کابل ناتهـ، Kabulnath
قطار میرود
در شب میرود
شب میرود
قطار اندوه
قطار سرنوشت
قطار خالی
در هیچ ایستگاهی کسی منتظر من نیست
زنان با چهره های باد کرده
مردان با سرهای گیچ
بی تفاوت به من می بینند
حتا سگی به من خیره نمی شود
زنی در گوش هایم میخواند
القهار ..القهار
برف، برف، برف، برف
و صدای شیون باد
القهار- القهار
زن، دلگیرم از این تکگویی هایت
بگذار، خواب آرام قوماندان صاحب در مرز های مرگ نشکند
قطار روی ابدیت میرود
جای میستد
از جای مگذرد
قطاری با این همه اندوه
تکت قطار در جیبم
ساکم در دستم
برای پیاده شدن
دقیقه شماری میکنم
القهار القهار
باید صبح شده باشد
قطار از حرکت بازمی ماند
القهار- القهار اشاره ایست به کتاب سنگ صبور عتیق رحیمی
بالا
دروازهً کابل
شمارهء مسلسل ۱۳۸ سال شـــشم دلو/حوت ۱۳۸٩ خورشیدی فبوری ٢٠۱۱