کابل ناتهـ، Kabulnath



حامد علیپور

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

Deutsch
هـــنـــدو  گذر
آرشيف صفحات اول
همدلان کابل ناتهـ

دريچهء تماس
دروازهء کابل

 

 

 

 
 
   
یادی از رفته گان

دکتر علی رضوی

 
 

یادداشت کابل ناتهـ: مقالهء که در پی می آید دو دهه پیش از امروز در نشریهء نامهء خراسان در ایالت کالیفورنیای امریکا به نشر رسید.  این مقاله برای شناخت شخصیت های مهم انجمن تاریخ افغانستان بسی مفید بود.  نویسندۀ مقاله، داکتر علی رضوی غزنوی، نُه سال است که از جهان رفته  است. او در زمان مهاجرتش در پاکستان و امریکا با نشرات متعدد همکاری داشت و صدها مقاله از او به نشر رسیده است.  محور این مقالات مسایل فرهنگی، سیاسی، اجتماعی، و دینی بوده است. حالا که اغلب این نشرات دیگر فعالیتی ندارند و این مقاله ها در دسترس خوانندگان امروزی نیست، ما بر آن استیم که هر چندگاه یکی از مقاله های فرهنگی و تاریخی این دانشمند و متفکر بزرگ را از طریق ویبسایت کابل ناتهـ به دسترس خوانندگان بگذاریم.  مرحوم استاد رضوی هر چند چهرهء نهایت شناخته شده در مطبوعات افغانستان اند، اما در شروع این مقاله این معرفی کوتاه هم مناسب می آید.

استاد علی رضوی غزنوی در سال 1307 در شهر غزنی به دنیا آمد. در جوانی به کابل آمد و از دانشکدۀ ادبیات دانشگاه کابل لیسانس بدست آورد. مدتی نیز در همان دانشکده به عنوان استاد به تدریس پرداخت. مرحوم رضوی در دهه چهل خورشیدی معاون و مدیر مجله‌ی آریانا و یکی از نویسندگان دایرةالمعارف آریانا بود. ترجمۀ او از کتاب ملامتیان ـ صوفیان و جوانمردان برندۀ جایزه مطبوعاتی کابل گردید. در دهه پنجاه خورشیدی به گرفتن بورسیه‌ای از دانشگاه مشهد نایل شد و پس از به دست آوردن دانشنامه فوق لیسانس از دانشگاه مشهد به تهران رفت و از دانشگاه تهران دکترای ادبیات فارسی را بدست آورد

           کتاب نثر دری افغانستان ـ سی قصه را در سال ١۳۵۷ خورشیدی  با مقدمۀ طولانی و روشنگری از طریق بنیاد فرهنگ ایران در تهران به چاپ رسانید. کار تهیه و ترتیب جلد دوم این کتاب ( نثردری افغانستان مقاله‌ها، بررسی‌ه) را در سالهای آخر حیات خود تمام کرد. این کتاب در سال ١۳۸۰ خورشیدی توسط بنیاد انتشارات جهانی در پشاور به نشر رسید.

داکتر رضوی در جریان مهاجرت در پاکستان (1982-1984 میلادی) و امریکا (1984-2001 میلادی) مقالات متعدد فرهنگی و سیاسی و اجتماعی نوشت.  در پیدایش چندین نشریه و مجله سهم به سزایی داشت و همیشه مشوق نویسندگان جدید و تازه قلم به دست گرفته بود. افزون بر کار نوشتن، استاد رضوی چهره‌ای آشنا در کنفرانس ها، سمینارها، و مصاحبه‌های رادیویی بود و حضوری فعال در محافل دینی، فرهنگی و اجتماعی افغان‌ها داشت. استاد رضوی در سال ۱۳۸٠خورشیدی، مصادف به 2001 میلادی، در کالیفرنیای امریکا در سن ۷۳ سالگی چشم از جهان فروبست.
           ما سپاسگزار از فرزند ایشان، حامد رضوی، استیم که در تهیۀ این مقالات ما را یاری خواهند رساند و مسؤولیت تایپ دوبارۀ آنها را نیز متقبل خواهند شد. ایشان همچنان درین مقاله تا حد امکان عکسهای رجال مورد صحبت را هم گنجانیده اند. ما از این ابتکار شان هم تشکر می کنیم.

