کابل ناتهـ، Kabulnath
|
شادروان استاد رازق فانی
اهالی کابل ناتهـ، انا لله و انا اليه راجعون (())
کانون فرهنگی افغانستان مقیم بلغاریا مرگ بی هنگام شاعر نامدار
کشور رازق فانی را با اندوه فراوان به جامعهء
فرهنگی کشور و خانوادهء گرامی
شان به ویژه برای بانو ثریا همسرشان، تسلیت می گوید و از زبان آن نازنین سفر کرده
می خواند و میخواهد : آن عاشق خورشید کزین فافله رفت از ذهن ستاره گان فراموش مباد .
پرتونادری
فانی به جاودانه گان پیوست
وقتی شاعری خاموش می شود ، واژه گان یتیم می شوند ، زمزمهء زیبایی در گلوی عشق می خشکد و بامدادان آفرینش، غبار آلود می گردد. وقتی شاعری می میرد ، الهئهء شعر به ماتم می نشیند و خاوران ، میلاد خورشید را ازیاد می برد . وقتی شاعری می میرد چه دشوار لحظه یی است که خبر جانسوز خاموشی او را در می یابی ، آن گونه که من خبر دردناک مرگ جاودان یاد رازق فانی را در سایت فردا خواندنم و چقدر ساده انگارانه دلم می خواست که این واقعیت تلخ را باور نکنم ، اما واقعیت همین است که دیگر فانی هیچگاهی برای ما غزلی زمزمه نخواهد کرد، برای آن که مرگ غزل زنده گی او را چنان مقطعی سروده است که دیگر آن را قافیه یی نیست . واقعیت همین است که با مرگ رازق فانی ، غزل معاصر فارسی دری یکی از چاووشان بزرگ خود را از دست داده است . خدای من شاعری که پیوسته در هوای بیرنگی و آزاده گی فریاد میزد :
همه جا دکان رنگ است ، همه رنگ می فروشد دل من به شیشه سوزد ، همه سنگ می فروشد
چگونه در آن سوی آبهای غربت، رنگ سیاه مرگ ، سایه ء سنگینش را بر زنده گی او فرو افگند و صدای او را با خود برد.
مرگ چشمان فانی را فرو بست ؛ اما دستان شکسته ء حقیقت هنوز در آستین است و دکانهای رنگ در هر کجا در هر کوی و برزنی همچنان گشوده و رنک فروشان کماکان نشسته بر اورنگ . احساس می کنم که شعر ما و غزل ما سر بر زانوی غم نهاده و بر گلیم سوگ نشسته است .
سال پار بود که او را دیدم . او پس از سالیان درازی به کابل آمده بود . برناکریمی بساطی انسی در خانه اش گسترده بود و ما همه گان به دور شمع اخلاصی گرد آمده بودیم . شاید بهتر باشد بگویم که فانی خود در آن شب ، شمع اخلاص ما بود. غزل های تازه اش را خواند . غزلهای غریبش را ، غزلهای را که در غربت سروده بود . اما غزل های او بوی مرگ نمی دادند .
شاد بود، مانند یک دریاچه ، در دامنه ء کوهستانی ، فکر می کردی که خود از کوهستانی بر گشته است ، سرشار از عطر دل انگیز بنفشه های گوهی و پشتاره یی از شگوفه های بادام . شاید این دومین دیدار من با فانی بود . نخستین بار او را در دفتر داکتر اکرم عثمان در انجمن نویسنده گان افغانستان دیده بودم ، فانی در آن روزگار مسوول بخش شعر انجمن نویسنده گان افغانستان بود . در روزگاری که درختان سلام علیک در خیابان شهر های ما خشکیده است ، خاموشی شاعری که ، شادمانی اش را در خوشبختی و شادمانی دیگران جستجو می کرد چقدر دشوار است :
از بند هر کی رست من آزاد می شود م
او امروز با خاموشی خود یک جهان دل را سوگوار ساخته است . او از بند این زنده گی و ازبند این سجن بزرگ تا آن سوی آزادی و جاودانگی پرگشوده ؛ ولی ما را در دام غمی فر نشانده است که نمی توان به انتهای آن رسید . نوجوان بودم که با « ارمغانی جوانی » او آشنا آشنا شدم . ارمغان جوانی یکی از آن گزینه های شعری است که در من اثر بسیاری بر جای گذاشته است .
به دریا موجی از خود رفته یی گفت اگر جنبش نباشد زنده گی نیست فروغ زنده گی ازجنبش آید چراغ مرده را تابنده گی نیست
این یکی از آن سروده های زیبای فانی است که تا خوانده ام پیوسته در ذهن و روان من بیدار بوده است . پیوسته برای من خیال انگیز بوده است . هر بار که این شعر را خوانده ام با دریا پیوند یافته ام . وقتی کما بیش با علامه اقبال آشنا شدم در یافتم که فانی در این گزینهء شعری همزبانی هایی با آن شاعر بزرگ دارد .
