کابل ناتهـ، Kabulnath


 

 

 

 

 

 

 

Deutsch
هـــنـــدو  گذر
آرشيف صفحات اول
همدلان کابل ناتهـ

دريچهء تماس
دروازهء کابل

 

 

 

 
 
   
قطار

سلطان سلطانی
 
 

قطار میرود

در شب میرود

شب میرود

قطار اندوه

قطار سرنوشت

قطار خالی

 

در هیچ ایستگاهی کسی منتظر من نیست

زنان با چهره های باد کرده

مردان با سرهای گیچ

بی تفاوت به من می بینند

حتا سگی به من خیره نمی شود

 

زنی در گوش هایم میخواند

القهار ..القهار

 

برف، برف، برف، برف

و صدای شیون باد

 

القهار- القهار

 

زن، دلگیرم از این تکگویی هایت

بگذار، خواب آرام قوماندان صاحب در مرز های مرگ نشکند

 

قطار روی ابدیت میرود

جای میستد

از جای مگذرد

 

قطاری با این همه اندوه

 

تکت  قطار در جیبم

ساکم در دستم

برای پیاده شدن

دقیقه شماری میکنم

 

القهار القهار

باید صبح شده باشد

 

قطار از حرکت بازمی ماند

 

 

القهار- القهار اشاره ایست به کتاب سنگ صبور عتیق رحیمی

 

 

بالا

دروازهً کابل

شمارهء مسلسل    ۱۳۸       سال شـــشم           دلو/حوت             ۱۳۸٩  خورشیدی        فبوری ٢٠۱۱