                                                                                                         کابل ناتهـ

 

 

یادی از رفتگان انجمن تاریخ [i]

 

 

احمد علی کهزاد

 

نخستین رئیس انجمن تاریخ و موزۀ کابل  و بنیاد گذار دو مجلهء تاریخی "آریانا" و "افغانستان" و مولف اثر معتبر "تاریخ افغانستان قبل از اسلام" در دو مجلد (که سال هاست نایاب است) آثار بسیاری دارد که از آن جمله است: بالاحصار کابل و رویدادهای تاریخی در دو جلد. نخستین کار کهزاد، پس از پایان تحصیل در لیسۀ استقلال، همکاری با هیئت باستان شناسی فرانسوی بود که تازه به افغانستان آمده بود. او که پس از مدتی به سفارت افغانی در روم مقرر شد، توانست زبانهای انگلیسی و ایتالوی را به خوبی فراگیرد و بدین سان به اسناد و مدارک بسیار در رابطه با هنر و تاریخ آسیای میانه و افغانستان دسترسی یابد. ترجمۀ کتابهای ویدایی و اوستایی و مطالعات سکه شناسی، کتیبه شناسی و باستانشناسی منابع عمدۀ تالیفات کتاب وی در بارۀ تاریخ افغانستان پیش از اسلام است.

کهزاد در سال 1983 به عمر 75 سالگی در گذشت.

از خاطرات دوران همکاری نویسنده با مرحوم کهزاد یکی این است که: روزی یک تاجیکستانی به نام خواجه بابایف، مقاله ای برای نشر در مجلۀ آریانا به او داد. وی با نشر آن موافقت کرد و تنها در جایی که اسم ابن سینا آمده بود، کلمه بلخی را افزود. نویسنده که پیدا بود نوشته اش را مقامات روسی قبلاً دیده و "پاس" کرده اند، به چاپخانه رفته، جریان را دنبال کرد و با دیدن آن کلمۀ اضافی با عجله خود را نزد کهزاد رسانیده با ناراحتی تمام گفت: ما در ملک خودمان ابن سینا را بخارایی می گوییم و اگر از طرف من "بلخی" نوشته شود، "برای من هلاکت در کار"! به دستور کهزاد رئیس انجمن مقاله چاپ شده از نشر باز ماند و ما اعضای انجمن در حالیکه از دستپاچگی خواجه تاجیک روسی غرق تعجب بودیم از آزادی نسبی زبان و بیان در وطن خود شکر کردیم.

 

داکتر عبدالرحیم ضیائی

 

داکتری اش را از فرانسه در رشته تاریخ مخصوصاً تاریخ انقلاب کبیر فرانسه گرفته بود. مرحومی خوشخوی و فروتن بود و کسی را نمی آزرد.

خاطره ای از دوران ریاست انجمن تاریخ ضیایی این است که: روزی از سفارت شوروی شخصی که به فارسی روان گپ می زد، آمد و در اتاق ریاست گفت: "چند تا کتاب آورده ام، اگر کسی آن را از موتر بیاورد". پیاده دفتر رفت و دو کارتن کتاب را "زور زده" آورد. نفر سفارت با خنده های ساختگی، نیمی به زبان و نیمی به اشاره چشم و ابرو و دست و دهان گفت که: هر چه از این کتابها قابل استفاده بود جدا کنید و بقیه را به بخاری بیاندازید که زمستان است گرم شوید.  قسمت به "بخاری انداختن" را به زبان نمی گفت. گویا می ترسید که مبادا همچون همه جای مربوط به دستگاه های روسی، ضبط صوتی در کار باشد. پس از رفتن او که کارتن ها باز و رسیدگی شد واقعاً همه کتابها و نشرات پروپاگندی بود جز چند جلد که جنبۀ علمی داشت چون حفریات خوارزم و مانند آن که در کتابخانه گذاشته شد. شاید نام آن شخص عظیم اوف بود که بعد ها رئیس جمهور تاجیکستان یا یک کاره ای از این قبیلها شد.

