کابل ناتهـ، استاد لطیف ناظمی، سیمینار مولانا در کابل

کابل ناتهـ   kabulnath

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

لطیف ناظمی

 

در حاشيهء سيمينار جهاني مولانا جلال الدين بلخي

كابل ٢٣-۲٤ ثور ١٣٨٦ هجري خورشيدي

 

سيمينار مولانا جلال الدين محمد بلخي، به مناسبت هشتصدمين سال ميلادش در روز هاي بيست و سوم و بيست و چهارم ماه ثور سال روان در كابل بر گزار گرديد.

اين دومين سيميناري بود كه به مناسبت سال مولانا سازمان داده شده بود. سيمينار نخستين در ماه نخست امسال در (الماتا) يكي از شهر هاي جمهوري قزاقستان برپاشده بود يونسكو سال روان مسيحي را به نام مولانا مسمي كرده است و گفته ميشود اين پيشنهاد از سوي افغانستان صورت پذيرفته است، هر چند كه روايت ديگري حاكي از آن است كه افغانستان باتركيه و كشور ديگري مبتكر اين طرح بوده اند. به هر رنگ (خداش اجر دهد هر كه اين عمارت كرد).

بخش نخست سيمينار با سخنراني هاي رسمي و خوانش پيام هاي كشور ها و نهاد هاي علمي، گشايش يافت و با مثنوي زيباي پرتو نادري كه به سياق ني نامهء‌ملانا سروده بود پايان يافت.

 

جلسات علمي بعد از چاشت همان روز آغاز شد كه گروهي از دانشمندان معمر و فرزانگان جوان در آن شركت جسته بودند، اما حضور شمار زيادي از اعضاي كميسيون چهل و پنج نفري تدارك كه خود از اصحاب نظر و از اهالي فضل اند، در جلسه حس نميگرديد و پشت در ها شنيده ميشد كه جماعتي ازايشان از وزارت اطلاعات و فرهنگ، نا خر سند اند و با رهبري آن وزارت سر ياري و سازگاري ندارند و در جلسات تدارك هم غايب بوده اند.

 

گويا از ديگر بلاد گيتي نيز، دانشمندان و مولوي شناسان نامبردار، فرا خوانده شده بودند كه شماري از آنان قدم رنجه نكردند و تني چند هم كه رنج سفر را بر تن هموار كرده بودند غالب شان نه مولوي را مي شناختند و نه هم مولوي غالب آنان را. اين فرهيختگان از كشور هاي امريكا، آلمان،ايران، پاكستان، پولند، تاجكستان، تركيه و هند آمده بودند. دكتور روان فرهادي، بانو دكتور حميرا نگهت و اين قلم هم از شماري دعوت شدگان بوديم كه با دريغ دعوتنامهء مكتوب من و دكتور نگهت، سه روز پيش از عزيمت به دست مان رسيد و تا پايان سيمينار هم هر گز نام مان در فهرست شركت كنندگان ديده نشد.

 

جلسهء دوم روز نخست را، زبان شناس، دپلومات و مترجم نام آشنا،دكتور روان فرهادي رياست ميكرد كه مقالات فراواني در آن روز خوانده شد. روز دوم كه رياست جلسه را به من سپرده بودند باز هم پژوهش هاي پر شماري بر جاي مانده بود كه بايست بر خوانده ميشد، اما زمان نابسنده بود و مشتاقان و سخنرانان فراوان و پوينده.

 

از سويي هم مقرر گشته بود كه نبايد بيش از پانزده دقيقه وقت در اختيار سخنرانان نهاده شود، از اينرو بسااز آن مقالات و جستار هاي مفصل و ممتع ناخوانده ماندند و اندام نبشته ها مثله و تسليخ شدند و بحث و فحص كه لازمهء يك سيمينار علمي است صورت نگرفت.

 

در سيمينار مولانا، افزون از كتابهاي گوناگون، پنج عنوان كتاب زير كه پيرامون آثار و افكار مولانا انتشار يافته بود به كليهء حاضران توزيع گرديد:‌

 

«معناي عشق نزد مولانا» از دكتور روان فرهادي، «مولانا شناسي» و «ضرب المثلها و كنايات در مثنوي مولانا جلال الدين محمد بلخي» از دوكتور برزين مهر «شهرياري بر اورنگ سخن» از پوهاند دكتور محمد حسين يمين، «برگهايي از زندگي و انديشهء مولانا جلال الدين محمد بلخي» از معغاون سر محقق سيد عليشان روستايار.

همچنان به كوشش دكتور حليم تنوير، مثنوي نسخه قونيه با گزينه يي از كليات شمس چاپ شده بود كه جاي هر دو خالي بود و چاپ هر دو اثر كار بايسته. نسخهء قونيه، كهن ترين دستنويس مثنوي است كه در سال (677) يعني پنج سال پس از خاموشي مولوي كار باز نويسي و استنساخ آن به دست محمد بن عبدالله قونوي، زير نظر و مميزي سلطان ولد فرزند مولانا و حسام الدين چلبي خليفهء وي پايان يافته است.

اين دستنوشته بار نخست در سال 1371، در تهران چاپ عكسي شده بود و بار دوم در سال 1380 با صحافت نفيس و با ذكر اختلافات آن با نسخهء چاپ نكلسون، در شش مجلد به كوشش هموطن فرهيخته مان دكتور محمد سرور مولايي و دكتور عفت مستشار نيا در هزار نسخه انتشار يافته است.

