به سایت های محترم آسمایی و کابل ناتهـ غرض نشر تقدیم است
ضیامجید که چند سال قوماندان گارد سردارمحمد داودخان بود، درسایت آسمایی و کابل ناتهـ دروغ های نوشته است، که اینجانب داکترعصمت الله امینی برادرزاده وداماد مرحوم شهید مرستیال صاحب به رد آنها می پردازم . آنچه من مینویسم یک کلمه دور از حقیقت نیست. البته نوشتۀ دروغگویانۀ ضیأ به شمول عنوان آن در دو سایت تا یک اندازه فرق دارد. خود خواننده هم منوجه دروغ های او میشود. نویسندگان محترم مانند آقای عتبق الله نایب خیل هم بخوبی روی دروغگویی های او انگشت مانده است.
ادعای ضیأ گارد که مرحوم شهید خان محمد هان خودسرانه به وزارت دفاع رفته وچوکی وزرات را اشغال کرده، دروغ بسیاربزرگ ودوراز حقیقت است. واقعه صبح روز26 سرطان سال 1352شمسی را با این تبصره یک دفعه دیگر به نشر می رسانم . من قبلاً جریان واقعه را نوشته بودم که حالا برای خوانندگان محترم آسمایی انرا ضمیمه کردم وجوابی را که به صمد ازهر یک تن از شکنجه گران معروف ومشهور به قاتل شهید میوندوال است نیز در ذیل آن میخوانید.
کسانیکه به دین مقدس اسلام عقیده راسخ دارند قبول کنند که اینجانب به مقدسات دین مقدس اسلام سوگند میخورم ورب العالمین شاهد است که در گفتار خود یک کلمه دروغ نگفته ام. وکسانی به دین مقدس اسلام عقیده ندارند، این را قبول کنند که اینجانب شیرآدم نوشیده ام نه شیرگاو وخر. نان ونمک مزدوری وخیانت را هم نخورده ام. همه این گفتارم واقعیت داشته و هیچ کلمۀ آن دروغ نیست. اصلا ً در باره آن واقعه ضرورت دروغ گفتن از طرف من نیست. چیزی را که درین تبصره به نوشته قبلی خود اضافه میکنم یادکردن نام صاحب منصبی است که درموتردر وقت رفتن به وزارت دفاع همراه ما نشست. او محمد ایوب وردک، دارای رتبه کندک مشری بود. همین شخص گفت که داکتر صاحب از طریق روبروی گارد شاهی نروید. زیرا از طرف گارد شاهی به فیر های تفنگ وماشیندارروبرو می شویم. باید از طریق پل محمود خان به وزارت دفاع برویم . نام دو نفر دیگر را فراموش کرده
ام. ضیا گارد ورفیق های وی هر قدر زحمت بکشند که خود را همه کاره بگویند و حقیقت را دروغ، حقیقت حقیقت مانده و میماند.
این اشخاص اگر وجدان میداشتند، باید جواب میدادند که چگونه یک بیگناه را زیر شکنجه بردند. وچرا به بدن او 21 مرمی فیر کردند. دست او چرا شکسته بود.؟
چنــد سخن دربارۀ محبوسیت وشهادت شهید خان محمد خان "مرستیال "
اینجانب عصمت الله امینی که برادرزاده وداماد عــــم خویش مرحوم شهید مرستیال میباشم، سلسله نوشته هایی را که درین اواخربقلم مؤرخ وطن آقای نصیرمهرین در سایت کابل ناتهـ نشر میشود، با دقت وعلاقه مطالعه وتعقیب نموده ام. چون خودم از روز اول کودتای نحس 26 سرطان 1352ش .تا زمان محبوس شدن عم بزرگوار خویش او را تنها نگذاشتم وهر جایی که میخواست برود، او را همراهی میکردم، لازم دیدم که چند موضوع را دربارۀ حبس وشهادت ایشان بنویسم .
