کابل ناتهـ، Kabulnath


 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

Deutsch
هـــنـــدو  گذر
آرشيف صفحات اول
همدلان کابل ناتهـ

دريچهء تماس
دروازهء کابل

 

 

 

 
 
   
داستان افغانی؛ کابوس متداوم

نویسنده سلطان سلطانی
 
 

وقتی داستان افغانی را می خوانی، از همان آغاز، دلهره گریبانت را میگیرد. هیولای جنگ در برابرت می ایستد و صدای غرش جیت ها و رگبار مسلسلها، گوشت را پر میکند. زن را می بینی. زنی را که در چاردیوار سنت و خشونت جان میدهد. عشق را می بینی که دارو ندار عاشق را به تباهی می کشاند و آنقدر به داستان ضربه میزند تا آن را به پایان می رساند.

جنگ بستر بیشتر داستانهای افغانی است و نویسنده که سی دهه جنگ، مهاجرت و نابه سامانی را تجربه کرده است، هرچند تلاش میکند با طرح مضامین عاشقانه یا ماجراجویانه و مسایل اجتماعی از جنگ دوری کند، نمی تواند. داستان های معاصر، از نگاه زمانی همه ( استثنا وجود دارد) معاصر اند و این معاصر بودن، نویسنده ها را وا میدارد در برابر زمان شان که با تاسف زمانی توام با جنگ است، بی تفاوت نمانند و حوادثی را برای داستان برگزینند که از جنس جنگ اند.

محمد حسین محمدی، که سخت به خاطر حوادث جنگی داستانهای کوتاهش در ایران نقد گردیده است، تلاش کرد در یک رمان کوتاه، نشان دهد که میتواند بیرون از دایره جنگ، نیز داستان بیافریند و چنین است که (سید میرک شاه آغا) خلق شد. پیر مردی که در یک روز عادی، برای خرید باطری به شهر مزار شریف قدم میگذارد و بدون وضو سر به سجده می گذارد. اما بازهم پس زمینه داستان جنگ است، زمان، زمان حاکمیت طالبان است و سید میرک شاه آغا برای رادیو اش که باطری ندارد، رفتن به شهر و مواجه شدن با صد خطر را به جان میخرد و خواننده جنگ را از نزدیک حس میکند.

در داستان دیگری، خالد نویسا، بازهم تلاش کرده است تا از جنگ بپرهیزد. اما، نتوانسته است. در رمان آب و دانه، که داستان زیبا و خوش ترکیبی است، نویسا به قریۀ " سیاه خارک " می پردازد که از اثر خشکسالی ها دچار قحطی شده است. اما بی آبی و قحطی تنها مصایب مردم این قریه نیستند. طالبان نیز که تازه به همه جا رسیده اند، بلای جان مردم قریه اند. به این شکل جنگ باز هم سایه شومش را بالای داستان افگنده است و هر چه در داستان پیش می روی چهره زشت و وحشی اش را بیشتر می بینی. آخرین نوشته نویسا کاریز هم برمبنای جنگ ساخته شده است.

نویسنده های دیگری نیز نتوانسته اند از زیر سایه وحشی جنگ فرار کنند. جنگ داستان زیبای گلنار و آیینه رهنورد زریاب را به طور وحشتناکی از مسیر سوریالیستی اش بیرون میکند. داستان کاغذ پران باز خالد حسینی نیز وقتی با دغدغه جنگ همراه می شود افت عجیبی میکند و همه چیز تصنعی میشود.

با یقین می توان گفت که هشتاد در صد داستانهای بلند با پس زمینه جنگ نوشته شده اند و توانسته اند درد مردم افغانستان را منعکس سازند. هزار خانه خواب و اختناق عتیق رحیمی، روایت آیینه عزیزالله نهفته، گلیمباف تقی واحدی، سرمه قادر مرادی از این نمونه ها اند.

رمانهای چون، شوگران در ساتکین سرخ از حسین فخری، کوچه ما از اکرم عثمان و بی چراغ در مه از سرور آذرخش، تلاش دارند تعریفی از جنگ بدهند و چرایی جنگ را تشریح کنند اما به خاطر گسترده گی جنگ و نزدیکی حوادث با زمان نویسنده گان مانع می شود آثار داستانی خوبی داشته باشیم و این داستانها با همه خوبی های شان در مرز رمان خوب و متوسط باقی می مانند.

بیشتر داستانها که موضوع شان جنگ است و یا جنگ به ترتیبی در طرح و پیرنگ شان نقش دارد، تلاش دارند چهر کثیف جنگ را نشان دهند و به گونه ای مخالفت شان را با جنگ نشان دهند که در این عرصه نوشته های داستانی خانم پروین پژواک قابل یاددهانی است. نثر پروین شسته و پاک است و داستانهایش توان این را دارند که احساس خواننده را برانگیزند.

رمانهای نبی عظیمی، ببرک ارغند، قدیر حبیب، رزاق مامون، قادر مرادی، حیدر بیگی، تقی بختیاری و ده ها نویسنده دیگر نوید بخش استند. ما امروز آثار بی شماری داستانی داریم که با جرات می توانیم از انها به نام رمان های افغانی یاد کنیم و افتخار. اما جای تاسف این است که این آثار بدون غرض و مرض و بدون سمتگرایی و دوستی ها و دشمنی ها نقد و بررسی نشده اند. بیشتر این آثار در افغانستان در دسترس خواننده ها قرار ندارند. آیا کسی یا نهادی پیدا خواهد شد که همه ای آثار بلند داستانی را زیر یک عنوان چاپ کند؟

سنگ صبور اخرین اثری است که از یک نویسنده افغان میخوانم و می بینم که جنگ  همچنان در داستان افغانستان مانند خون تازه جاریست . شاید تا سالهای زیادی موضوع داستانهای نویسنده های افغان جنگ باشد چه انهایی که در افغانستان به سر می برند و چه انانی که در غرب پناه گزیده اند از این جنگ لعنتی فرا کرده نمی توانند. کابوس جنگ همچنان در روان افغانها و در متن داستانها ادامه دارد و ادامه خواهد داشت. شاید این ممکن نباشد که نویسنده افغان از زیر سایه جنگ بیرون برود و داستانی با پس زمینه دیگری بیافریند.

 

خوب است موخره این نوشته، تکه ای از داستان مرادی باشد: "رونده هستم . شايد هم به جنگ نامعلومي که برگشتنش به خدا معلوم است . مي خواهم به خودم بقبولانم که من در چنين روزي که پدرم را به خاک مي سپارند ، در حين خوش بودن و سرحال بودن ، عاصي و خشمگين هم هستم و دلم در اضطراب کشنده يي مي سوزد . احساس مي کنم کار ي شده که در ميدان عشق و دوست داشتن ، کوتاهي جبران ناپذير از من سر زده است . در حين حال بسيار وارخطا هم هستم . "

 

 پایان

 

بالا

دروازهً کابل

شمارهء مسلسل    ۱۳۷       سال شـــشم           دلو ۱۳۸٩  خورشیدی        فبوری ٢٠۱۱