پیوست به گذشته:
رفتن " خودسرانهً " مرستیال به وزارت دفاع .
صمد ازهر درین مورد نیز، مانند موارد دیگر، دچار تناقض گویی ودست پاچگی است. وی به دلایل ضعیف و بی پایهً آقای ضیاء مجید ، قوماندان گارد ، اتکا می کند. ابتداتلاش دارد با مقایسه ً گفته های آقای عصمت الله امینی و غوث الدین فایق، رفتن "خودسرانه ً" مرستیال به وزارت دفاع را ، به اثبات برساند!! ولی نمی تواند از آن نقل قول ها ، حتی قناعت خودش را ، فراهم سازد. چه رسد به آن که به قناعت خواننده بپردازد .
برای این که موضوع را بیشتر شرح داده باشیم وتوجه خواننده را به تناقض گویی صمد ازهرجلب کرده باشیم ، ناگزیریم آن قسمت ها را درین جا نقل نماییم . وی چنین می نویسد :" اما در بارهً چگونگی رفتن خان محمد خان در روز اول کودتا و انکشافات بعدی بیایید از دکتور عصمت الله امینی برادرزاده و داماد مرستیال بخوانیم : " وقتی از طریق رادیوی کابل اعلان کودتای محمد داود را شنیدیم ، همراه با مرستیال صاحب شهید به سرعت طرف خانهً محمد داودخان رفتیم. مرستیال صاحب شهید داخل خانهً داودخان شد. من بیرون دروازه خانه منتظر ماندم . بعداً مرستیال صاحب همراه با سه نفر از افراد استخباراتی محمد داود از خانه اش بیرون آمدند .عم شهیدم گفت ، بچیم برویم به وزارت دفاع . امور وزارت دفاع را باید پیش ببرم . سردار صاحب امر کرد که وزارت دفاع بروم ( خواننده خود قضاوت
نماید که آیا امکان گفتن چنین دروغی درآن موقع حساس و درحضورداشت سه نفر افراد استخباراتی داوود خان وجود دارد ؟ ) تا صاحب منصبان به شعبات خویش شروع به کار نمایند.
ما به وزارت دفاع رفتیم .مرستیال صاحب به دفتر وزارت رفت و من خارج آن دفتر ماندم .تقریباً نیم ساعت گذشته بود که جنرال عبدالکریم مستغنی که اطمینانی درجه یک داود بود رسید . قبل ازینکه بدفتر با مرستیال صاحب روبرو شود ، یک صاحب منصب برایش گفت : جنرال صاحب وزیر دفاع جدید تقرر حاصل کرده است .
فراموش نمی کنم که جنرال مستغنی برای آن صاحب منصب گفت : که او ( مرستیال صاحب) خود را خودش وزیر ساخته است . پس از گفت و شنید هایی که آنجا شد ، من بازهم طرف خانهً داودخان رفتم تا موضوع را به اطلاع برسانم . درین وقت ، سید حسن خان مرحوم که رییس ارکان حرب وزارت دفاع بود ، بحیث سکرتر در پهیره دارخانه ً محمد داود وظیفه دار شده بود . اشخاصی که میخواستند داودخان را ببینند از سید حسن خان اجازهً ملاقات میگرفتند . برای او موضوع و گپهای جنرال مستغنی را گفتم . سید حسن خان گفت که زود برو و به مرستیال صاحب بگو که سردار صاحب شمارا به خانهً خود خواسته است . من دوباره به وزارت دفاع رفتم . عم شهیدم تائید کردند که جنرال مستغنی برای معلومات استخباراتی و مانع شدن او در امور وزارت دفاع ، آن جا ، آمده است . من گپ سید حسن خان را به ایشان گفتم . ما دفعهً
دیگر به سوی خانهً داود خان رفتیم . مرستیال صاحب داخل خانهً داود خان شد . اما پس از خارج شدن از خانهً او برایم گفت که بخانه ً خویش برویم . زیرا داود خان برای مرستیال صاحب گفته بود که شما به خانهً تان بروید هروقت که شمارا خواستم نزدم بیایید ."