وقتی ازطریق رادیوی کابل اعلان کودتای محمد داود را شنیدیم ، همراه با مرستیال صاحب شهید به سرعت طرف خانۀ محمد داود خان رفتیم . مرستیال صاحب شهید داخل خانۀ داود خان شد. من بیرون دروازۀ خانۀ منتظر ماندم . بعداً مرستیال صاحب همراه باسه نفر از از افراد استخباراتی محمد داود از خانه اش بیرون آمدند. عم شهیدم گفت ، بچیم برویم به وزارت دفاع. امور وزارت دفاع را باید پیش ببرم . سردار صاحب امر کرد که باید به وزارت دفاع بروم تا صاحب منصبان به شعبات خویش شروع به کار نمایند.
ما به وزرات دفاع رفتیم. مرستیال صاحب به دفتر وزرات رفت ومن خارج آن دفتر ماندم. تقریبا ًنیم ساعت گذشته بودکه جنرال عبدالکریم مستغنی که اطمینانی درجه یک داود بود رسید. قبل ازینکه بدفتر با مرستیال صاحب روبرو شود، یک صاحب منصب برایش گفت: جنرال صاحب وزیر دفاع جدید تقرر حاصل کرده است .
فراموش نمی کنم که جنرال مستغنی برای آن صاحب منصب گفت : که او ( مرستیال صاحب ) خود را خودش وزیر ساخته است . پس از گفت وشنید هایی که آنجا شد، من بازهم طرف خانۀ داود خان رفتم تا موضوع را به اطلاع برسانم . درین وقت ، سید حسن خان مرحوم که رئیس ارکان حرب وزارت دفاع بود، بحیث سکرتر درپیره دارخانۀ محمد داود وظیفه دار شده بود. اشخاصی که میخواستند داود خان را ببینند از سید حسن خان اجازۀ ملاقات میگرفتند. برای او موضوع وگپهای جنرال مستغنی را گفتم. سیدحسن خان گفت که زود برو وبه مرستیال صاحب بگو که سردار صاحب شما را به خانۀ خود خواسته است. من دوباره به وزرات دفاع رفتم. عم شهیدم تائید کردند که جنرال مستغنی برای معلومات استخباراتی ومانع شدن او در امور وزارت دفاع، آن جا آمده است. من گپ سید حسن خان را به ایشان گفتم. ما دفعۀ دیگر به سوی خانۀ داود خان رفتیم . مرستیال صاحب داخل خانۀ داود خان شد.
اما پس از خارج شدن از خانۀ او برایم گفت که بخانۀ خویش برویم . زیرا داود خان برای مرستیال صاحب گفته بود که شما به خانۀ تان بروید هروقت که شما را خواستم نزدم بیایید.
اینطور بود که مرستیال صاحب شهید در خانۀ خودماندند. یگان وقت دوستان خود را می دیدند واز علاقه وغمخواری به داود خان گپ می زدند. لیکن موفق نشدند که داود خان را باردیگر ببینند. چرا که چپی های دور وبر، او را محاصره نموده بودند. وخود داود خان هم سخت زیر تاثیر آنها رفته بود.
یک روز مرستیال صاحب شهید بازهم اراده کرد که با یک تن از دوستان خود داود خان را ببیند. بدون اینکه توانسته باشد او را ببیند، پس ازینکه به خانه مراجعه کردند، چاشت همان روز که پنجشنبه بود،یک تولیمشر عسکری که بنام ضیا گاردمشهور بود بخانه ما مراجعه نموده چنان وانمود کرد که رئیس صاحب دولت ،مرستیال صاحب را خواسته است. اینجانب نیز همراه ایشان رفتم . مرستیال صاحب ، من وضیا در موترمن نشستیم ومن رانندگی میکردم. در طول راه شهید مرستیال صاحب به ضیا گفت که در نگهداشت محمد داود خان کوشش کنید که کسی به او آزار نرساند. ورنه جوی های خون درین مملکت روان خواهد شد. ضیا گفت، تدابیر لازمه حتی المقدور گرفته شده است.
وقتی به ارگ شاهی رسیدیم، ضیای گارد گفت که موتر را باید دربیرون ارگ ایستاده کنم ومرحوم مرستیال صاحب راپای پیاده همراه خود به داخل ارگ شاهی که ارگ "جمهوری " شده بود، برد. تقربیا ً نیم ساعت تیر شده بود که چند نفر پولیس موتر مرا محاصره کرده ودونفرشان با من نشسته حرکت کردیم وبه ماموریت پولیس شهر نو توقیفم نمودند.