فکر می کنم نوامبر سال دو هزاروشش میلادی بود . که با دوستی دریک گفتگوی تیلفونی از احوال فانی پرسیدم . دوست برایم گفت که این روز ها در شهر واشنگتن از شخصیت فرهنگی او تجلیل به عمل می آید . خوشحال شدم که سر انجام این سنت اندک اندک در میان فرهنگیان افغانستان ریشه می گیرد که از زنده های خود نیز تجلیل کنند ، اما دوست بیدرنگ افزود که فکر می کنم شاید این آخرین دیدار و بدرودی باشد با فانی . پرسیدم برای چه ! دوست در پاسخ گفت شاید فانی روز های درازی در پیش روی نداشته باشد ، برای آن که او از بیماری سرطان رنج می برد. غم سنگینی بر تمام هستی و روان من سایه افگند . آن روز ها در دانشگاه آیوا بودم . پیامی در ویب لاک او گذاشتم ؛ اما پاسخی در نیافتم ، شاید دیگر حوصلهء سر زدن به باغچهء نوشته ها و سروده های خود را هم نداشت . آن شب کابل ، یادم آمد که او در خانهء برنا کریمی با چه شوری شعر میخواند و با چه شور و صمیمیتی با دوستا سخن می گفت . خطی از نگرانی در جبینش دیده نمی شد . با خود گفتم مگر این مرد تا آن گاه نمی دانسته است که چنان بیماری در جانش ریشه کرده است . یا شاید می دانست و می خواست مرگ را به سخریه بگیرد!
فانی به سال 1322 در گذر بارانه ء کابل چشم به جهان گشوده است ؛ اما من او را در میان «ارمغانی جوانی » و« پیامبر باران» شناخته ام . او در جوانی با ارمغان خویش به میدان ادبیات در آمد و بعد در پختگی پیامبر باران شد و پیرانه سر در غربت بارید و بارید تا آن در زمین تشنه ء مرگ خشکید . باری نوشته يی داشتم زیر نام « پیش در آمدی بر طنز نویسی فارسی دری در افغانستان » فانی نیز از شمار آن چهره هایی است که من در آن نوشته در باره طنز نویسی او چیز ناقابلی نوشته ام :
رازق فاني در دههء شصت خورشيدي زماني به حيث يك طنز نويس شناخته شد كه انجمن نويسنده گان افغانستان گزينهء طنز هاي او را به نام «امر با صلاحيت» انتشار داد. اين اثر طنزي رازق فاني از بسي جهات قابل توجه است و مي شود آن را از شمار آثارطنزي مهمي به حساب آورد كه تا آن زمان در كشور به چاپ رسيده بود. با اين حال شهرت گستردهء فاني در زمينهء شعر اين مجال را باقي نگذاشت كه او بتواند به حيث يك طنز نويس نيز شهرتی پيدا كند. او در اواخر دورهء حكومت دكتورنجيب الله ، كشور را ترك كرد و هم اكنون در ايالات متحد امريكا زنده گي مي كند. بر بنياد اطلاعاتي كه وجود دارد افزون بر تلاش هاي ادبي ديگر، طنز همچنان يكي از مشغله هاي ذهني فاني را در غربت تشكيل مي دهد. با اين حال تا كنون از او گزينهء طنزي ديگري به چاپ نرسده است. فاني به سال «1322 خورشيدي در گذر بارانهء كابل زاده شده است. او در رشتهء اقتصاد از كشور بلغاريا دانشنامهء فوق ليسانس دارد. فارانی هنوز نوجوان بود كه به كار شاعری و نويسنده گي روي آورد. زماني كه به سال «1344» خورشيدي نخستين گزينهء شعري فاني زير نام «ارمغان جواني» در شهر كابل انتشار يافت او بيست و دو سال داشت. همان نخستين گزينه نشان مي داد كه فاني از قريحهء قابل توجهي در شعر و شاعري بر خوردار است. در اين كزينه خاصتاً در ترانه ها و چهار پاره هاي آن مي توان جلوه هاي از تصوير پردازي و انديشه هاي علامه اقبال لاهوري را مشاهده كرد. دومين گزينهء شعري رازق فاني «پيامبر باران» نام دارد كه به سال «1365» خورشيدي به وسيلهء انجمن نويسنده گان افغانستان در شهر كابل انتشار يافته است. با انتشار همين گزينه بود كه فاني در افغانستان بيشتر به حيث يك شاعر غزل سرا شهرت پيدا كرد. از فاني در سال «1363» داستان ميانه يي زير نام «بارانه» نيز در كابل انتشار يافته است.
چهار شنبه بیست و چهارم دو هزارو هفت برابر با پنج ثور 1386 شهرکابل
************ |
بالا
شمارهء مسلسل ٤۷ سال سوم اپریل۲۰۰۷