کابل ناتهـ،

کابل ناتهـ   kabulnath

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

نامه به سياه سنگ

 

يوسف آرينتا

 

 

سياه سنگ عزيز  درود وسلامت به شما!

 

در جائي در نامه هاي پيشينم يا ممکن شفاهي گفته باشم که موسيقي در آن جا است که رقص باشد و يا در جائي که رقص است موسيقي هم است. به اين معني که ريتم و حرکت با هم بخوانند، بسازند و همديگر را جذب و هضم کنند. نه آنکه در پاي آهنگ نامرتب با جست و خيزهاي نامرتب و ناموزون دست و پا زد. در چنين حالت آنکه ميرقصد به آدمي ميماند که شنا بلد نباشد و شوق آببازي در آبهاي بزرگ و عميق کند.

 

افغانها کاپيگر پروپاقرص ولي نه چندان خوب رقص و موسيقي ديگران بخصوص هندوستان هستند. علتش هم همان خالي بودن کسيه فرهنگي خودما است. همسايه هاي ما به چنين سرخوردگي فرهنگي دچار نشده اند.

 

درجمهوري اسلامي ايران که در مطابقت به فقه اسلامي براي موسيقي ورقص چارچوب تعيين کرده اند، نه موسيقي جدي مُرد و نه رقصهاي محلي و ملي شان، بلکه اضافات متعرض را در تلفيق به هويت هاي فرهنگي ملي ومحلي عقب زدند و واقعاً دارند به سمت درست پيش ميروند.

 

موسيقي ايراني لاس انجلسي مانند خوراکه هاي متنوع و بي مزه مکدونالد است که خورنده آن مردمان فصلي و طبقاتي اند. اگر به رقصهايي که در پاي آهنگ هاي ازبکي و يا تاجکي اجرا ميشود، خوب دقت کنيد ميبينيد که حرکات رقص هاي محلي مکمل رقصهاي مدرن، ولي به زيبائي و تازگي رقصهاي محلي است.

 

در شرق يعني در پاکستان مانند افغانستان گم گشتگيهاي فرهنگي را به سادگي درمييابيد، فقط يکي دوتا از فيلمهاي توليد پاکستان را نگاه کنيد. ضعف فرهنگ در پاکستان از نوع ديگر است که مرور آن در اين جا گنجايش ندارد.

 

در جهان صنعتي تا آنکه به موسيقي به عنوان هنر و فرهنگ بنگرند، به آن بمثابه يک توليد و صنعت ميبينند. چون رسانه ها را در اختيار دارند، فرهنگ غالب شان را بر ديگران مانند مکدونالد ميقبولانند.

 

بلي، دخترک کم سن وسالي مثل برتني اسپير، کالي مينوي ستراليائي يا آن دوشيزه خيلي جوان کانادائي که اسمش به خاطرم نيست در طول سه چار سال ملتي مليونرميشوند. تلاشهاي کار گزاران موسيقي لاس انجلسي امروز در تباني با ساختار و خصلت صنعت موسيقي امريکا تلاش دارند تسلط سيستم خودشان را برديگران بقبولانند و سائر فرهنگ ها را از خط قطار فرهنگ بومي به کنار پرت کند.

 

رشد موسيقي ديروز و امروز قاره امريکا ريشه اش در اصل از موسيقي بومي افريقا آب ميخورد. موسيقي (وسترن) يا موسيقي گاوچرانهاي سفيد پوست که ناله دلها ازمشقت و سختي روزگار بود، شُکوهش فقط چار پنج دهه بود که با پايان سيستم اسکان سفيد پوستها در سراسر ايالات متحده نقطه پايان يافت و جا را براي موسيقي اصيل افريقا که چار قرن درست در حلقه هاي خودي برده ها در کنجهاي تاريک و خلوت نواخته ميشد، باز کرد و موسيقي جاز، سول، آر ان بي، بلو وشاخه هاي آن، و موسيقي کليسائي ( گاسپل) قلبهاي مردم دلتنگ را اسيرکرد. نمايندهاي نامدارموسيقي سياهان امريکا به صدها تن ميرسد.

 

در امريکاي لاتين رشد صنعتي نسبت با آمريکاي شمالي بسيار بطي است و بيشتر مردم در کشاورزي و در فارمهايي که به زمينداران کلان تعلق داشت کار و در کمونها زندگي ميکردند. زندگي آنها تقريباً با بيکاري و يک نواختي خورد کننده ميگذشت (در همين زمان اگر به دشت هاي کاليفورنيا برويد، درنزديکي فارمهاي بزرگ به دهها کمون مردم امريکاي لاتين را ميبينيد).

 

در امريکاي لاتين نوازندگي، خواندن واجراي رقص تا آنکه هدف اقتصادي-تجاري ميداشت بيشتراسباب سرگرمي و روز گذراني بود. در نتيجه موسيقي امريکاي به موسيقي جدي، زنده و متحرک تبديل شد و رقصهاي زيادي از جمله (سمبا) و (سالزا) تولد يافت. در مسابقات رقص در جهان، رقص و موسيقي امريکاي لاتين حرف اول را ميزند.

 

من عاشق ريتمها و حرکات موسيقي کوبا هستم. تازه از چند سال به اين طرف شاخه فراموش شده از مولود موسيقي افريقا از جامايکا و تريناداد ميآيد بخصوص موسيقي(ريگي) ازجامايکاه شنونده را با چشم باز به سفر دور ودراز افريقاي مرکزي ميبرد.

با توفيقهاي مزيد براي شما، يوسف آرينتا   

 

***************

دروازهً کابل

 

سال سوم                  شمارهً ۵٣          جولای       2007