کابل ناتهـ،


 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

گفت و شنود نشر نشده با محتـرم داکتر اکرم عثمان


 

از فــريبا آتش"صادق"
 

 



 

جشن هفتاد سالگي در غربت

 

 

ميگويند شعر يعني بيقراري مداوم نا دانستگي در عين آگاهيست، اما داستان مجموع تصاويريست که پر از کلمه اند و کلمه هايي که پر از تصويرند و اين هردو بيانگر واقعيتهايي اند که از روند پر از فرازها و نشيبهاي زندگي شکل ميگيرند. اينهمه تصاوير و کلمه ها به دستان توانايي محتاجند که آنها را شکل دهد و خواننده اش را با هر چکيده قلمش تا آخر همرهي کند.

منظور ازين گفته ها داستان نويس تواناييست که در نوشته هاي شان از زبان ساده و اصطلاحات ناب کار ميگيرند و ما شاهد جذابيت و کششي خاصي در نوشته هاي شان بوده ايم .
 

اين شخصيت گرامي جناب محترم اکرم عثمان استند که بيشتر خود راويي داستانهاي شان بوده و چنان بي دغدغه و صميمي آنها را به خوانش ميگيرد که شنونده هردو را با هيجان تمام گوش فرا ميدهد يعني هم راوي را و هم روايت را.

گاربريل گارسيا مارکيز نويسنده کلمبيايي ميگويد: "نويسنده قبل از اينکه داستاننويس حرفه يي شود، بايستي داستانسرا و داستانگوي خوبي باشد." اين گفته در گستره هنر برازنده اکادميسن اکرم عثمان به زيبايي صدق ميکند .


با استفاده از فرصت و با وجود محدوديت زمان خواستم به پيشواز هفتادهمين سال تولد حقوقدان، تاريخنگار، نويسنده، پژوهشگر و دکلماتوربيمانند گفت و شنود کوتاهي با ايشان داشته باشم. البته داد و ستد اين پرسشها و پاسخها تيلفوني انجام يافته، اگر کمي و کاستي در نگارش آن وجود داشته باشد، اميدوارم مورد بخشايش ايشان قرار گيرم.


* لطفاً از زندگي در غربت بگوييد؟


حدود سيزده سال ميشود که با خانمم مليحه جان، پسرانم ميوند جان و اميد جان و دخترم آرزو جان در سويدن به سر ميبرم.

اينجا کلوپي داريم به نام قلم که از يازده سال بدينسو به فعاليتهاي فرهنگي پرداخته و مجله و سايت "فردا" ارگانهاي پر کار همين کلوپ ميباشد. "فردا" بي توجه به مناقشات قومي و زباني و فرهنگي که متاسفانه در افغانستان رواج پيدا کرده، فعاليت داشته و خود را متعلق و منسوب به تمام گروههاي قومي، به تمام زبانها و تمام قوميتهاي افغانستان ميداند واز تنها چيزي که تا به حال پرهيز نموده موضوع دو اندازي و چسپيدن به يک مذهب، فرقه و يا يک قوم و قبيله ميباشد. بنابراين ما از فراز اين مسايل مناقشه آميز به مصالح مينگريم و وقتاً فوقتاً دانشمندان کشور مانرا از بعضي نقاط جهان دعوت مينماييم تا روي تفسير و تحليل مسايل جاري در افغانستان سخنراني نمايند. من خود عضو اين کلوپ پر کارم که عضويت در اين انجمن کار ساده نيست، چون از هر عضو حساب و کتاب خواسته ميشود. در ضمن با انجمنهاي کشور ايران محافل مشترکي را راه اندازي نموده و در تفاهم با هم کنفرانس و نشستهايي خاصي نيز داريم.

اين بود خلاصه زندگي ام در غربت .


* کمي در مورد داستانهاي کوتاه تان از دوران کابل بگوييد؟


اولين مجموعه ام در کابل "وقتي نيها گل ميکند" تحت نام "کوزه گر" نشر شد، چون در آنزمان حکومت وقت يا کميته تبليغ و ترويج کميته مرکزي از نامم خوش شان نمي آمد، مرا مجبور ساختند تا به نام مستعار اين مجموعه را به چاپ رسانم که اين مجموعه به همت و لطف داکتر صاحب اسدالله حبيب که در آن زمان ريس انجمن نويسندگان بودند، چاپ شده است و من تا امروز خود را مرهون محبت ايشان ميدانم. در مجموعه " وقتي نيها گل ميکند" در حدود بيست و يک داستان نشر شده است، که متعاقب آن مجموعه هاي ديگرم نيز به دست چاپ سپرده شد.