خاطرۀ دیگر اینکه: کتابی در تاریخ افغانستان "دورۀ بابر و احفاد او" از تالیفات 1322 از انجمن تاریخ انتشار یافت که مولف در آن بر قوم مغول و کلمه مغول به شدت و تاکید بسیار تاخته بود. یکی از هموطنان، در نقدی که بر آن کتاب نوشت، ناشر را که یک موسسۀ دولتی است به اهانت ملیتی از ملت واحد افغانستان متهم کرد و تصریح نمود که همه اوزبکها و ترکمنها و تاتارهایی که در افغانستان زندگی می کنند و افغانستان میهن و زادگاه شان است (به شمول هزاره ها که هرچند از نظر تحقیق تاریخی جای گفتگو در بارۀ اصل و تبار هزاره ها هست) از حیث تیره و نژاد بی گمان "مغول" هستند و این را نمی توان و نباید عیبی برای ایشان شمرد. درست بدان سان که هیچ مردم دیگر را نمی توان به خاطر ملیتش نکوهش کرد یا ملامت شمرد و یا برعکس ستایش کرد و برتر شناخت و کجاست "قومی" که در آن فردی یا افرادی "بیدانشی" نکرده باشد؟

ناقد بر شخصیت مولف نیز خورده ها گرفته بود و به اصطلاح افشاگری کرده بود و مجله آریانا به نشر آن نقد توفیق نیافت.

 

عبدالحی حبیبی

 

اولین رئیس فاکولتۀ ادبیات کابل بود و سالها ریاست پشتو تولنه را به عهده داشت. محققی کتابخوانده و پرکار بود و عمری به تاریخ و فرهنگ کشور صمیمانه خدمت کرد. در هر دو زبان ملی مملکت استاد مسلم بود و به هر دو زبان آثار با ارزش بسیار برجای گذاشت. یکی از کارهای کم نظیر استاد حبیبی تصحیح متون کهن بود که با رنج فراوان و همت فراوانتر کهنه های از یاد رفته را به نیکویی نو می کرد و گنجینه های گرانبهای میراثی را به شایستگی به نسل نو و نسلهای آینده می سپرد. او طبقات الصوفیه خواجه عبدالله انصاری و طبقات ناصری قاضی منهاج سراج جوزجانی را از انجمن تاریخ افغانستان نشر کرد و زین الاخبار گردیزی (به خط مولوی خسته) و ترجمه السواد الاعظم حکیم سمرقندی را از بنیاد فرهنگ ایران.

یکی از آثار گرانقدر استاد حبیبی تاریخ افغانستان بعد از اسلام است در افزون از هزار صفحه از نشرات انجمن تاریخ و دیگر هنر دورۀ تیموریان هرات به همان بزرگی از انتشارات بنیاد فرهنگ ایران.

اینک که در افغانستان از دست روسمل های بی ایمان و بی فرهنگ و دشمن وطن مرگ می بارد و کسی در فکر کتاب و رجال کتاب نویس نیست سه کتاب چاپ افغانستان از کارهای مرحوم حبیبی را نیز در ایران تکثیر کرده اند: طبقات ناصری[ii] طبقات الصوفیه و تاریخ افغانستان بعد از اسلام.

 

آخرین اثر استاد حبیبی جنبش مشروطیت در افغانستان است که ببرک مکار در سال 1364 مذبوحانه کوشید تا با انتشار آن ادعای آزادی اندیشه و قلم در کشور نماید. چون این کتاب از سوی گروهی در خارج کشور تکثیر شده و مطالب آن مورد علاقۀ بسی از هموطنان است، کاش توسط یکی از مورخان باصلاحیت معرفی و نقد و ارزیابی شود.

