کابل ناتهـ، یوسف آرنتا، یادداشت های پیرامون موسیقی

کابل ناتهـ kabulnath

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

يادداشتهايي در پيرامون موسيقي

 

(بخشهايي از چهار نامه به صبورالله سياه سنگ)

 

يوســف آرينتا

 

 

از ديدگاه کسب وکارم با موسيقي يا هنرصوتي خيلي فاصله دارم. من درسمت روبروي پيشه گذشته شما قرار دارم. انجنير زمين وآبم و دايم طبيعت همگام وهم کلام من بوده است. در جواني سالهاي دراز در نه دانگ آن سرزمين فلکزده گشتم و لذت بردم. هنوزهم به آن لذت هاي گرم وسرد پارغبطه ميخورم و آواهاي غمگينانه نوازنده گان وسراينده گان محلي را در کلبه ها ومهمانخانه هاي محقر توأم بابي آلايشي مردم محل بخاطر دارم.

 

زماني براي کار پژوهشي آب و طبيعت کول شيوا "حوض بدري جمال" دربدخشان سفري دو سه ماهه داشتم. در پايانه کول يا درياچه شيوا دره اي بود عميق بنام "درمارخت" گاه گاهي روي ناگزيري هاي کاري به امتداد دره پايان و بالاي ميرفتيم و با چندي ازمردمان باشنده در نشيب دره آشنائي و دوستي بهم رسيد. روزي در دره يکي از آدمهاي محترم محل فوت کرده بود. اتفاقاً از محل ميگذشتم که با جميعت مرده داران برخوردم. برسم احترام ايستادم تا اظهارهمدردي معمول بکنم، ولي ديدم مراسم نه با ندبه وگريه بلکه با گوش دادن آرام به نواي دنبوره وخواندن اشعارحزن انگيزاز شاعران نامدار کلاسيک با صفا وهنرمندانه در چاشني هاي بيست دقيقه و نيم ساعت، يکنيم دو ساعتي ادامه پيدا کرد.

 

براي ادامه کارآن روزم دير بود و در پاي حرفها وگفته هاي شيرين آن پيرمرد نوازنده وخواننده اصلي نشستم و باهم دوست شديم.

 

پسان ها گاهگاهي با هم ميديديم و در کنار درياچه مينشستيم او مينواخت و ميخواند و من انعکاس آواي او را از آنبرهاي دره تنگ، عميق و خاموش ميشنيدم. آن پيرمرد خواندن ونوشتن بلد نبود ولي خوانش شعر وشيوه هجاي او بي عيب بي عيب بود....

 

(2)

تا اين زمان براي من پيش نيامده راجع به تاريخچه تفصيلي موسيقي درسرزمينهاي افغانستان امروزي چيزي خوانده و يا ديده باشم. اگرجسته وگريخته مقالاتي در گذشته به نشر رسيده است چندان به پرسشهاي فراواني که مطرح است جوابگو نيست. موسيقي مروج افغانستان آخرش به خرابات گره ميخورد يا آغاز تاريخ اش از خرابات است. ولي تا امروزتوضيح مبسوط و پژوهش روشن که چرا وچگونه خرابات بوجود آمد وقدامت آن به چه زماني برميگردد در اختيار نيست يا حد اقل من بر نخورده ام.

 

اين تصورمن است، که با انتقال مرکزحکومت سدوزائي ها از قندهار به کابل که همزمان با پا گرفتن استعمار بريتانيا در نيم قاره هند است، برنامه تعويض طائفه سدوزائي که درمراحل پاياني انحطاط حاکميت بودند با طائفه محمد زائي در نزد بريتانيا مطرح بود. اکثراميران محمدزائي از هندوستان به اين سرمين (که هنوز نام افغانستان برخود نداشت) انتقال وبه حکومت گماشته شد.

 

تا زمان امير عبدالرحمن، دربار اميران کوتاه و چندان زرق وبرقي نداشت. جدالهاي کسب قدرت و ناآرامي ها آنها را از تصورات ذوقي و موسيقي دورنگهداشته بود. ولي درذهن شأن دبدبه دربار پادشاهان و راجاهاي هندوستان را ميپرورانيدند. در آنزمان شايد چنان امکانات، به نظم ونسق دربارهاي هندوستاني آن در اين سرزمين وجود نداشت.

