثر گرانسنگ را به حسام  الدين  پ يش کش  م ي نمايد ومثنو ي را به نام او " حسامي نامه " مي خواند.

شايد بدينگونه مولانا م يخواهد حق ي را که حسام  الدين  در فراهم  آور ي مثنو ي  داشته است ادا کند.

 

گشت از جذب چو تو علامه ي ي

در جهان گردان حُسام ي نامه ي ي

پ يش کش م ي آرمت ا ي معنو ي

قسم سادِس درتمام مثنو ي

 

هرچند اين امر چنين توهم ي را  نيزاين جا و آن جا  به ميان آورده است که گويا نام مثنو ي  معنو ي" حسام ي نامه " بوده است؛ ول ي محققان عرصه ء مثنو ي شناس ي  يک چنين باور ي  را اشتباه م يدانند.

استاد ذبيح الله صفا درجلد سوم  تاريخ ادبيات درايران  م ي نويسد: « بدان نجو ي که برخ ي تصورکرده اند، نام کتاب " حسامي نامه " ن يست ؛ بلکه  مولو ي ازباب شکر گزار ي، آن را چنين  عنوان ي داده است.»

استاد ذبيح الله صفا به بيت :

پيش کش مي آرمت ا ي معنو ي

قسم سادِس  درتمام مثنو ي 

استناد نموده م ي گويد  که در  اين بيت  دوباره مولانا  به اسم  معمول کتاب، يعن ي مثنو ي  بازگشته است.»

 عقيده يي نيز وجود دارد که  توصيف حُسام الدين چلب ي  به نام " ضيءالحق حسام الدين " درمثنو ي  براي  مولانا تداعي کننده ء  ياد و خاطرهءشمس تبريز  نيز است.

برا ي آن که مولانا  در سيما ي حسام الدين، تجسم  ياد ها و خاطره  ها ي  شمس را  نيز م ي ديد.

غير از دفتر  نخستين که با "ن ي نامه" آغاز م ي شود، پنچ دفتر ديگرمثنو ي با توصيف حسام الدين آغاز شده است. بدينگونه  مثنو ي از نظر آغاز و انجام خود باهيچ يک از آثار عرفان ي ديگر  در زبان فارس ي در ي شباهت ي ندارد.

 

در دفتر دوم چنگ شعر مثنو ي پس از يک خاموش ي دو ساله زمان ي به نوا درم ي آيد  که حسام الدين  جهت صيد معان ي تازه  ازمعراج حقايق  باز م ي گردد:

 

چون ضياالحق حسام الد ين عنان

باز گردانيد ز اوج آسمان

چون به معراج حقايق رفته بود

ب ي بهارش غنچه ها نشکفته بود

چون زدريا سو ي ساحل باز گشت

چنگ شعر مثنو ي با ساز گشت

 

در دفتر سوم  مولانا  حسام ا لدين را گشاينده ء  گنجينه ء  اسرار م ي خواند :

 

ا ي ضيء الحق حسام الدين بيار

اين سوم دفتر که سنت شد سه بار

بر گشا گنجينه ء اسرار را

در سوم دفتر بهل اعذاررا

در  سر آغاز دفتر چهارم، مولانا  تمام هست ي مثنو ي را  در اختيار حسام الدين م ي دهد و  او عاشقانه اين کاروان معرفت به هر سوي ي  که م ي خواهد م ي کشاند :

 

ا ي ضيء الحق حسام الدين تو ي

که گذشت ازمه به نورت مثنو ي

همت عال ي تو ا ي مُرتجا

م ي کشد  اين را خدا داند کجا

گردن اين مثنو ي را بسته ا ي

م ي کش ي  آن سو ي که دانسته ا ي

مثنو ي پويان کشنده نا پديد

ناپديد ازجاهل ي کِش نيست ديد

مثنو ي را چون تو مبدء بوده ا ي

گر فزون گردد تواش افزوده  ا ي

چون چنين خواه ي  خدا خواهد چنين

م ي دهد  حق آرزو ي مُتقين

با اين همه توصيفي که  مولانا از حسام الدين به دست مي دهد،  به نظر م ي ايد  که هنوز چيز ها ي ناگفته ء زياد ي در توصيف  او دارد. چنان که  دردفترپنجم مولانا  از اهل زمانه  و تنگنظر ي ها ي روزگار  شکايت دارد که نم ي تواند، آن گونه که م ي خواهد  درمديح  حسام الدين داد معن ي دهد.