استاد حبیبی طبیعتی نقاد و خورده گیر داشت. این سخن را بارها بر زبان می آورد که: در روزگاران گذشته در مرگ اشخاص می گفتند: ولد سعیداً و مات سعیداً اما امروز بر سر جنازهء بسا کسا باید گفت" وُلد وزیرا عاش وزیراً و مات وزیراً. و نیز حکایت می کرد که: چون والی بچه سقو به قندهار آمد، روزی مدیر مطبوعات را نزد خود خواست. مرا که از صنف نه و ده به معاونی جریده طلوع افغان گماشته بودند با مدیر اخبار به حضور او بردند. وی به ما چنین دستور داد: به روس و به انگریز چیزی نگویید، امیر صاحب را خوب تعریف کنین، بروین! امروز هم این اصل ژورنالیستی والی سقوی مفید و مطاع است و قابل الرعایه و بی آزار! (البته این حکایت مربوط به قبل از هجوم روسها به افغانستان است وگرنه پس از آن که قضایا به گونۀ دیگر است. کمالایخفی).

در امور تحقیقی هم مرحومی سلیقۀ خاصی داشت و به اصطلاح مستبد بالرای بود. آنچه را خود می پسندید بر رغم جمهور صاحب نظران، بر کرسی قبول می نشاند و در این قبولاندن از همه استعداد و تجربه و آموخته هایش سود می جست تا مثلاً به اثبات برساند که ابدالی منسوب به هیاطله ویایفتلیان است و میرویس ریشۀ اوستایی دارد و به مهر به معنی خورشید مربوط می شود که مورخان میهن بدان به دیدۀ تردید و ناباوری می نگریستند و چنین تلاشهایی را مردود می شمردند.

مرحوم حبیبی در دورۀ هفتم وکیل شورای ملی بود و در همین دوره بود که به پاکستان گریخت و به مخالفت با حکومت برخاست. ده سال در پاکستان به سر برد (1330-1340) و درین مدت در جریده ای به نام آزاد افغانستان که خود بنا نهاده بود انتقادی ترین مقالات را در بارۀ مسایل و رجال افغانستان انتشار داد. در اثر همین افشاگری ها بود که شورای ملی افغانستان طی جلسه ای او را به خلع تابعیت محکوم کرد. اما او پس از چند سال تبعید به وطن برگشت و به ریاست انجمن تاریخ رسید و عنوانهای دیگر یافت که هر چند دانستی است اما در این موجز گفتنی نیست که چرا و چگونه رفت و برای چه و چسان باز گشت و باز چه کار ها کرد تا به هفتاد و هفت سالگی در 30  ثور 1363 در مقام مشاوری وزارت اطلاعات و کلتور چشم از جهان پوشید.

 

سید بهاالدین مجروح

 

پوهاند مجروح که چندگاهی ریاست انجمن تاریخ را به عهده داشت، تحصیلات عالیه اش را در رشته فلسفه در آلمان به پایان رسانده بود. سالها رئیس فاکولتهء ادبیات پوهنتون کابل بود. زبانهای آلمانی، فرانسوی و انگلیسی را نیکو می دانست. در شرح حال او نویسندگان به نامی چون استاد خلیلی، استاد پژواک، سید شمس الدین مجروح، گل پاچا الفت و دکتور روان فرهادی در تقریظ های بر کتاب "اژدهای خودی" وی سخنانی گفته اند. اما جای شرح "اژدهای خودی" او سخت خالیست و دریغ است اگر همچنان خالی بماند و فایدۀ آن عام نگردد. استاد خلیلی که این آرزو را با خود به گور برد، اکنون مرد آن کیست؟ مجروح که پس از هجوم روسها بر افغانستان وطن را ترک گفته و به گروههای مقاومت پیوسته بود، بدون وابستگی به تنظیمی، با سلاح قلم در برابر بیدادگران نوکر اجنبی می رزمید و به حق نمایندۀ روشنفکران و تحصیل یافتگان دشمن روسیۀ مهاجم و دشمن دست های روی پرده و پشت پردۀ آن شناخته می شد، سرانجام به دست اهریمنان بدسرشت و سیه بین به شهادت رسید و بدان مناسبت مختصر سوانح وی در نخستین شماره ماهنامۀ خراسان به نشر رسید.

