کابل ناتهـ،


 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

داکتر اکرم عثمان

 

 

ما و مصالحهء ملی
 

 

        هرچه بگندد نمکش زنند             وای به روزیکه بگندد نمک

 

 

هموطن گرانمایه جناب آقای محمدابراهیم اسکندری

 

نوشتهء آن برادر عزیز در انتقاد از «توطئه و توطئه انگاری در پارلمان افغانستان» سیاه مشق این جانب را در سایت انترنیتی « کابل ناتهـ » با علاقه فراوان خواندم و با حیرت تمام با مطالبی برخوردم که هرگز باور نداشتم. خلاف انتظار هیچ فکر نمی کردم که جوانی به سن و سویه آن برادر کماکان در سالهای 1343 ویا 1357هجری شمسی زندگی می کند و دنیا را گل و گلزار می بیند!!


تا جایی که به یاد دارم در آن سالها احزاب چپ در جهان سوم از جمله در کشورما، بازار گرمی داشتند و هزاران جوان آرامانگرا به پیروی از مد روز! خود را به آن جریانها می چسپاندند و چپ نمایی می کردند.

 

یکی از این سازمان های چپ «جریان دموکراتیک خلق» بود که تا حدودی واقف پیدایی و زوالش می باشم. در کوتادی ماه ثور 1357 قدرت سیاسی به آن سازمان تعلق گرفت و همان طور که معمول روزگار است بزودی برسر تقسیم مناصب حزبی و دولتی بین دو جناح مربوط به آن جریان درگیری رونما شد و فراکسیون خلق که خود را مبتکر و مجری آن کودتا میدانست به منظور تاسیس رژیم تک حزبی و توتالیتر! به قلع و قمع پرچمی ها دست یازید و در گام نخست سرکرده های آن گروه را به عنوان سفیر تبعید کرد و بعد از آن کثیری از کدرهای آن جناح را زندانی کرد و یا به جوقه های اعدام سپرد.

 

مراد از این تذکر مختصر این است که نظامهای تمامیت خواه! هیچگونه مخالفت سیاسی را برنمی تابند و به مقتضای ایدیولوژی و ساختار شان هرگونه صدای مخالف را به عناوین سکتاریست، هرج و مرج طلب، بی انضباط و یا خاین و جاسوس امپرایالیسم خفه می کنند. عملکرد ظالمانهء رهبران احزاب کمونیست اتحاد شوروی و چین در برابر رقبای شان گواهء این مدعاست.

 

حزب رسالتمند و دورانساز شما نخست سردوازده هزار روشنفکر را در کابل زیربالش کرد و لست آنها را با کمال خونسردی در دیوارهای وزارت داخله آویخت. حتما از ماجرای دراماتیک استاد بزرگ و شاگرد وفادار!! مطلع هستید درضمن میدانید که کارمل با چه ترفندی مجبور به استعفا شد همو با چه زرنگی زیر پای داکتر نجیب الله را خالی کرد و مجبورش نمود که به دفتر نمایندگی ملل متحد در کابل پناهنده شود.

به قول معروف: یک رهبربه ندرت در حکومات و احزاب توتالیتر!، به مرگ طبیعی چشم از جهان پوشیده است و هشتاد در صد آنها از تخت به تابوت افتاده اند.!!

 

افزونتر از اینها یقیین دارم که آن جناب از قتل عام بالاحصار، چنداول، هرات، بامیان و قریه کراله در ننگرهار واقفند و میدانند که جلادهایی بنام انجینر ظریف در قندهار، هاشمی در بدخشان، سروری در کابل برسر مردم ما چه آوردند. حتمأ تصاویر مربوط به گورهای دسته جمعی را در تلویزیونها دیده اند و خبر دارند که به چه تعداد انسان بیگناه از خانه و لانهء شان آواره شده اند و شنیده اند که چندصدهزار نفر جوان، معیبوب شده اند.


اگر آدم بی غمباش از کنار این جنایات با «چشمان بسته!» بگذرد متوجه نخواهد شد که خونهای بیگناهان همچنان می جوشد و آن همه شهید و هردم شهید طالب استیفامی حقوق خویشند.

 

دیرگاهیست که تاریخ و سازمان های بین المللی در بارهء آن فجایع داوری کرده و مسوؤلان آن فجایع اعم از چپ و راست را نشانی کرده اند تا روزی روزگاری به کیفربرسانند.

 

من مخالف مصالحهء ملی نیستم ولی با دخالت جنایتکارهای معلوم الحال نمی توان به مصالحه رسید. چه خوبست که از این خیال خام هرچه زودتر منصرف شویم.

