کابل ناتهـ،
آواز جگجیت سنگهـ
|
بشير سخاورز
ميرزا اسدالله خان غالب پس منظر خانوادگى (كودكى و جوانى)
جد غالب از ماورألنهر و از مردمان ترك است، اما در قرن سيزدهم به هند مهاجرت كرد تا اقبال بهترى از نقطه نظر درآمد مالى داشته باشد و براى همين منظور به دربار مغولى هند راه پيدا كرد. غالب در ٢٧ دسمبر سال ١٧٩٧ ميلادى در آگره تولد شد. او خودش در مورد اصل و نسبش در نامهء كه به يكى از دوستان نوشته يادآورى ميكند، اما اين كار او چنان بُعد شاعرانه دارد و چنان مغلق است كه كمتر كسى مى تواند حقيقت را از تخيل شاعرانه جدا كند زيرا كه او نسبتش را سرانجام به افراسياب در توران مى كشد . غالب در همه حال يك شاعر است و در معرفى اصل و نسبش از تخيل بيشتر كار مى گيرد، اما اگر از اين بگذريم و تصوير واقعى از كودكى و جوانى وى ارائه بدهيم در عين حال مؤفق خواهيم شد تا علت هايى را كه سرانجام باعث حلول شعر در غالب شده دريابيم.
وقتى غالب به دنيا آمد شاهنشاهى مغول در حالت نزع بود و آخرين رمق هايش را مى كشيد. اين شاهنشاهى فقط صد سال پيش از مقتدر ترين ها بود كه بر تمام هند شمالى حكمرانى داشت و ثروت و حشمت آن در تمام جهان پيشرفتهء آن وقت معروف بود. شهر هاى زيباى هند زبان زد خاص و عام بود. شهر هايى كه با داشتن باغ هاى قشنگ، عمارات افسانوى چون تاج محل، مدارس باشكوه مملو از استادان تراز برتر، مساجد مجلل و جاده هاى باز بى نظيريى خود را به رُخ همه گان مى كشيدند. اما متأسفانه اين حشمت حتى در زمان آمدن جد غالب به هند رو به انحطاط گذاشته بود. آنهمه شكوه و جلال كه به همت جلال الدين اكبر به وجود آمده بود در اثر سياست هاى بى خردانهء اورنگزيب به سرعت رو به نابودى گذاشت و هند بعد از مرگ اورنگزيب(سال ١٧٠٧ ميلادى)، دستخوش ناآرامى، جنگ هاى عشايرى، جنگ هاى مذهبى، خصومت شهزاده گان و بى ثباتى شد. مراته ها كه در تمام مدت شهنشاهى اورنگزيب در مقابل او مى جنگيدند بعد از مرگش توانستند خود مختار شوند و ايالتى را كه امروز به نام "مهارشترا" ناميده مى شود آزاد سازند. اين كار در عين حال نمونهء خوبى براى جرأت بخشيدن به ملت هاى ديگر هم شد تا هر كدام براى آزادى ايالت شان از چنگ مغول بشتابند. به زودى هند شبه قاره يی را مى ماند كه از كشور هاى كوچك و متعددى ساخته شده بود. اين ناامنى و بى ثباتى براى انگليس ها زمينهء خوبى شد تا هند را به آسانى و بيشتر توسط خود مردم هند به تصرف در آورند.
نقطهء اوج امپراتوری مغول در حقيقت نقطهء انعطاف آن هم بود و بعد از آن، اين امپراتوری همواره سير نزولى را پيمود و نتوانست که دربار خودش را با آن هيمنهء گذشته احيا نمايد . بزرگترين شهنشاه مغولی يعنى اورنگزيب ، در ضمن آن که دامنهء فتوحاتش را در چهار سوی کشور پهناور هند وسعت داد، در حقيقت تومار امپراتوری را هم بست. اين امپراتور با جزم و تعصب بيش از حد رفتار نمود و خودش را در هيأت سربازی ديد که با شمشير اسلام به جنگ تمام اديان ديگر می رود و مردمان آن را به دين اسلام مشرف می سازد. اصل همزيستى مسالمت آميز که توسط اکبر بنيان گذارده شده بود از بين رفت. شاعران و نويسندگان هندو از دربار رانده شدند و مؤبدان عبادتگاه های هندوان تحقير گرديدند. تعصب اورنگزيب نه تنها جدايی ميان مسلمان و هندو را سبب شد، بلکه ميان فرقه های مختلف مسلمانان هم تفاوت نگری را ايجاد کرد و مسألهء شيعه و سنی راه خود را در انجمن های ادبی باز نمود. شاعران و نويسندگان که در زمان اکبر وظيفهء تلفيق دادنِ فرهنگ ها و مذاهب را داشتند اکنون در مقابل همديگر برخاسته بودند و به دور شان حصار محکم کشيده بودند. اين حصار ذهن شاعران را به تحجر کشانيد و ديدگاه آن ها را تنگ کرد.
