شاید که، روزی
گلزار گردد دامن آن کوهساران
شاید که، روزی
بردشت های تشنه تابد روح باران
شاید که، روزی
اشکی نسوزاند نگاه کودکی را
دست سخاوت
برقحط سال سفره پچید نانکی را
شاید که، روزی
مهتاب آزادی دود در بام شب ها
شایدد که، روزی
آیینه بندان گردد این دلهای سنگی
پیچیده گردد دفتر و طومار جنگی
شاید زمانی
عشقهای کوچیده به دلها باز گردد
غمهای گریزد خوشدلی آغاز گردد
هیهات، شاید،
من نیستم تا چهره ها شاداب بینم
بر سفره ی خشنودی دلها نشینم
جنوری ۱٩٩٩ آلمان |