 

ا ي ضيءالحق حسام الدين راد

اوستادان صفا  را اوستاد

گرنبود ي  خلق  محجوب و کثيف

ورنبود ي حلقها تنگ و ضيف

در مديحت دادمعن ي  دادم ي

غير اين  منطق لب ي بگشادم ي

 

در دفتر ششم آن گونه که گفتيم  مولانا  به حقگزار ي  حسام الدين  مي پردازد و از مثنو ي " حسام ي نامه " مي سازد و آن را  برا ي مريد  و خليفه ء ايثار گر  خويش  پيشکش  م ي کند.

 

ا ي حيات دل حسام الدين بس ي

م يل م ي جوشد به قسم سادِس ي

گشت از جذب چو تو علامه  ي ي

درجهان گردان حسام ي نامه  ي ي

روايت است که حسام الدين چلبي مجموع مجلدات  مثنو ي را  هفت بار بر حضرت  خداوندگار بر خواند،  و اززبان  مولانا  به رمز  و رازآن آگاه ي يافت و به دستور  او بر بسيار ي از واژه گان اِعراب نهاد.

بدينگونه  مولانا  به تشويق، انگيزه و ايثار  عرفان ي  حسام ا لدين  چلب ي  در سالها ي آخرين زنده گ ي خويش  مثنو ي معنو ي  را  چنان تنديس ي از انديشه و عرفان، پند و حکمت پديد آورد  که  از همان  روزگاران شاعر تا هم اکنون  به ح يث بزرگترين  منظومه ء  عرفاني  در کنار کتب مقدس  ازآن ياد م ي شود  و سالکان واد ي عشق و حقيقت در درازا ي زمانه ها هيمشه  ازآن مشعل ي  فرا را ه خويش ساخته اند.

 

غروب  روز يک شنبه پنجم جماد ي الاخر سال 672 قمر ي، برابر با 1273 ميلاد ي  نه تنها  آفتاب  قونيه  در پشت  تپه  فرو مي رفت ؛ بلکه  درخشان ترين خورشيد عرفان اسلام ي  و ادبيات عرفان ي فارس ي در ي نيز در حال غروب بود.

درست، مولانا جلال الدين محمد بلخ ي  درغروب همين روز خرقه ته ي کرد.

حسام الدين چلبي پس از خاموشي  مولانا، از سلطان ولد خواست تا به جا ي پدر بنشيند، او را و مريدان ديگر  را پيشوايي کند.

سلطان ولد خود دراين ارتباط در مثنو ي ولد ي م يگويد :

 

گفت ازآن پس حسام الدين به ولد

بعد ي والد توي ي امام و سند

جا ي او باتو م ي رسد، بنشين

که چو تو نيست  عارف رهبين

 

سلطان ولد  در پاسخ به ا ين تقاضا م ي گويد که مولانا همچنان زنده است  و روان پاک او در کنار حق باقيست، واز حسام الدين  مي خواهد که کماکان خليفه ء مريدان باق ي بماند :

 

در زمانش بُد ي  خليفه ء ما

هيچ تغي ير ن يست، بيش روا

تو بُد ي چون امام  و ما، مءموم

از شه اين کرده ايم ما،معلوم

اول و آخر ي خليفه ء ما

پيشواي و شيخ،در  دو سرا

 

بدينگونه حسام الدين چلبي  پس از خاموشي مولانا  مدت  دوازده سال  ديگر خليفه ء مريدان بود و به زنده گ ي صوفيانه ء  خويش ادامه داد.

او در اين مدت  روز ها به زيارت تربت  مولانا  مي رفت و بر فراز تربت  او با صدا و آهنگ خوش ي که داشت  به خواندن مثنو ي مي پرداخت. چنين است که او را مي توان  يک ي از پايه گذاران مثنوي خواني نيز گفت. بازهم مثنوي ولدي را ورق ميزنيم و اين بحث را با چند بيت ي که سلطان ولد در ارتباط به خاموشي حسام ا لدين چلبي  سروده است  به پايان مي بريم :

 

بعد ي ده سال و دو، زناگاه او

گشت رنجور و شد به حضرت هو

ماند تنها  ولد چو طفل يتيم

زار گشت و نزار شد  از بيم

سر هم ي  زد  زغصه  بر ديوار

ازغم هجر آن چنان دلدار

پایان

**********

دروازهً کابل

 

سال سوم                  شمارهً ٦٦       سپتمبر       2007