ترديدي نيست كه كوششهاي دكتور تنوير- ستودني است ولي ايكاش همان كتاب دكتور مولايي را در كابل چاپ مجدد ميكرد، يا به جاي نسخه قونيه، يكي از شروح مثنوي را از آرشيف ملي بر مي گزيد و به چاپخانه مي فرستاد تا فيض يكي ديگر از آثار زنداني آرشيف ملي هم عام مي گرديد.

در پايان سيمينار كابل، به رسم معمول همهء سيمينار ها، قطعنامه يي هم پس از بحث ها و جدالها به تصويب اعضا رسيد كه نكات ارزنده يي در آن نهفته است و اميد ميرود چون ديگر قطعنامه ها، به طاق نسيان ننهند.

نامگذاري جاده يي در همهء شهر هاي بزرگ افغانستان به نام مولانا، تهيهء مدالي به نام مولانا جلال الدين محمد، چاپ و انتشار نسخه هايي از خداوندگار، گشايش خانهء مولانا در كابل و باز سازي خانقاه مولانا در بلخ،از شمار مواد قطعنامه است.

 

شركت كنندگان سيمينار مولانا، روز سوم راهي شهرمزار شدند. نخست از بلخ بامي ديدار كردند ابر شهري كه جنگها، تهاجمها و غارت و يغماي سود جويان و ربايندگان ميراث هاي فرهنگي، از آن جز ويرانه يي جاي ننهاده است، خانقاه منسوب به پدر مولانا كه قرار است باز سازي شود در هم ريخته است و حول و هوش جغدي هم نمي يابي كه بر آن خرابه ها توجه كند. هر كسي شبانه از دژي و باره يي خشتي دزديده است و ستون خانه اش را از استخوان هاي تاريخ بر پاكرده است چنين است سيماي ام البلاد!

 

سيمينار در مزرا پي گرفته شد و بار ديگر در زادگاه سلطان عاشقان، ذكر خيرش بر زبان آمد، به شيوهء عارفانه مثنوي خوانده شد و چند غزل شمس دكلمه گرديد و در پايان روز مهمانان بر گرداگرد مزار شاه اوليا گرديدند و اين رباعي جامي را بر رواق آن آرامگاه مقدس زمزمه كردند:

 

گويند كه مرتضي علي در نجف است

در بلخ بيا ببين چه دار الشرف است

جامي نه عدن گوي، نه بين الحرمين

خورشيد يكي و نور او هر طرف است.

مزار شهري آباد است، شهري امن، با جاده هاي هموار و پاكيزه. با شهروندان فرهيخته و با شاعران فحل و صيحيح الطبع.

 

از مزار به كابل بر مي گرديم و از كابل به سوي غربت آباد غرب مي آيم. كابل را شهري مي يابم با چهرهء خراشيده جاده هايش، با لشكري از خانه به دوشان، گدايان و آوارگانش. شهري مزدحم، كثيف و آلوده. شهري با سيصد و پنجا هزار موتر، اما بدون پاركينگ شهري با سي و پنج هزار تكسي اما با سه چهار چراغ ترافيكي خاموش. شهري با هوتل (سرينا)، كابل سنتر، هوتل صافي و ... اما براي از ما بهتران شهري با ده ها سالون مجلل عروسي، اما نه براي هزاران مشتاق آن شهر كه حتي يك بار هم پاي شان سطح سالوني را نبوسيده است.

 

كجايي صايب تبريزي كه سر از خاك بر داري و عشر تسرايي را بنگري كه آنروز دامان كهسارش ناخن بر دل گل مي زد و چشمت از سوادش سرمه چين مي گشت، اما امروز جز اند و هزاي بي هويتي بيش نيست؟

با آن هم در رگهاي كابل خون زندگي جارياست. كابل قلب تپنده يي دارد، اما اگر بگذارند كه اين قلب، تپنده بماند، آخر وقتي براي خريدن قرص ناني به كوچه مي شتابي بايد و صيت نامه ات را بر طاقچهء خانه بگذاري.

وقتي با مدادان گونه هاي همسرت را مي بوسي تا به دفترت بروي، يا دكانت را باز كني يا بساط بي مقدارت را بر پياده رو ها هموار كني، بايد در گوش همسرت نجوي كني:

اگر بر نگشتم از فرزندانم خوب مواظبت كن.

وقتي دختر و پرست از مدرسه بر نمي گردند، بايد در به در، سراغ آدمربايان را بگيري و اگر (وجه اخاذي) آنان را نتوانستي فراهم كني، بايد سر هاي بريدهء فرزندانت را از از خاك بتخاك بيابي و يا از شاليزار هاي ده سبز.

كابل! شهر دغدغه هاي جواني من، كابل! شهر شعر ها و شادي هاي من، ترا دوست مي دارم. كابل! بگذار ستايشي را كه باري مولاناي بلخ، نثار خليفه اش – حسام الدين چلبي – كرده بود نثار تو كنم:‌

مدح تو حيفيست بر زندانيان

گويم اندر مجمع روحانيان

شرح تو غبنست بر اهل جهان

همچو راز عشق دارم در نهان

مدح تعريفست و تخريق حجاب

فارغست از شرح و تعريف آفتاب

قدر تو بگذشت از درك عقول

عقل اندر شرح تو شد بو الفضول

پايان

 

**********

دروازهً کابل

 

سال سوم                  شمارهً ۵٦       سپتمبر       2007