سپس ، صمد ازهر نتیجه می گیرد که :" این حکایت آقای امینی ، گویای این مطلب است که مرستیال از طرف داود خان به وزارت دفاع تعیین چه ، که موقتاً هم گمارده نه شده بود . این امر که صرفاً نیم ساعت بعد از اشغال کرسی وزارت دفاع، مستغنی به آنجا میرسد و این اظهار مستغنی که مرستیال خودش خودرا وزیر ساخته است ، موًید این امر است . کسانی که مرستیال را از نزدیک می شناسند، میدانند که چنین کاری ( اشغال خودسرانهً کرسی ) از کرکتر او بعید نبوده است ."
برعکس صمد ازهر، هرخواننده یی ، از روایت صادقانه ً آقای عصمت الله امینی ، می تواند نتیجه بگیرد که مرستیال به موافقه داوود خان به وزارت دفاع رفته است. چه گونه می توان پذیرفت که شخصی چون مرستیال ، با آن همه تجاربی که در امور سیاسی ، نظامی و با شناختی که از داوود خان داشت ( و با شناختی که همه از داوود خان داریم )، خود سرانه و بدون موافقت داوود خان به اشغال کرسی وزارت دفاع بپردازد . واقعیت این است که بعد از رفتن مرستیال به وزارت دفاع ، مخالفین او دست به کار شده و نظر داوود خان را تغییر داده اند . درین جا نیز صمد ازهر، مانند هر مورد دیگر ، ناخواسته اعتراف می نماید که روایت آقای عصمت الله امینی عین واقعیت است و برای تاًیید آن به نقل قولی از غوث الدین فایق رو میاورد و چنین ادامه می دهد : " غوث الدین فایق آنقدر دروغ بافی ها کرده است که
حرف راست او را هم باید شک کرد ، اما درین رابطه نوشته اش با نوشتهً امینی شباهت هایی بهم میرساند . وی می نویسد : "بروز دوم انقلاب بخانهً سردار محمد داود به هدایت کاری رفتم . مرحومی در صحن چمن منزلش با سید حسن خان و خان محمد خان مرستیال و جنرال مستغنی در خلال صحبت بودند ، من با دیدن اوشان مقرری یک سرپرست بوزارت دفاع بخاطرم رسید که جنرالان مذکور را ممکن به همین مناسبت خواسته باشد ، من بحضور شان یادآور شدم که برای سرپرستی وزارت دفاع کسی تعیین شده یا نه ؟ رییس جمهور گفتند یکی از شما برای بازکردن دروازه وزارت دفاع و رسیده گی به کار ها بروید از کسی ذکر نام نکرد جنرال سید حسن گفت من میروم و مستغنی میخواست که برود. ( اما چرا نرفتند ؟ ن ) خان محمد خان مرستیال بصوب وزارت دفاع روان شد و مرا گفت بیا برویم .نزدیک دروازهً خروجی منزل رییس جمهور مرا خواست و گفت چند نفر رفقای خود را همرایت گرفته برو فکر خود را بگیر که
خان محمد خان یک جنرال دست ماشور و ایدیالیست است ، به کدام عمل دست نزند . مرستیال مرا گفت که سردار صاحب به شما چه گفت ، من گفتم به من هدایت داد که شرایط انقلاب است ، مرستیال یک جنرال قیمت دار اردو است در حصه سکوریتی و امنیت اش محتاط باشید ."
کمی پسانترمی نویسد : " دو ساعت بعد کسی برایم گفت که مستغنی صاحب بحیث لوی درستیز آمده چوکی خودرا اشغال کرده چند لحظه بعد مرستیال مرا خواست که رییس صاحب دولت به شما گپ میزند گوشی را بالا کردم گفت همراه مرستیال نزد من آئید ، بعد با مرستیال نزد رییس دولت رفتیم رییس دولت خان محمد خان را گفت : فعلاً شما بخانه خود بروید ، من شما را میخواهم ."