 

فکرميشودعبدالرحمن در پايان سالهاي امارت اش که ارکان دولت، قدرت و امارتش تکميل شد به فکردبدبه دربار برآمد و پسرش اميرحبيب الله آنرا تکميل کرد. گروه هاي نوازنده و خواننده فارسي و اردو زبان با هارمونيه، طبله و سُربه وارد دربار کابل ميشوند وپسانها که بازار را پر رونق وبدون رقيب ميبينند با مهاجرت تعداد بيشترمحل اقليت خرابات و ياطائفه ساز و آواز را ميسازند.

 

انتخاب واژه خرابات بگمانم تا آن که نزد مردم مترادف بافهم کلاسيک حافظ شيراز بوده باشد بيشتر روي تبعيض وعلامه فرق با مردم بومي کابل بوده است چنانچه تا چار پنج دهه پيش در بين مردم بومي کابل آموزش ساز و آواز تابو بود.

 

خراباتي ها منحيث يک اقليت جاي شان را در جامعه که زندگي ميکردند بايد باز ميکردند. آنها با برداشت و شناخت از محيط، داشته هاي ساز و آوازشان را با فارسي کابلي و آهنگهاي بومي خلط ميکنند که در نتيجه موسيقي خراباتي بوجود ميآيد و در فضاي خالي که رقيبي نبود به حيث موسيقي اين سر زمين معرفي ميشود ولي هيچگاه مکتب نشد. احتمالاً اولين نماينده با اعتبار آن استاد غلام حسين و آخرين آن استاد سرآهنگ بوده باشند.

 

بنده به همه استادهاي موسيقي افغانستان بي ايمانم. در فاصله زندگي و کار اين دونفر، ساز و آواز خرابات بوسيله امواج راديو از حدود کابل به سائر نقاط افغانستان پخش گرديد و بگوشها نشست و درنتيجه موسيقي بومي وفلکلور در وضعيت بي سرپرستي رو به انحطاط رفت. ساز وآوازخرابات تأثيرات اش ادامه دارد. هيچ موسيقي نواز و آوازخوان امروز به هرشکلي که بزنند و بخواند از آن قالب بيرون نميشود. اين يکي از عوامل يا عامل عمده است که در افغانستان موسيقي مکتب نشد وبه هنر تبديل نشد.

 

درکشورهاي همجوار و همزبان رشد هنر موسيقي از ريشه هاي بومي و محلي آن نمو کرد و به بزرگي وثمر رسيد. امروز آنها صاحب آرکستراي بلند، موسيقي و مراکز کانسرواتوري اند که جهان آنرا ميشناشد و اتفاقاً از بسياري راديو و تلويزيون کشورها، کار هاي بسيار جالب و تازۀ آنها شنيده و ديده ميشود.

 

موسيقي خرابات از هندوستان آمد ولي در افغانستان مسخ شد. موسيقي بُلند، و چندين بعدي هند بجايش باقيماند و رشد بيمانند دارد و امروز به ذهن سختگيرترين شنونده هاي غربي وارد ميشود.

 

(3)

....

در يکي از نامه ها ازپيرمرد دمبوره چي اهل دره "درمارخت" برايت نوشتم که دو سه ماهي باهم دوست بوديم. او دمبوره را بطرزعجيبي مينواخت و دو تار دنبوره را با پنج پنجه اش به اهتزار ورقص در ميآورد.

 

در سن وسالي که او داشت آوازش چندان رسا نبود ولي توانائي عجيبي داشت که با کشش صدا بازي و پختگي کارش که سبک دره اي و تاجکي داشت قدرت هنرش را به طرف ثابت ميکرد.

