کابل ناتهـ، Kabulnath


 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

Deutsch
هـــنـــدو  گذر
آرشيف صفحات اول
همدلان کابل ناتهـ

دريچهء تماس
دروازهء کابل

 

 

 

 
 
   
فراعنهء دروغین

دوکتور رضأ بهمنش
 
 

 

به پاس بزرگداشت از قیام ظفرنمونِ مردم مصر

 

 

دیرگاهی همی پنداشت

فرعونِ دروغین،

آن حسنی بیحسن و بی فیض مبارک،

که فزون است درازاش ز نیل،

وبلنداش،

بالا و عالیتر  زاهرام است

وهرآئینه می پنداشت،

که هم از هیبت روح بزرگِ اوست،

که رود نیل بی طغیان وآرام است

ثبات از نفس او پیداست،

ستون هستی مردم زحسن نام او برجاست

مدارِچرخشش را زمین بی او، یقین از یاد خواهد برد،

وهرچه حسن وفیض وبرکت مردم مصری،

بی نام حسنی مبارک، زارخواهد مرد

                       * * *

مگر غافل که در تونس، مردم جرقه ای افروخت

وکاخ ظلم زین العابدین ابن علی را، در اندک زمانی سوخت

وتاج وتخت وهستی دزدیده اش بردست عدالت داد

واینک پیک آزادی،

نوای بی امانِ مردم بیدار،

از مهد فرهنگ کهن هم میکشد فریاد

از فراسوها ی مرز دور، کنون جِرقه جهیدن یافت

تا بسوزد جسم فرعون نوین

آنکه هستی انسان ها بلعید وگنجِ قارونی به خود اندوخت

او نمیداند کاین آتش همانست کو خودش افروخت

گمانش بود اشتربان، به دوشِ مردم خود می شود تا بی انتها ها سواری کرد

تواری شد خود آنکه،

مردم را یک عمری تواری کرد

         * * *

الا استکباریان !

الا فرعون های خوابیده در تابوت های مومیا بی حس !

دگر این مردمی را که زیر نام دین پاک شان سالها چون اشتران اندر رسن کردید

بسی گمراهی و آشوب واِجحاف وفتن کردید

کنون مردم به پا آمد

فراگوشی دهید کز سوی میدان التحریر،

خروشِ پایکوبی وقیامِ مردمی تا آسمان بالاست

نوای طبل و نای ودف را خود بنیوشید

تو گوئی درین صحرا قیامت شد، محشری بر پاست

چه خوش چون بال یک خیل کبوتر ها،

رایاتِ آزادی علم کردند

خروشِ نعره های مردمی مانند توفان است،

به سوی کاخِ استبداد سیل عصیانی به هم جاری است،

ببین حماسه گرمردم،

ببین زنجیرشکن مردم که چون زنجیر دستان رابه هم کردند

         * * *

الا استکباریان حول وحَوش !

الا فرعون های کاذبِ خوابیده در تابوت های مومیا بی حس !

دگر حتی زمانِ تان برای توبه واستغفار کافی نیست

که تا دیری شما را نیست

یکی اصطبلِ اربابان به خود اندرحِصنی یا غاری زودتر جوئید

که خورشید بقا و بخت تان در پشت کوه ها در غروب آمد

وچوب خشم خلق برپشت و بر پهلو وفرقِ جابرانِ بی حیأ،

چه شایسته ، چه نیکو وچه خوب آمد.

 

 

                           باد کرایزنخ،  12.02.2011

 

 

بالا

دروازهً کابل

شمارهء مسلسل    ۱۳۸       سال شـــشم           دلو/حوت             ۱۳۸٩  خورشیدی        فبوری ٢٠۱۱