اورنگزيب با زور شمشيرش تقريبا بر تمام هند و کشور های همجوارش حکمرانى کرد. اما همين که مُرد، کاخ مستحکم قدرت او فروپاشيد. تعصب او حس ملی را در ميان مردم مناطق ديگر زنده کرد و عکس العمل شديدی در مقابل حکام مغولی به وجود آورد. مذاهبی که خود بر مبناى صلح و آشتی به وجود آمده بودند قهر و خشم خود را در مقابل سيطرهء مغول آشکار کردند، از آن جمله سيک ها را می توان نام برد که پيشوای شان "گرو نانک" انسان دوستی و صلح را تشويق می کرد، اما پيروانش برعکس می خواستند حساب شان را با امپراتوری مغول يکطرفه و روشن کنند. اين دين سابقهء طولانى نداشت و فقط چند سده يی از ظهور آن می گذشت. اما شاهان بعد از اورنگزيب تنها خود شان را در مقابل جنبش سيك ها نيافتند، بلکه مراته ها، افغان ها و جت ها هم هر کدام ميخواستند سهمی در اين امپراتوری داشته باشند. از سوی ديگر اين اقوام در مقابل قوه يی چندين برابر بزرگتر از خود هم قرار داشتند، قوه يی که ميخواست در ضمن به امپراتوری مغول ها خاتمه بدهد. اين قدرت بزرگ لشکر سيل آساى نادر شاه بود که سعی داشت پرچم فارس را بر هند بر افرازد، اما اين بار نه به مفهوم اشاعهء دين اسلام و نه به مقصد ترويج فرهنگ فارس بلکه برای بردن غنيمت ناکرانمند امپراتوری مغولى که آوازه اش در جهان پيچيده بود. نادر افشار، پادشاه مغول محمد شاه را در محلی به نام پانى پت شکست داد ( ۱۷۳۹ م) و پيروزی خود را با کشتن دو صد هزار نفر جشن گرفت. وى بعد از دو ماه هند را ترک گفت و در ميان غنايم فراوانى که گرفته بود تاج طاووس، الماس کوه نور و ديگر زيورات دربار، نسخ خطی، سه صد فيل، ده هزار اسب، ده هزار شتر و پانزده هزار کرور پول نقد شامل می شد.
امپراتور افغان احمدشاه درانى هم سهم خودش را بعد از نادرشاه از دولت مغول برداشت. او هشت بار به هند حمله کرد و در هر حمله پادشاه مغول را وادار می ساخت تا باج بيشتر به افغانستان بپردازد و در حملهء آخر به هند، خودش با دست خود پادشاه تازهء مغولی به نام عالمگير دوم را به تخت شاهی نشاند و در ضمن سند تسليمی پنجاب، کشمير وسند را از او گرفت (۱۷۵۴ م).
شورش پی در پی مراته ها، سيک ها، جت ها، حملات نادرشاه افشار و احمد شاه افغان و از همه بدتر درگيری شاهزادگان مغول در تقسيم کردن قدرت، وقت برای کار در امور فرهنگ نمی داد. شعله يی که اورنگزيب افروخته بود، سر انجام دامان اولاده اش را گرفت. شاعران و نويسندگان دربار مغول را جای امنی نمی يافتند و هريک به گوشه يی پراگنده شدند. با وجود همه ی اين ها مشکل امپراتوری مغول به مرحلهء حاد نرسيده بود. اين مرحلهء حاد با تهاجم انگليس ها در هند نمايان شد. تا آن روزگار مداخله های مختلف اقوامی که ذکر شان رفت، دولت مغول را به حد کافى ضعيف ساخته بود و در حقيقت از همه جهت زمينه را برای آمدن انگليس ها در هند فراهم کرد.