 

روزي ازش پرسيدم که آنهمه شعرهاي بلند را ازکجا چنين خوب آموخته و از بر کرده است. گفت از پدرش و او از پدرانش. اينجا همه شعر بلدند. دراينجا نه برق داريم ونه زرق وبرقي را که شما شهريها به امانت گرفته ايد. شما با بي کيفيتي هاي تمدن ناقص تان گيرکرده ايد تاحدي که با همديگر بيگانه شده ايد و با کراهت و تظاهربا هم سخن ميگوييد. در اين دره شعر زبانيست که حتي با بوته وحشي، درخت وسنگ و صخره هاي سياه، پرنده، آهو وآب زلال گپ ميزنيم. در آنجا در شهر، زندگي شما به تارخامي که خود خام ريسيده ايد گره خورده است. درهرپادشاه گردشي در تيررس حادثه قرار ميگيريد وتن تان ميلرزد.

 

(4)

سياه سنگ عزيز! ميدانم ياداشت هاي من براي شما قطعاً اسباب دلخوريست. ولي، حقيقت ها، فرصت ها و ريشه هاي بسياري از مسائل در کُنج هاي مرموز گير کرده و پنهان مانده است. براي باز کردن آن بايد تمام حرفها را گفت وشنيد، از وراي آن مطلوب را درآورد وبديدها گذاشت.

 

يکي ازعمده ترين اصول که امروزتفاوت شرق وغرب را ميرساند رک و راست گفتن غربيها ونگفتن و يا پنهان گفتن شرقيهاست است. غربيها نه خوب شانرا پنهان ميکنند و نه زشت شانرا.

 

ميدانيم با زمان معيارهاي خوبي وزشتي فرق ميکند. زشتي هاي ديروز با امروز و با فردا حتماً تفاوت هاي فراوان ميداشته باشد. غربيها براي پاکسازي زشتيهاي پيشين انظباط دارند و براي قوت دادن خوبيها تلاش وکار. به خاطرهمه چيز را گفتن است که درغرب کتاب و در مجموع فرهنگ نوشتاري خيلي عالي راه افتاده است (فکر ميکنم حد متوسط مصرف سرانه کاغذ درغرب ده کيلوگرم و در شرق چند صدگرم است) وهرآنچه که خواسته باشيد و درهرموردي که خواسته باشيد شما با کوه هاي کتاب از گفتار، ديدگاه ها وتفکربرميخوريد. ولي در شرق کتمان وتقيه حدود بينش را کوچک وکوچتر ساخت و توليد فکري را بسيار بسيار پايان آورد.

 

در حوزه فرهنگي ما، ايرانيها که پيشتر از ما با فرهنگ غرب تماس بر قرار کردند، آموزش وحاصلش پژوهشگران ومتفکريني بود که به سلسله هنرهاي وطني ومحلي شان آگاه شدند، ريشه ها را کشف، بسط ورشد دادند و جالب آن که با نشيب وفرازها پروسه رشد نه ايستاد.

 

کشورهاي آسياي ميانه همجوار با افغانستان مانند تاجيکستان، ازبکستان و ترکمنستان با هراسم ورسمي که بود پنجاه وچند سال با انطباق با برنامه نظام بسته، فرهنگ هاي بومي درچارچوب علمي بسط و رشد يافت. امروزدرنبود نظام شوروي درخت بثمر رسيده فرهنگهايشان آسيب نميبيند بلکه هر آنچه به آن افزوده ميشود به تنوع رنگ ولذت آن ميافزايد.

 

درخت فرهنگ صوتي ما معيوب وبي ثمرشد. ميوه آن اگر تلخ نباشد نه رنگ دارد ونه لذت، و براي پيوند تازه خيلي پير، ضعيف ومردني است. آنچه که ما بنام موسيقي داشتيم سالها طولاني علامه تفريق طبقاتي و تشخيص با سواد حاکم وبي سواد رعايا بود که برايش ميگفتند موسيقي درباري که از خرابات بيرون شد.

 

موسيقي خوب درهمه جاست حتي در صحراي افريقا. ولي، موسيقي درهندوستان، ايالات متحده و امريکاي لاتين متنوع و با ابعاد است. چيزيکه هنرموسيقي ديگران تا حدودي کم دارد.

 

[][]

 

 

***************

دروازهً کابل

 

سال سوم                  شمارهً ۵٢          جولای       2007