بعد از نقل قول های فوق از آقای عصمت الله امینی و غوث الدین فایق صمد ازهر چنین ادامه می دهد : " با در نظر داشت اینکه فایق، درهراقدام و مفکوره نقش برجسته ای برای خود می تراشد ، با حفظ شک و تردید نسبت به حکایت او ، مشابهت ها و نزدیکی هایی میان روایت او و روایت عصمت الله امینی به مشاهده میرسد . استنتاجی که از هردو روایت شده می تواند همین است که مرستیال به کرسی وزارت دفاع تعیین نگردیده بود ."
با نتیجه گرفتن و تکیه به همین استنتاج است که صمد ازهر، از یک طرف به دروغی تکیه می کند که دروغ نامۀ ضیاء مجید خوانده می شود واز طرف دیگر و درحقیقت ناخواسته، می خواهد بگوید که خودش و ضیاء مجید دروغ می گویند . زیرا اگر او به درستی روایت آقای ضیاء مجید باور مند می بود ، ضرورتی نداشت به مقایسه روایات آقای عصمت الله امینی و غوث الدین فایق بپردازد و نتیجه ً دلخواه خودرا از آن بگیرد . چون این دو روایت با روایت ضیاء مجید کاملاً متفاوت است. اگر کسی دیگری هم حاضر باشد روایت دروغی را به خورد صمد ازهر بدهد ، به یقین که به نقل قول از آن نیز می پردازد و نتیجه ً مطلوب و دلخواه خود را می گیرد.
به قسمت هایی از نقل قول ضیاء مجید توجه کنیم و ببینیم صمد ازهر چه نتیجهً از آن می گیرد :" . . . بعد از ایراد بیانیه ی کوتاه داوود خان ، از طریق رادیو ، که در آن رژیم سلطنتی " منسوخ " و استقرار نظام جمهوری اعلام گردید ، دوباره به خانه برگشتیم . حدود یک ساعت و نیم ، داوود خان با سرگروپ های عملیاتی کودتا که برای تبریکی می آمدندو یا با بیسیم اوضاع را گزارش می دادند ، مصروف بود . کمی پس از ساعت ده صبح در حالی که حیدر رسولی نیز حاضر بود ، داوود خان برایم گفت که اطلاع رسیده است که خان محمد خان مرستیال خودسرانه به وزارت دفاع رفته و چوکی وزارت را اشغال نموده است ؛ بنابرآن فوری به وزارت دفاع رفته و خان محمد خان را با خود به این جا بیاورید . هنگام حرکت رسولی نیز با من همراه شد . در وزارت دفاع رسولی چون لباس ملکی به تن داشت از من خواهش کرد
تا امر" رهبر" را من به خان محمد خان ابلاغ نمایم . دفتر وزیر دفاع پر از جنرالان و کسانی بود که یا برای تبریکی نظام جدید آمده بودند و یا هم به بهانه ی گرفتن هدایت های کاری .من به میز " وزیر دفاع " نزدیک شدم و پس از ادای تعظیم عسکری ، به خان محمد خان چنین تذکر دادم : " رهبر صاحب شمارا احضار کرده است ."( ضیامجید مطمین است که همان روز اصطلاح " رهبر "مصطلح بود ؟ ) خان محمد خان نگاهی به من انداخت و دستور داد که منتظر بمانم تا او به کارهایش برسد . (؟!) چند دقیقه دیگر انتظار کشیدم ، باز هم پیش رفتم و ادای احترام کردم و گفتم : " شاید فراموش تان شده است ، شمارا رهبر صاحب احضار کرده است. " این بار خان محمد خان به نرمی خواهش کرد که چند دقیقه ی دیگر هم منتظر بمانم تا او از کارهایش فارغ شود . هیچ یک از جنرالان و دیگران که درآنجا حضور