سپاه امپراتوری انگليس با توانايی بيشتری بر تمام مراکز قدرت مغول تاخت و آن را يکی بعد از ديگری از بين برد و برای آنکه امپراتوری مغول دوباره جان نگيرد زبان فارسی را که در تشکيل اين امپراتورى سهم داشت مورد تهديد قرار داد و زبان انگليسی را در سال 1837 ميلادی، زبان رسمی آن وقت ساخت. در ضمن مسلمانان را که هستهء نيروی امپراتوری مغول بودند به کار های مهم نه گماشت و آن ها را در مقابل هندو ها تحقير کرد. انگليس، هندوان را که در دورهء جزم و تعصب مغول از دربار رانده شده بودند، مقام و منصب داد و در به وجود آوردن تفاوت و حس تنفر ميان هندو و مسلمان سعی بسيار کرد. اگر سياست اکبر بر مبنای اتحاد و همزيستی مسالمت آميز بود، انگليس ها برعکس در ايجاد کشمکش و تفرقه افگنی ميان نيروهای مختلف کوشيدند تا از اختلاف نيروها عليه همديگر استفاده نمايند، ضعيفشان سازند و در نتيجه به نيروى خود بيفزايند.
هندوان ظاهراً پشتوانهء تازه يافتند و آن عدهء از ايشان که به زور شمشيرِ اشخاصی مثل اورنگزيب مسلمان شده بودند، اين بار تغيير مذهب دادند و عيسويت را برگزيدند تا بتوانند بيشتر به انگليس ها نزديک باشند و در ضمن ضربتی هم به مسلمانان بزنند.
در چنين اوضاعی غالب به دنيا آمد، اما با وجود ناملايمات روزگار مصمم بود تا به هر شكلى شده خودش را به عنوان بهترين شاعر آن زمان معرفى كند.
پدر غالب عبداﷲ بيگ با زنى از خانوادهء ارجمند و صاحب نفوذ ازدواج كرده بود. او با خانوادهء خُسرش زندگى مى كرد و از خود خانهء مستقل نداشت، اما اين گفته نبايد طورى توجيه شود كه غالب در خانوادهء فقيرى تولد شده است، زيرا بر عكس اين خانواده كه مشتمل بر غالب، برادرش يوسف، خواهرش چوتا خانم (خانم كوچك) و پدر و مادر شان بود، وضع مالى خوبى داشت. مطابق معمول خانوادهء مسلمان و صاحب نفوذ فرزندان شان را براى كسب علم به مدرسه مى فرستادند تا دساتير دينى، زبان و تا حدى ساينس را بياموزند. غالب به مدرسه رفت عربى، فارسى و علوم طبيعی را فرا گرفت، اما از همه بيشتر در زبان فارسى استعداد خودش را نشان داد و به قول خودش هنوز١١ سال داشت كه به سرودن شعر فارسى پرداخت. سال ها بعد از اشتغال با شعر فارسى سر انجام به سرودن شعر اردو پرداخت. اشتغال او با شعر از زمان كودكى داستانى هم دارد كه مردى با نام "كان هايه لال" كه دوست زمان كودكی غالب بود، در ايام بلوغ غالب را می بيند و از زمان كودكى ياد مى كند. او به غالب می گويد كه غالب در سن ٩ سالگى مثنويى سروده بود و آيا هنوز هم آن مثنوی را به خاطر دارد يا نه؟ غالب مى گويد كه به خاطر نه مى آورد. اتفاقاً "هايه لال" نسخهء از آن مثنوى را به غالب مى دهد كه او با شوق مى خواند. اين مثنوى را غالبِ كودك در كاغذ گدى پرانش نوشته بود.