من روز پنجشنبه وجمعه را در ماموریت پولس شهرنو محبوس ماندم. روز شنبه به محبس دهمزنگ برده شدم . در مدت محبوسیت در دهمزنگ ،ساعت یک شب برای "تحقیقات"، به وزارت داخله برده میشدم. البته تمام محبوسین به شمول خودم از طرف موظفین ومستنطقین به لت وکوب سردچار بودیم. جبراً بالای ما تحمیل میشد که باید اقرار کنیم که مرحوم شهید مرستیال صاحب با شهید میوندوال صاحب صدراعظم سابق کودتا میکردند.درحالیکه هیچ واقعیت نداشت. یکی از روز ها نامۀ عم شهیدم ازطرف یک پیره دار درمحبس برایم رسید. آن نامه واضحاً بیانگر اینست که نه کودتای وجودداشت ونه بغاوتی. دسیسۀ بود که از طرف محمد داود وچپی های ظالم وبیرحم همکار او روی دست گرفته شده بود. مقصد شان این بود تا مردم فهیمده وبا تجربۀ مملکت را نابود ساخته وخودش فرعونیت خویش رابالای ملت بدبخت افغانستان تثبیت نماید.
دربارۀ اقرارهای جبری تمام محبوسینی که زنده ماندند ویکی با دیکردیدار داشتند، گفتند که آنقدرشکنجه شدند تا بگویند که شهید میوندوال وشهید مرستیال صاحب کودتا میکردند.
از طرف یکی ازصاحب منصبان پر درد محبس دهمزنگ برایم گفته شد که مرحوم مرستیال صاحب وقتی دید که یک صاحب منصب بزرگ وباوقار از طرف چند بیرحم و وحشی صفت لت وکوب میشود ونزدیکان فامیل را هم شکنجه میکنند، همان بود که برای هیات به اصطلاح تحقیق گفت که برایم قلم وکاغذ و وقت بدهید، تا طوریکه شما میگویید نقشۀ "کودتایی" خویش را بنویسم . همان بود که برای یک شب غرض تحقیق به وزرات داخله برده شد که به این صورت از لت وکوب توهین جنایتکاران خود را خلاص کرد. چنانچه مرحوم محمد هاشم میوندوال راتوسط لت وکوب آزار بسیاری
شهید خان محمد خان مرستیال
دادند که در نتیجه آن لت وکوب ها جان به حق سپارید و وانمود کردند که خودکشی کرده است. در حالیکه منسوبین محبس دهمزنگ کابل از خودکشی کردن آن مرحوم شهید انکار ورزیدند.
پس ازشهادت مرستیال صاحب وچند انسان بیگناه دیگردر منطقۀ پلچرخی کابل ، اینجانب را از محبس دهمزنگ آزاد کردند. صمد ازهر که مرا به خانه میرساند در طول راه گفت که تا امر ثانی شما از خانۀ تان بیرون برآمده نمی توانید وبا هیچکس هم تماس نگیرید.
به منظور بدست آوردن جســد مطهر مرستیال صاحب شهید، اینجانب عریضۀ عنوانی مقام ریاست جمهوری و وزارت داخله نوشتم. عریضه را دختر ایشان ( پروین امینی ) وپسر ایشان ایمیل جان نزد فیض محمد وزیر داخله بردند. شاید بعد از کسب اجازه ازداود خان، موافقه کردند که بعدتر جسد را برای خانواده بدهند. قدیرقوماندان عمومی ژاندارم وپولیس در وقتی که جسد را به ایمیل 12 ساله می سپردند، گفته بود که جسد را بگیرید اما حق اعلان فوتی و فاتحه گیری را ندارید.
به این ترتیب در حالیکه هژده روز از شهادت مرستیال صاحب شهید گذشت ،توانستیم جسد ایشان را بگیریم. جسد ایشان خاک پر بود وبیست ویک مرمی برتن شان اصابت کرده بود.
