۱
گمتر از چشمان من در آن خیابان کس نبود
برگ بود و مرگ بود و روح لرزان . . . کس نبود
پیچپیچ از گامهایش راه، غرقِ آه بود
هیچ آهنگی و هیچ آیینه، با آن کس، نبود
ماه گرچه پیشِ پایش مهربانی میفشاند
پشتِ آن رویای آواره پریشان کس نبود
رقصِ گنگِ سایة دیوارهای دیو وار
بود و . . . جازِ تُندِ تندر، طبل طوفان . . . کس نبود
شانهیی پُر بود از حسِ بلند کوهها
باد میدانست مثل او گریزان کس نبود
2
گم میکنی تو وسوسة اشتباه را
کَم میکند هوای تو اندوه «راه» را
ترس از عذاب لایتناهی نداشتم
وقتی که با تو تجربه کردم گناه را
از ترسِ روزگار، کنار خیال تو
خر میشوم اگر نپذیرم پناه را
از چشمهای خویش نه پیمانه، نی شراب
پیمان بده ادامة سبز نگاه را
مانند یک دقیقة قهر تو تلخ نیست
باران بیاید و ننوازد گیاه را
3
تو قهوه نوش کن نوش ات ! به «رستورانت» لُوکس اما
من و یک چای «تریاکی» به تختِ کافی «آغا»
تو کام از «محسن نامجو» بجوی و وژ وژ ِ گیتار
من و تنبورِ بنگیچه، صدای «میرمفتون» ها
ترا در وجد میآرد غزلهای «مدرن» و شوخ
مرا دیوانه میسازد کتابِ «عشقری» بابا
تو «بوفِ کور» میخوانی و ذوقِ «زندهگی» داری
دلِ من یاد میگیرد حکایتهای «سعدی» را
تو پُر باش از هوای پارکهای پُر گُل ِ «پاریس»
مرا بگذار، بینِ چارباغ ِ روضة مولا
* متوجه تلفظ « رستورانت» و « نامجو» هستم ... |