با حضور غریبت
انس دارم
ار سرشارم
ترا میستایم
تا چشمی در خویشتن بگشایم
در جملهء تنهایی من
بوی تو میوزد
نگاهت را
از من مگیر
بگذار!
عشق را
همیشه بخوانم.
علم گنج
دور
از تو سرخ»پوشیِ رنگ است
شامها
کبکِ
خیال بر ســـرِ سنگ است شامـــهـا
مـــاهِ تمـــام با همــــه پاکیـــزه دامنـــی
آیینهء خــــرام پلنگ اســـت شــــامهــــا
یک جویبار دوری و یک دشت انتـــــظار
مهمان
درهء دلِ تنــــــــــگ است شامها
دیوانه یی نشــــــــسته برِ ابر و ماهتاب
افسانه
گوی گیسوی چنــــگ است شامها
یک تکه در روایت خونـــــینهء افــــــق
تصویر
عـــــــاشقانهء جنگ است شامها
با بختِ درگرفتـــه " علم گنجِ" تیره روز
هردم
شهید مهر فرنگ است شــــــــامها
در هر رکعت، یاد ـ وطن مسجدِ ـ عــــزیز
جای
نماز من چه قشــــــنگ است شامها
از " سرزمین سوخته " در صــبحِ خاطرم
نیم
آســـــــــمان بهارِ کلنگ است شامها
انگور را به بوی (شــــــــمالی) صدا زنم
هرجا
شراب و شعر و شرنگ است شامها
دهلی جدید ـ قوس 1385
**
علم گنج : جای مشهوری در مرکز کابل که هنگام جنگ با انگلیسها از
سوی قشون فرنگی به آتش کشیده شد.
شمالی: سرزمین سوخته : کوهدامنه های شمال کابل که انگور آن خیلی
شهرت دارد. |