چون اینجانب نتوانستم خود را کنترول نمایم وبه محمد داود بیرحم دشنام دادم، بازهم در دهمزنگ محبوس شدم. دوهفتۀ دیگر آنجا محبوس بودم. پس از اینکه رهایم کردند اجازه نداشتم از منزل بیرون بروم . شهادت عم بزرگوار ودیدن آزار ولت وکوب بیگناهان وخودم، تکلیف روحی رادامنگیرم ساخت. دوهفته در شفاخانۀ علی آباد در شعبۀ عقلی وعصبی بستری شدم . علی احمد خان متخصص عقلی وعصبی نوشت که به این شخص اجازه کار داده شود ورنه به خود کشی دست میزند. همان بود که اجازۀ کار داده شد ولی توسط پولیس مخفی در معاینه خانه ام کنترول میشدم .بالاخره با مشکلات بسیار زیادطبق اوامر رب العالمین در قرآن عظیم الشان، وطن واهل بیت را ترک داده ودر سل 1974 ع به آلمان مهاجرت نمودم.
هموطنان ما شاهد میباشند که محمد داود ومتباقی رهبران آن رژیم با سیاست ظالمانه ومنافقت آمیز خویش، ملت ومملکت بدبخت افغانستان رابه تباهی کشانیدند که تا بحال استقرار در آن دیده نمیشود. در طول تاریخ افغانستان هیچ یک اززمامداران سابقه به همچو جنایات دست نزده بودند که داود خان وپس از او جنایتکاران مابعدش انجام دادند. جای تعجب است که هنوز هم دسیسه بازها ازشنیدن اعمال ظالمانۀ خود چشم پوشی میکنند. اشخاصی که از آن جنایت ها وحقایق واضح، چشم پوشی میکنند،آیا شیر انسان نوشیده واز انسانیت خبردارند؟
در تمام دنیا یک ضرب المثل واقعیت دارد که ماهی از کله گنده میشود نه از دم آن .
رهبران خانوادۀ سلطنتی افغانستان مخصوصا هاشم خان وداود خان، مثل کلۀ ماهی گنده شده، ملت و مملکت افغانستان را تباه کردند. شعبۀ مخصوص استخباراتی محمدداود خان، وظیفه داربود که مردمان فهیمده وتجربه کارمملکت را به بدنامی های ساختگی ازبین ببرند ویا در محبس با صد مشکل محبوس نمایند.
داود خان، در واقعیت با دو کابینه اجراات میکرد. یکی کابینۀ ظاهری که برای ملت افغانستان معرفی نموده بود ودیگری کابینۀ مخفی سلطنتی که مشاورین خود را داشت . افشأ کابینۀ مخفی آنرا تصادفاً از طریق خانم آلمانی غلام محمد فرهاد که بنام پاپا مشهور بود، و آشنایی با Paul R. Friedrich شنیدم.
اخیرالذکر وظیفۀ مشاوریت و رهنمایی مسایل جنایی را در شهرKaiserlauten المان دارابود. این شخص اصلاً درشعبات استخباراتی امریکایی ها درشهرKaiserlauten المان تربیه شده و درسال 1972ع . در شعبۀ استخباراتی وزارت داخلۀ افغانستان طور خدمتی استخدام شده بود. قرار گفتۀ او که برایش وظیفه داده شده بود که مردمهای سرشناس مملکت را به رژیم معرفی نماید. شخص مذکور بعد از ختم وظیفه در سال 1974 ع. دوباره به آلمان مراجعت نمود . این شخص در اولین روز آشنایی ما صحبت کرد، که محمدداود خان، از کابینۀ مخفی مشوره میگرفت ومشوره ها را عملی میکرد. اعضای مخفی او به روسها وامریکایی ها تعلق داشتند. در جریان صحبت، وقتی متوجه شد که ما از متعلقین واعضای خانوادۀ شهید مرستیال صاحب هستیم، از ادامۀ صحبت خود
داری کرد. ما هر قدر کوشیدیم که یک اندازه بیشتر راز های نهفتۀ دیگری را از نامبرده بدست آوریم، اما او بصورت قطعی از ادامۀ صحبت های خود داری کرد. حتی کوشش کردیم که از طریق دعوت اوبه صرف غذای افغانی، اگر بتوانیم گپهایی از زبان او بشنویم ، مگرحاضر نشد دیگر دربارۀ افغانستان صحبت کند.
