کابل ناتهـ،


 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

ســرنوشت زنان افغان از چشــم شرمين چناي

  

نويســــنده: س

 

 

شـب هفــدهــم ماه مــي 2007، فلم تازهء "افغانســتان: بي نقاب" از ســاخته هاي بانو عـبيد شــرمين چناي، از کانال چهــار تلويزيون بريتانيا پخش شــد.

 

ارزش راســتين اين فلــم دو لايه بودن آن است؛ زيرا بر روي پرده بدبختيهاي زنان افغــان به نمايش گذاشــته ميشود، و در پشت پرده دروغهــاي فـرمــانرواي کاخ ســپيد و همدسـتانش.

 

"افغانستان: بي نقاب" با برشــهايي از ســخنان جــورج بوش، همســرش لارا بوش، و شــري بلر همســر توني بلــر آغاز مييابد و مينماياند که آنها چگــونه از "فشــار و ســتم طالبان بر زنان افغـان" و به دنبالـش از برنامـه هاي خود شــان براي "آزادي" زنها در افغانســتان ميگـويند.

 

زنان در روزگار فرمانروايي طالبان زندگي خوبي نداشـتند. بســياري از آنها آزاديهاي کار، گشــت و گذار، آمــوزش، دســتيابي به درمــان و خـدمـات صحــي، آرامـش و آســايش را در خـواب هم نميديدند.

 

شــرمين چشــم کمــرهء فلمبرداري را به زخمهــاي تن و روان آناني که بوش پس از يازدهم سـپتمبر 2001، وعــده "آزاد کــردن" شــان را داده بود، ميگــرداند و با نمــونه برداري از چــند شهــر نمايان ميســازد که دامنهء پديده هايي مانند خشــونت، فشـار، ســتم، بيکـاري، بيمـاري، کشـته شــدن، خودکشـي و خودسـوزي اکنون به کجاهــا رســيده است.

 

آشــکار است کــه بزرگترين نشــانه هاي "پيشـرفت" را بايد در پايتخت جســتجو کرد. فــلم نيز از هوتلها، فروشــگاهها و خــانه هاي پر زرق و برق جنگســالاران در دل کابل مي آغازد. براي آنکه تماشاچي خوشــباور گمان نبرد اين رنگهــا و رونقها نشــاندهندهء جــلال آزادي و کمال حقوق زن در کابل است، کمي اينسو و آنسوتر نيز نمايانده ميشوند: زنان بيســرپناه، گـداهــا، ژنده پوشــها، پابرهـنه ها، دزدها و آناني که با پول تنفروشــي براي فــرزندان شان آب و ناني فراهــم مــي آورند.

 

زن گــدايي شرمين را با خود ميبرد به کلبه اش در غرب کابل، جايي که گزارشــگران رفت و آمــد زيادي به آن ندارند. او در ميان چهارديواري بمبارد شــده اش چگونگي کشــته شــدن شــوهــرش را بازميگويد.

 

اين گــدا که يکي از دو مليون بيوهء ســالهاي جنگ افغانســتان است، با شــرمين چادرپوش کوچــه ها را گشت ميزند تا نشــان دهــد که زنان برون از خانه، شــکار چه برخــوردهايي اند و چرا وادار ميشــوند خود را شهــروند درجه دو به شــمار آرند.

 

اين بار چشــم کمره به درون درمانگاهي در هــرات باز ميشــود. دختران و زنان جوان از ناچــاري و درمــاندگي، خــود را آتش زده اند. شگفت اينکه آنها از تـرس بدنامي و لکه دار شــدن آبروي خانواده وانمود ميکنند که تصادفـاً ســوخته اند.

 

دختر دوازده ســاله ميگويد: پنج سال پيش، پدرم ترياکيم مــرا به مــردي که به گفتهء او بايد شوهـر آينده ام ميشــد، فـروخت. من هم رفتم و از پا تا کمر خود را آتش زدم.

