کابل ناتهـ،


 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

ترانه شيرين رنگها

 

چون عطر از تبسم گل ها رها شدی
در سبزه زار عاطفه نشو و نما شدی

همقامت بلند سپيدار عاشقي
با جلگه هاي سبز دلم آشناشدي

درذهن من تداعي هرياد،يادتست
تكرار واژه هاي دلم را صدا شدي

چون نور در تداوم ميلاد روزها  
از آبشار صبح و سپيدي رها شدي

اي سبز، اي ترانه شيرين رنگها
یک پنجره وزيدي ودرمن فضا شدي

 

و - حکیمی

 

.............................................................

 

گريه

 

شب زنده دار تابه سحر گريه گريه ام

شبنم به برگ لاله ی تر گريه گريه ام

آهم غبار جلوه ی خورشيد ميشود

تا سرخی نگاه ی  قمر  گريه گريه ام

تا چشمه سار غصه به خشكی رسيده است

يك رودبار لخت جگر گريه گريه ام

با ديده ی سحاب  به فصل گلاب تر

بر برگ و بار سبز شجر گريه گريه ام

ديدی شكست قامت بالای آرزو

چون نامراد خاك بسر گريه گريه ‌ام

آتش گرفته جان و تنم را ز هجر او

مردم به كام سوز سقر گريه گريه ام

رهوار دل به گام جفا ره هميزند

تنها شدم براه سفر گريه گريه ام

 

و- حکیمی

 

************

بالا

دروازهً کابل

شمارهء مسلسل ۵٠             سال سوم                    جون ۲۰۰۷