اینجانب که شاهد دیدن زحمت ها وظلم های رژیم داود خان وهمکاران ظالم وخدا ناشناس او بوده ام، روح همه شهیدان را که شهید ظلم وستم شده اند همیشه پاک میخواهم.
داکترعصمت الله امینی
به نام خداوند(ج)
جواب عبدالصمد ازهر
درجواب عبدالصمد ازهر، چهرۀ معلوم الحال که نامۀ محقق نه جعلی مرحوم شهید تورن جنرال خان محمد خان مشهور به مرستیال را رد نموده طورذیل می نویسم :
مرحوم شهید که عم وخسراینجانب داکترعصمت الله امینی بود، نامۀ خود را اینطوربه من فرستاد: روزی بود که درساحۀ زندان دهمزنگ کابل، یک هیاهویب برپاشد. هر اطاق به دوویا سه اطاق خورد تبدیل گردید.وقتی از یکی از ضابطان مؤظف زندان پرسیدم که چرا اطاقها کوچک شدند، در جوابم گفت که تعداد محبوسین زیاد شده چارۀ دیگری وجود ندارد. درهمین موقع محافظ مرحوم وشهیدمرستیال صاحب که یک عسکر بچۀ با سواد وقرار گفتۀ خودش که صنف دوازده (12) را درنهرین بدخشان به پایان رسانیده بود،نزدم آمد ودرخواست مجلۀ ژوندون رانمود. مجلۀ ژوندون رایک تن از صاحبمنصبان در ماموریت پولیس شهرنوبرایم داده بود.در آنجا من مدت سه روز زندانی بودم. بعد ترهمان جوان دوباره نزدم آمد ومجلۀ را پس برایم داد. دروقت ورق زدن ها تصادفی چشمم به نامۀ عم بزرگوارم مرستیال صاحب افتاد. بعد از مطالعۀ آن نامه برایم بکلی روشن شد که ما محبوسین به ناحق
ودروغ از طرف محمد داود خان وغلام بچه هایش محبوس گردیده ایم . یکی از صاحب منصبان محبس دهمزنگ کابل که ازچپ لیارجلال آباد بود ودر مکتب حربی شونحی دوصنف بالاتر از من مکتب را به پایان رسانیده بود، وبا هم آشنایی داشتیم ،همراه مرستیال صاحب تماس داشت واو را از محبوس شدن برادرزاده ها در اطاق های مجاور مطلع نموده بود.
برای ثبوت محقق بودن نامۀ مرحوم مرستیال صاحب که اصلش نزدم موجود است، دو راه ذیل وجود دارد:
تعلیمات وتحصیلات 22 سالگی و طبابت 38 سالگی ام بنده رااز نظر علمی وفلسفی قناعت داده است که پیرو دین مقدس اسلام بوده وایمان محقق قلبی وراسخ به رب العالمین و روز آخرت داشته باشم . با این عقیدۀ راسخ قلبی ،به قرآن عظیم الشأن و مقدسات دین اسلام سوگند میخورم که این نامه از مرحوم شهید مرستیال صاحب بوده و نوشتۀ دست او می باشد وجعلی نیست.
مقایسه نمودن نامه با اوراق تحقیقاتی مرحوم شهید مرستیل صاحب توسط الات جدیدی که در دست است به اثبات خواه رسانید که این نامه نوشتۀ دست آن مرحوم وشهید میباشد.
امید دیگر این است که اگرآن محافظ مرحوم حیات داشته باشد وتصادفا ً ازاین داستانهای که جنایتکاران ودروغبافان ، منافقین وغلام بچه های شوروی وداود خان با خبر شود، حاضر شود واقرار کند که واقعاً این نامۀ محقق از مرحوم شهید مرستیال صاحب است. مرستیال صاحب شهید در بدل خدمت آن عسکر محافظ ساعت اومیگای بند دستش راتحفه داده بود.
عبدالصمد ازهراگر وجدان داشته ومسلمان باشد، باید از حق گفتن انکار نورزد. در غیر آن میتواند برای پوشانیدن جنایاتی که در دوران ماموریتش انجام داده دلائل مختلف بتراشد. |