 

شرمين چناي دو هفته پيش از نمايش فلم نيز به Andrew Marr گــزارشــگر BBC گفته بود: "گـراف خودکشــي زنان افغـان در دو ســال گذشته دو برابر بالاتر رفته است. بيمارستان هـــرات گواه صدها رويداد خودســوزي دخــترها و زنهــاي جــوان است. پاشــيدن نفت بر خـود و آنگاه آتش زدن، روشــنترين نماد بريدن همــه اميدهـا شــمرده ميشـود. البته با خــوردن زهــر يا خــود را به دريا انداختن نيز ميتوان به زندگــي پايان داد، ولي کساني که خـود را آتش ميزنند، پيام برتر و تلختري دارند: از زندگي به تنگ آمده ايم آنچنان که نميخواهـيم خاموشــانه بميريم."

 

اين فلــم همچنان نگاهي دارد به ســرنوشت ناديا انجمن، ســرودپرداز جواني که دو ســال پيش از ســوي شــوهرش (فـــــريد) کشــته شــد. نامبرده پس از ســپري کردن چند مــاه زندان، اينک در کتابخانهء شهــر هــرات کار ميکند و ميگــويد: "با آنکه ناديا بســيار خوشـبخت بود و کــوچکترين پريشــاني نداشت، خـودکشــي کرد."

 

شــرمين ســري ميزند به زايشــگاهي در تالقان تا دريابد که چرا شــمارهء بلند مرگ نوازادان، افغانســتان را در اين زمينه دومين کشــور جهان ميســازد.

 

يکي از بانوان پزشک ميگــويد: "زنان براي ديدن داکتر و آمــدن به بيمارســتان به اجازه نامه از ســوي پدر، شــوهر يا برادر نياز دارند. از آنجــايي که به دست آوردن چنين اجازه نامه ها هميشــه آسـان نيست، بخش کمتري از آنها به خدمات صحي دسـترسـي ميداشــته باشـند. به اينگونه، واپســين روزهــاي بارداري و به ويژه زايمان بدون ديدباني از ســوي پزشکها، ميتواند به مــرگ مادر و کودک بينجامد.

 

ديدن آموزشــگاه دختران در تخار اميــدوارکننده است، زيرا آنها در دوران طالبان پنهاني آموزش ميديدند. اينک فراگرفتن آموزش آزاد شده و ديگر دختران ناگزير نيســتئد مانند گذشــته پوشــيده باشــند.

 

در جــريان گفتگوها شــرمين درمييابد که شــور و شوق شــاگردان براي آموزش با انديشـهء پدران شان يکي نيست. و اين خود ميتواند بيانگر آيندهء تاريک شان باشــد.

 

شرمين در پايان سرگردانيهايش نشــان ميدهد که کمکهاي جهان غــرب دگــرگوني چنداني به زندگي زنهاي اين کشــور نياورده است. البته هــر گوشهء شهر کابل پر است از کارمندان ســازمانهاي کمکي، موترهاي شيک و شــهرونداني که زندگي شــان پديده يي به نام "بهبود" را نميشــناسند.

 

پيام پاياني فلم "افغانستان: بي نقاب" ميتواند چنين فشرده شود: "آزادي" بخشيدن به زن افغان چيزي فراتر از "گپ" نيست. ناديده گـرفتن فــراز و نشــيبهاي فـرهنگ چندين سدهء اين ســرزمين و يکســره چسـپيدن به پنداري کـه ســتم بر زنان ريشــه در کــردار "طالبان" داشت، ســاده انگارانه است.

 

کمک کنندگان اين گوشــهء جهان نيز بايد سختگيرانه بپرســند که مليونها دالـر ســرازير شــده به اين کشــور چـه شـد و کجا رفت.

 

"افغانستان: بي نقاب" در جولاي 2007 در CNN نيز نمايش داده خــواهد شــد.

 

***

براي آگاهــي بيشتر ميتوانيد اينجا را کليک کنيد:

www.bbc.co.uk/persian/afghanistan/story/2007/05/070522_ay-afghanistan-unveiled.shtml

 

************

بالا

دروازهً کابل

شمارهء مسلسل ۵١             سال سوم                    جون ۲۰۰۷