افسر
رهبین
آی
آزادی !
سلام بامداد،
از تیغکوچه های باروت
معلول بازگشت
و پرواز را در حق السوق گلوله ها بستند
که اینک
کبوتران را
در شرق تاریک پنجره ها
دق زده است
پس بگو
عشق را در کدامین عشیره دمیدی؟
آی آزادی!
نسیمی به آبیاری این روحساران تشنه
نیامـــــد
و از مرارت فصل اندوه
اکنون باغ را
قصیدهء شیرینی
بر شاخسار نپایید
دیگر بگو
عشق را در کدامین جزیره دمیدی؟
آی آزادی!
********** |