 

علی احمد نعیمی

 

اولین مدیر مجلۀ آریانا و عضو انجمن تاریخ، در آغاز جوانی در سال 1933 در مقام احتجاج علیه اعدام بدون محاکمه یک عده از روشنفکران به اتفاق چند تن از رفقای صنفی اش در لیسۀ استقلال به اعتصاب دست زد و در اثر این اقدام از مکتب اخراج شد و از ادامۀ تحصیل باز ماند. سپس به عضویت حزب وطن در آمد و در مظاهره علیه مداخله دولت در انتخابات دورۀ ششم شورا شرکت ورزید و گرفتار شد و چهار سال در زندان تجریدی به سر برد.

فصل (طاهریان) در تاریخ افغانستان به قلم او نوشته شده است و نیز بخش تیموریان هرات که در آن تخصص یافته بود. نعیمی در سال 1969 به مرض سرطان وفات یافت.

 

محمد حیدر ژُوبل

 

مدیر مجلهء آریانا بود که به سفری رفت و برنگشت (به اثر سقوط طیاره وفات یافت). مجلۀ آریانا در دورۀ مدیریت او به شعر کهن و ادبیات قدیم پرداخت و مثلاً قصیدۀ داغگاه فرخی سیستانی و امثال آن را چاپ کرد که نه سابقه داشت و نه لاحقه یافت. ژوبل پیش از نام خود در مجله، "پروفیسر لیسه نجات" می نوشت. این بدعت سروصدایی راه انداخته بود و تا آخر پیدا نیامد که درست بود یا نه و آیا یک معلم لیسه را می توان "پروفیسر" خواند یا نه؟

در دفتر کار ژوبل چند تن نزد او می آمدند و گپهای کلان کلان می زدند از قبیل انتخاب وزیر برای وزارتخانه ها. داکتر سهیل و ضیا قاریزاده از آن جمله بودند و نیز حسن شرق که گویا هنوز مدیر قلم مخصوص صدارت داودی نشده بود اما مقالۀ یا شمشیر یا چادرش مشهور شده بود و او آخر سر چادر را برگزید، و بی غیرتی و نوکری روس را.

مرحوم ژُوبل کتابی به نام تاریخ ادبیات دری نوشته بود که چاپ شد اما از چاپخانه نبرآمد.

 

یعقوب حسین قریشی

 

 مرد مرموزی از مهاجران هندی که در عهد امانی آمده و سالها معلم و مدیر لیسۀ حبیبیه بود. آنگاه که با کمپنی امریکایی در منزل باغ قندهار کار می کرد به امر سردار داود خان صدراعظم زنجیر و زولانه می شود و بیش از ده سال در زندان می ماند. ظاهراً به اتهام اینکه در قضیۀ پشتونستان اعمال نامطلوبی از او سرزده است.

از او شنیدم که می گفت می تواند تنها سورۀ الحمد شریف را به قدر تمام قرآن کریم تفسیر نماید. با زیارتها مخالف بود و برای آرامگاه پیامبران بزرگ هم حرمتی قائل نبود و با کلمۀ غلام در جزء نام شخص دشمنی داشت، همچنان با کلمۀ "عبد" که جز با نام خدا پیوند یابد؛ مثلاً: عبدالرسول. مدعی بود که  کلمۀ "آریانا" را به حیث نام قدیم افغانستان اولین بار او در مطبوعات افغانستان به کار برده است. زبان انگلیسی را بسی بهتر از فارسی می دانست. عضو قراردادی انجمن تاریخ بود تا در گذشت. غفرالله له.