قطب منار، دهلی. تصويری از دهلی، پنجاه سال بعد از مرگ غالب ( 1869ميلادی)، زمانی كه هندوستان در تصرف انگليس ها بود
غالب فقط پنج سال داشت كه پدرش عبداﷲ بيگ را از دست داد و سرپرستى اش بدوش عمويش نصراﷲ بيگ افتاد كه وى هم وقتى غالب به عمر هشت ساله گى رسيد در جنگى كشته شد و سرانجام جدش(پدرِ مادرش) مراقبت او را به دوش گرفت. زندگى غالب پر از تراژدى ها پيهم است مانند از دست دادن تمام فرزندانش در همان ماه های نخستين بعد از تولد. او در مجموع هفت فرزندش را به گور سپرد و حتی ناظر مرگ جوانی شد كه از حسرت نداشتن فرزند، او را فرزند خوانده بود. اين شخص در جوانى درگذشت و غالب را داغدار كرد، چنانكه او براى اين جوان شعر مرثيه نوشت. اما مصايب غالب در اين جا خاتمه نيافت زيرا يگانه برادرش ديوانه شد و حمايت فرزندان او هم بر عهدهء غالب قرار گرفت و اين برادر سرانجام در همان حالت بمرد. انگليس ها هم ضربهء هولناكى بر فطرت غالب وارد آوردند و آن كشتن دوستان نزديك شاعر بود كه به علت همكارى با دشمنان انگليس در زمان اغتشاش به مرگ محكوم شدند.
آرامگاه صفدر جنگ، سپاه سالار مغول. تصويری از دهلی، پنجاه سال بعد از مرگ غالب
هرچند غالب در يك خانوادهء اشرافى بزرگ شد و از تمام مزاياى مادى برخوردار بود اما در عين حال مى توانست بفهمد كه هيچ چيزى از آن زندگى تجملى از خودش نيست و در حقيقت همهء اينها نتيجهء حسن نظر جدش است كه به او داشته و خواسته كه از يك پسر يتيم مراقبت كند. اين كمبود بر ضمير حساس شاعر اثر مى گذارد و موجب مى شود تا برايش گذشتهء فاخرى بتراشد و نسبتش را به شاهان تركِ سلجوق برساند كه با آن هم بسنده نمى كند و درخت نسبتش را مستقيم با شاخهء افراسياب پيوند مى زند. اين كمبود در تمام حيات غالب را دنبال مى كند و اين آرزوی او كه يك روز بتواند از طريق شعرش زندگى مرفه داشته باشد، هيچ گاهى برآورده نمى شود. غالب بعد از آنكه جدش را از دست داد در فقر مى زيست و همواره از جانب كسانى كه وامدار شان بود تهديد مى شد. وى در ايام كهولت بالغ بر ٤٠ هزار روپيه قرضدار بود كه اين مبلغ در آن روزگار رقم هنگفتى به شمار مى رفت و شش مرتبه از عايد سالانهء غالب بيشتر بود.
جهت بازدید تصاویر زندگی حضرت غالب اینجا کلیک کنید https://zinatnoor.sslpowered.com/Negaah-Music-ghalib.htm
Reference
1- Mirza Ghalib A creative Biography Natalia Prigarina Oxford University Press Karachi Pakistan
2- History of India Romila Thapar Penguin United Kingdom
غزل غالب
رفتم كه كهنگی ز تماشا بر افگنم در بزم رنگ و بو نمطی ديگر افگنم
در وجد اهل صومعه ذوق نظاره نيست ناهيد را به زمزمه از منظر افگنم
معشوقه را زناله بدانسان كنم حزين كز لاغری ز ساعد او زيور افگنم
هنگامه را جحيم جنون بر جگر زنم انديشه را هوای فسون در سر افگنم
نخلم كه هم بجای رطب طوطی آورم ابرم كه هم بروی زمين گوهر افگنم
با غازيان ز شرح غم كارزار نفس شمشير را به رعشه ز تن جوهر افگنم
با ديريان ز شكوهء بيداد اهل دين مهری ز خويشتن به دل كافر افگنم
ضعفم به كعبه مرتبهء قرب خاص داد سجاده گستری تو و من بستر افگنم
تا باده تلخ تر شود و سينه ريش تر بگذارم آبگينه و در ساغر افگنم
راهی ز كنج دير به مينو گشاده ام از خم كشم پياله و در كوثر افگنم
منصور فرقهء علی اللهيان منم آوازهء انا اسدالله در افگنم
ارزنده گوهری چو من اندر زمانه نيست خود را به خاك رهگذر حيدر افگنم
غالب به طرح منقبت عاشقانه يی رفتم كه كهنگی ز تماشاه برافگنم
************ |
بالا
شمارهء مسلسل ٤٩ سال سوم مي ۲۰۰۷