کابل ناتهـ، Kabulnath


 

 

 

 

 

 

Deutsch
هـــنـــدو  گذر
آرشيف صفحات اول
همدلان کابل ناتهـ

دريچهء تماس
دروازهء کابل

 

 

 

 
 
   
شاهد دیگر براعمال صمد ازهر حکایت محترم ضیأ ناصری

داود ملکیار
 
 

دهم فبروری 2011

   درحاشیۀ کودتای نام نهاد شهید میوندوال

 

  حکایت پایان را که حدود سی سال قبل ازجناب محترم ضیأ ناصری شنیده بودم، دراخیر ماه جنوری 2011به منظور اطمینان دوباره وترتیب یادداشتها ونقل القولها، بازهم از ایشان خواهش نمودم که آن رابازگو نمایند. لازم میدانم یادآوری نمایم که محترم ضیأ ناصری از جمله پولیس های تعلیم یافته درآلمان است که درسالهای آخر رژیم شاهی، بحیث آمر انسداد قاچاق در وزارت داخله کارمی کرد.

   حکایت جناب ناصری که به موضوع کودتای نام نهاد شهید میوندوال، شکنجه ها و پیشامدها ورفتارهای مستنطقین روشنی می اندازد چنین است :

 

    « دو ویا سه روز از توقیف و زندانی شدن مرحوم میوندوال با دیگر شخصیت های محترم گذشته بود، که تحقیقات آنها آغازشد.  تحقیقات دراتاق های مختلف وزارت داخله تحت نظرهیأت های مختلف جریان داشت. درین شبی که من حکایت آن را می نمایم،نوکریوال بودم. نظر به ایجاب وظیفه از اتاق خود برامده خواستم سری به دهلیزها بزنم . درین هنگام دوست وهمکارم اسدالله، که اکثرا ً با من می بود، نیز با من روان شد. در دهلیز های وزارت صداهای چیغ ها از اتاق ها شنیده می شد. دوستم اسدالله که شخص بی قرار وکنجکاوی بود، گاهی از پشت کلکین به اصطلاح کله کشک می کرد وگاهی از دروازه های نیمه باز بعضی اتاقها، داخل آنها را مشاهد می کرد.این کار برای چندین دقیقه دوام کرد. بار آخری که این کار را تکرار کرد، بعد از مشاهدۀ داخل یک اتاق، بسرعت دورزده بطرف من آمد. من از او پرسیدم که چه دیدی ؟ اسدالله جواب داد، که  داخل اتاق جنرال جبار خان ملکیار را روی چوکی نشانده اند. دونفر هم دست هایش را محکم گرفته وصمد ازهر با مشت و سیلی به سر ورویش  میزند .

  ازین گفته اسدالله چند  ثانیه نگذشته بود که همان دروازه باز شد وصمد ازهر با خشم وغضب از اتاق بیرون برامده، مرا( ضیأ ناصری) صدا کرد و پرسید که تو اینجا چه می کنی ؟

  در جوابش گفتم که من نوکریوال هستم .

  با صدای بلند گفت که کدام پدر لعنت تو را نوکریوال تعیین کرده ؟

  صمد ازهر با همان خشونت ادامه داده گفت که میخواهید که همین حالا امر توقیف وحبس هر دوی تان را صادرکنم .؟

  بعد از چند دشنام رکیک امرکرد که: شاگرز! مرش، مرش. از وزارت خارج شوید وبخانه هایتان بروید .

    فردای آن شب مرا نیز ار خانه ام گرفته به زندان انداختند. »

 

   این بود جریان مختصر چشم دید یک شاهد دیگر ازچگونگی تحقیقات در وزارت داخله ،که تحت نظرمستقیم صمدازهررئیس ارکان قوماندانی عمومی ژاندارم وپولیس وآمر مستقیم تمام تحقیقات، صورت میگرفت. لازم به یاد آوری است که حکایت محترم ضیأ ناصری با صحبت هایی که مرحوم جنرال عبدالجبار ملکیار، از جریانات تحقیق داشت، مطابقت دارد.

 

 

بالا

دروازهً کابل

شمارهء مسلسل    ۱۳۸       سال شـــشم           دلو/حوت             ۱۳۸٩  خورشیدی        فبوری ٢٠۱۱