 

غلام جیلانی جلالی

 

یکی از نویسندگان انجمن ادبی که از آغاز بنیاد انجمن تاریخ با آن همکاری قلمی داشت استاد جلالی بود. اشعارش در مجلۀ آریانا به طبع رسیده است. در نشر آثاری از حکیم سنایی غزنوی با امکانات اندک مطبعه ای در غزنی همت گماشت و عمری در کار معلمی و قلمزنی به سر برد. در دورۀ ریاست ضیایی که به عضویت قراردادی انجمن تاریخ درآمد به تصحیح و تحشیۀ نسخۀ منحصر به فرد نامۀ احمدشاه ابدالی به سلطان عثمانی معاصرش پرداخت. این سند مغتنم در تاریخ کشور نخست در مجلۀ آریانا و سپس به صورت کتابی مستقل انتشار یافت. یکی از آثار مرحومی به عنوان "برمکیان بلخی" که به قول خودش تا چشم داشت در تالیف آن کوشید، متاسفانه از حلیه طبع عاری ماند.

 

محمد اسماعیل مبلغ

 

از قدرت سخن و قدرت قلم و قدرت اندیشه برخوردار بود. در فاکولتۀ ادبیات، معانی و بیان و فلسفه تدریس کرد. در یک مدرسۀ قدیمی به طلاب علوم دینی فلسفه و اقتصاد اسلامی آموخت. در دایرةالمعارف آریانا افزون از صد مقاله نوشت. در "انجمن جامی" که برای تجلیل از مولانا عبدالرحمن جامی هروی بنا یافته بود، کتاب معتبر ابن عربی و جامی و نیز کتابهای نقد فلسفه از نظر جامی و آفرینش نو از نظر جامی را تالیف کرد. همچنان به حل رموز سلامان و ابسال جامی با پوهاند حبیبی که توضیح قسمت تاریخی آن را به عهده داشت، توفیق یافت. "ملوک کرت" فصلی از تاریخ افغانستان او از انجمن تاریخ چاپ شده است و "دین تریاک نیست" وی از "ارگان نشراتی سید جمال الدین حسینی" در ایران انتشار یافته.

مبلغ عضو انجمن تاریخ و از همکاران مجلۀ آریانا و مدتی آمر جوایز مطبوعاتی در وزارت اطلاعات و کلتور بود. او به وکالت ولسی جرگه رسید و در مباحث سوزان دورۀ دوازده فعالانه شرکت ورزید و خطابه های مستدل و آتشین ایراد کرد. مبلغ به دست آدمکشان مزدور روسی به خیل خوبان پیوست. یادش گرامی باد.

محمد صدیق طرزی

 

سالها عضو قراردادی انجمن تاریخ بود، در حالیکه رشتۀ تحصیلی اش پیلوتی بود. اما بدبختانه فارسی اش در خود ورقهایی که می نوشت قابل اصلاح نبود. به ناچار باید ساعت ها وقت صرف می شد تا او توضیح دهد و بازنویسی به عمل آید که قابل چاپ شود.

 

فکری سلجوقی

 

تخصص فکری در "هرات شناسی" بود. در میناتوری و خطاطی و تاریخ ادبیات دورۀ اسلامی مطلع می نمود. "خیابان" و "گازرگاه" از آثار تحقیقی اوست. دیباچه مرقع اثر کتابدار هروی را در سرگذشت خوشنویسان و خطاطان با تعلیقات نیکویی آراست. در شعر و شاعری دستی دراز داشت. مثنویهای "زهره و منوچهر" و "پیدایش انگور" و چند تای دیگر علایق او را به دوران باستان می رساند.