اولين داستاني را که در کابل نوشتم به نام " دختر پا به زنجير " بود که مورد اقبال و ادب شناسان قرار گرفت.

در سويدن نيز مجموعه هايي را به دست نشر سپرده ام که مضمون مرکزي آنها را غصه هاي ناشي از فرقت و هجرت از وطن تشکيل ميدهد.


آرلي لويين يک نويسنده کانادايي که خود استاد زبان فارسي هستند، مجموعه "مردا ره قول اس" را که در کابل به دست چاپ سپرده شده بود، به زبان انگليسي به ترجمه اش پرداختند و از جانب يونيورستي آکسفورد انگلستان زيور چاپ يافت.


* برداشت شما در مورد انعکاسها از رمان "کوچه ما" چگونه است؟


از کارهاي قابل تذکرم همين رمان نسبتاً عظيم "کوچه ما" است که خوشبختانه بيشتر مورد توجه علاقمندان ادبيات و فاضلين قرار گرفت. آقاي حامد يوسف نظري در کشور آلمان مسًووليت چاپ آنرا به عهده داشتند که از فحواي کلام ايشان چنين بر مي آيد که دوستداران و علاقمندان اکثراً اين رمان را که در حدود 1450 صفحه را در بر ميگيرد سفارش ميدهند .

همچنان نوشتن رمان ديگري را به نام " بازوي بريده" زير دست دارم که عمدتاً در محور افتراق، درد و داغ و مسايل حادي که در جسم و جان و طنداران يا وطن گمکرده ها در اروپا و امريکا و ساير جاها ست ميچرخد.


* اثرات غربت و مهاجرت بر روند آفرينش و کارهاي تحقيقي و تاريخي تان چي گونه است ؟


عرض کنم که علي الرغم بعد مسافه و دوري راه و موجوديت هزاران دشت و کوه و کمر بين سويدن و افغانستان از نظر تعلق عاطفي، خود را کماکان در افغانستان احساس ميکنم. روزها که بيدارم به کار هاي متداول و معمول خانه ميپردازم و شبها بلا استثنا کابل را خواب ميبينم، کوچه هاي مانرا، مردم مانرا و همان تعلق عاطفي که مرا در خود ميپيچاند، ميکشدم در متن خود و بطن خود، روي اين ملاحظه ذره يي هم احساس دوري، غربت و فرقت از وطن نکرده ام، زيرا حال و هواي من کماکان حال و هواي وطن است ولو که صدها و هزاران فرسخ از آن دورم، چون خمير مايه و جوهر کاري ام انديشيدن و فکر کردن در باره وطن است.


* ديد و تفکرشما در بزرگداشت از هفتادمين سال تولد تان چگونه است؟ نظر تان را در مورد بر نامه هاي پيشبيني شده از جانب فرهنگيان و دوستداران ميخواهم؟


جالب است، اصلاً دلم نميخواهد بگويم که هفتاد سال دارم. حتا اگراز دستم برآيد، صفر کنار هفت را دورخواهم کرد. اما به هر حال عمرست گذشتني و من که ترسي از کبر عمر ندارم واز آنچه ميترسم بي مضمونيست و بي مصرف بودن. بنابرين سپا سگزارم دوستان و حقداراني را که به اين برنامه پرداخته اند و اين خاک پاي مردم افغانستان و اين هيچمدان را با سعي فراوان حرمت ميگذارند.

من از کف خاک تا عرش معالي مرهون شان هستم، خداوند قلم و قدم شما را نيز برقرار داشته باشد .


* محترم اکادميسن داکتر اکرم عثمان آيا در اخير گفتني خاصي براي دوستداران داريد ؟


ما کـــــه بي بوستان شديم، شديم

پايما ل خــــــــــــزان شديم، شديم

 

پايان

 

************

بالا

دروازهً کابل

شمارهء مسلسل ٤٨                سال سوم                     مي ۲۰۰۷