 

درباره زند گی شخصیم خوب کاشته اید! توضیحا عرض کنم که من هرگز عضو حزب شما نبوده ام و بدا به حال من اگر به چنین منجلابی می لغزیدم و غرق می شدم.

 

بعد از سوء قصد توطئه گرها! به جان من در سال 1359، مرا داکتر های شفاخانهء چهارصد بستر معالجه کردند نه کسی دیگری. اگر محبوب القلوب حکومت وقت می بودم، بیدرنگ مرا به دارالخلافهء مسکو! یا تاشکند یا شهر دوشنبه می فرستادند، در صورتیکه با فروش خانهء موروثی، به هندوستان به مداوا ادامه دادم و به وطن برگشتم.

 

من مستخدم شخصی هیچ سرکردهء حزبی نبودم وخود را رهین نان و نمک هیچ فردی نمی دانم. بعداز کودتای خونین 7ثور 1357 یکسال تمام از وظیفه سبکدوش شدم، بعد از آن در مدیریت فرهنگ خلق در بست رتبه پنج توظیف گردیدم در حالیکه خودم کارمند رتبه 3 بودم. چنان موقفی در تمام دوران زعامت ببرک کارمل ادامه یافت.

 

در اواخر دوران حکومت داکتر نجیب الله که بالنسبه فضای بازی حاکم شده بود از من اعادهء حیثیت به عمل آمد. مدت زمانی به عنوان قونسل در شهر دوشنبه و کاردار سفارت افغانستان در تهران خدمت کردم. هر دو ماموریت با توجه به سوابق تحصیلم عنایت بزرگی به حساب نمی آیند، چه من افزون بر اتمام فاکولته حقوق کابل، از دانشگاه تهران سند دکتورای دولتی در رشته علوم سیاسی دارم و سه سال تمام، آن رشته را در اکادمی پولیس کابل تدریس کرده ام.

 به هررنگ مرحوم داکتر نجیب الله دوست دوران نوجوانی من بود و با من رفتار انساندوستانه داشت. خدا او را بیامزرد!

 

اگر چشم بینا و گوش شنوا داشته باشیم، تاریخ خود به ما میگوید که چه باید بکنیم و چه باید نکنیم. زبان هیچ آموزگاری به قدر زبان تاریخ گویا نیست. آیا گاهی اتفاق افتاده است که فارغ از حب و بغض گوش به ندای تاریخ سپرده باشید؟ آن ندا انجماد جسم و جان آدم را برطرف می کند و به شنونده می آموزد که حقایق را بی پرده ببیند و برخطا و غلط اندیشی های خود تجدید نظر نماید.

 

دیرگاهیست که شیپورچی تاریخ نفحه اش را به خاطر بیدارکردن ما دمیده است. اگر پار آخر! معنای سمبولیک داشته باشد دیگر حتی مردگان از خواب بیدار شده اند اما «گل محمد ما!» حسب معمول خروپف میزند و عیار سنجش های او کماکان «نظریهء خطی تاریخ» است. مگر زمان آن فرا نرسیده است که «گل محمد های ما!» تکانی به خود بدهند و با زمانه همگام شوند.

 

توصیف های صمیمانه شما از نوشته هایم به سببی بوده است که تلویحأ ثابت کنید در گذشته این مخلص به قول شما خوش اخلاق بوده است و حالا «بد اخلاق!» شده است.

 

از دل و جان عرض میکنم که من همان «بد اخلاقی!» را ترجیح میدهم. به قول شمس تبریزی: "اگر گفتنی باشد و هزار کس از ریش من در آویزد که مگر نگویم، بعد از هزار سال این سخن بدان کس رسد که من خواسته باشم."!!

 

 وکیل جنرالهایی ما! در پارلمان افغانستان از هرنظر آدم های متوسطی هستند. در اثبات سادگی آنها همین بس که دنباله رو آدمهای عصر حجر!! از جمله سیاف  و ربانی شده اند. اخوانی ها و کمونیستها از هیچ نظر باهم جور نمی آیند و جوش نمی خورند. دلبستن به آن جماعت ضیاع وقت است. آنها همه اصلاح ناپذیراند. «از دارچینی، ملنگان و مرچ سرخ نمیتوان پدین درست کرد!» کاری بوزینه نیست نجاری!

 

باقی آرزومندم که آموزه های تاریخ را جدی بگیرید و از بیراهه برگردید.

 

«کسیکه بی بصیرت عمل میکند مانند پوینده ایست که به کجراهه که شتابش جز به دوری اش نمی افزاید!!» امام جعفرصادق

 

 

************

بالا

دروازهً کابل

شمارهء مسلسل ۵٠             سال سوم                    جون ۲۰۰۷