در سال 1340 که  نسخه ای از وامق و عذرای عنصری شاعر بزرگ عهد طلایی ادبیات دری از وقایۀ کهنه کتابی خطی به دست دانشمند نامدار پاکستان مولانا محمد شفیع لاهوری افتاد و شناخته شد و آن دانشمند برگهای فرسوده و به همریخته را با شکیبایی عالمانه ترتیب داد و سرانجام به زیور طبع بیاراست و یک نسخه از آن به انجمن تاریخ افغانستان رسید، معلوم شد که مصصح فاضل، هر بیت و نیم بیت یا هر کلمه ای را که افتاده یا در نظرش قابل خواندن نیامده مشخص کرده و به سیرۀ ارباب فن به جان آن چند نقطه گذاشته است. استاد فکری بنا به علاقه ای که به موضوع داشت و با تبحری که در شناخت این گونه مثنویها دارا بود، اغلب کلمات و مصراعهای "ناخوانده و سپید مانده" را به مدد ملکه فطری و کسبی و اجتهاد و قیاس بخواند و خوانش خویشتن را در طی مقاله ای بنوشت و در مجلۀ آریانا به چاپ رسانید. هر چند مصححان مدقق از سر احتیاط و وسواس علمی تصحیح متون منحصر به فرد کهن را بر روش قیاسی و استباطهای ذهنی کاری غیرفنی می شناسند، باری به هر جهت، جرئت استاد فکری نشانۀ تسلط او در امر هنری بود که انجام داد.

استاد حبیبی رئیس انجمن تاریخ در خبر وفات استاد فکری در مجلۀ آریانا نوشت که: "جای این فاضل هنرمند ورزیده سالیان درازی در میهن خالی خواهد ماند". و هنوز خالیست.

در مرگ فکری، در انجمن تاریخ، چه کسی بیش از دیگران اندوهگین می نمود؟ برادر نورمحمد تره کی! بلی، ما دو نفر را به نام برادران "تره کی" می شناختیم (چه، کسی که خود او را می شناخت، چه آن کس که هیچ نمی شناختش) یکی، که در انجمن تاریخ کاتب بود. قدی درازتر از درازقدان داشت و لاغراندام بود به نام غلام محمد تره کی و دیگری، برادرش که گاهی پیش او می آمد و تقریباً کوتاه قد بود و شکمی برابر شکم چند نفر داشت. برادر لاغر معمولاً برادر چاغ را "دنگر" صدا می کرد چنانکه زنگی را کافور خوانند یا فربه را شیرسوخته.

آری غلام محمد آن روز غمگین بود. علت را که جویا شدند، توضیحی قابل قبول نداد. اما چند روز بعد به زبان آمد و به سادگی گفت که: (یک روز "استاد" از من پرسید که چند سر عیال استی و معاشت  چند است؟ من گفتم نُه سر! و معاشم همین معاش کاتبی است. گفت: از همین ماه هر ماه دو صد افغانی از طرف من برایت مقرر است از تحویلدار بگیر. و آن معاش در هیچ ماه "ناغه" نشد) معاش فکری که قراردادی درجه اول بود برابر معین وزارت بود.

سالی چند از آن یک روز از رادیو کابل شنیده شد که غلام محمد تره کی که یکی از خلقی های چنین و چنان بود در گذشت و جنازه اش با "کش و فش" یک حزبی وفادار به خاک سپرده می شود اما نگفتند که او برادر کی بود!


 

 

 [i]"یادی از رفتگان" نام یکی از آثار روانشاد مولوی خال محمد خسته است که عمری در کمال عسرت زیست. اما همت بلند و تلاش در راه خدمت به احیای مفاخر تاریخ میهن را لحظه ای  از دست نداد. این عنوان به یاد او برگزیده شد.

 

 

[ii]   با کمال تاسف ناشر حق ناشناسی به نام "دنیای کتاب" که طبقات ناصری را به شکل آفسیت در تهران چاپ دوباره کرده است بر نام کتاب نام دیگر، آنهم در روی جلد افزوده است که کاملاً نا بجاست و مایۀ ناخشنودی روح مولف و مصحح و آن (یا تاریخ ایران و اسلام) است. اضافه برین این چاپ را "نوبت اول" خوانده است . از چنین ناشری نباید انتظار داشت که غلطنامه را تصحیح می کرد نه آنکه آن را عیناً دوباره چاپ کند.

 

 

بالا

دروازهً کابل

شمارهء مسلسل    ۱۳۸       سال شـــشم           دلو/حوت             ۱۳۸٩  خورشیدی        فبوری ٢٠۱۱