داشتند ، مرا جدی نه گرفتند ؛ زیرا همه بر این تصور بودند که خان محمد خان ، به امر شخص داوود خان به حیث وزیر دفاع منصوب گردیده است . بعد از سپری شدن چند دقیقه ی دیگر ، برای بار سوم به میز کارش نزدیک شدم و با لحن جدی گفتم : " رهبر صاحب امر عاجل داده است که شما را با خود ببرم . لذا تمام کارهای خود را متوقف کنید و با من بروید . زیرا تعمیل امر رهبر از انجام کارهای شما مهم تر است ." چنان به نظر میرسید که خان محمد خان دیگر متوجه پررویی حقیرانه و خطای خود شده بود. فوری ازجایش برخاست و به دیگران گفت:
" شما منتظر بمانید ، من به زودی از حضور رهبربر میگردم " .( در روز اول کودتا ، همه اصطلاح سردار صاحب و یا اصطلاح سردار داوود ویا داوودخان را به کار می بردند . ضیاء مجید ادعا دارد که خان محمد خان مرستیال هنوز" رهبر " را ندیده بود . پس چه گونه اصطلاح "رهبر " را به کار برد ؟ نمی گوییم که دروغ گو حافظه ندارد . اما حق داریم فکر کنیم که به" اندازه ً یک سرمو " ضیا مجید اشتباه کرده است ) . داوود خان از خان محمد خان پرسید : " کی به شما گفته بود که به وزارت دفاع بروید ؟" خان محمد خان جواب داد :" رهبر صاحب ، همین که اعلان نظام جمهوری را شنیدم ، وظیفهً خود دانستم که به وزارت دفاع رفته و وظیفه خود را اشغال نمایم ." داوود خان گفت :" خان محمد خان ! آیا
شما پیش از امروز از وقوع انقلاب خبر داشتید ؟ آیا ما با شما کدام تماس قبلی داشتیم ؟ شما باید بفهمید که در انقلاب بسیاری از جوانان زندگی شان را کف دست شان گذاشتند و برای پیروزی انقلاب فداکاری کردند . لطفاً به خانه ی خود تشریف ببرید . هرگاه نظام جمهوری به همکاری شما نیاز داشته باشد ، شما را در جریان قرار خواهیم داد."
این بود شرح قصه ی واقعی وزارت چند ساعته ی خان محمد خان مرستیال که به اندازه ی یک سر مو هم نه کم و نه زیاد ارایه گردید."
خدا نجات داد که یک سرمو کم ویا زیاد نیست !!
با آوردن نقل قول های فوق ازضیاء مجید ، صمد ازهر نتیجه می گیرد که : " به تصور من با توضیحات بالا از جانب شخصی که در تمام حوادث و جریانات آن وقت مستقیماً دخیل بود، درباره ً اشغال خودسرانه ً کرسی وزارت دفاع از جانب مرستیال شک و تردیدی باقی نمی ماند. "
زیرا ضیاء مجید این "غیرحزبی" اما کاسۀ داغتر از آش، سناریوی مناسب برای شما، که بسیار ساده لوحانه است ترتیب کرده است.
بلی جناب صمد ازهر ! اگر شما یقین دارید که با روایت آقای ضیاء مجید دیگر شک و تردیدی باقی نمی ماند ، ضرورت تکیه به روایت آقای عصمت الله امینی و تاکیدیه ً غوث الدین فایق نداشتید .
شاهد تان ( ضیاء مجید ) خود را در نقش قهرمانی تصویر نموده است که داستان قهرمانی خود را برای اطفال حکایت می کند. کاش اندک دقت بیشتری به خرج می داد و صورت آرایش این حکایت را طوری می ریخت که برای بزرگسالان نیز قابل قبول می بود . خواننده می تواند با اندک دقتی به نادرست بودن این روایت پی ببرد و ذهن کنجکاو اش به سوالات و موارد ذیل برسد . خاصتاً خواننده یی که به امور نظامی سروکار دارد.
1- درهرکودتایی ، نظامیان درقدم اول، توجه خویش را به تصرف مراکز نظامی و خاصتاً وزارت دفاع ، که مرکز سوق و اداره ً قوای مسلح هر کشور است ، معطوف می دارند . چقدر منطقی خواهد بود اگر بپذیریم که داوود خان ، منحیث رهبر کودتا ، آن قدر بی تفاوت و غافل بوده است که تا چند ساعت بعد ازکودتا ، به کسی وظیفه نداده باشد تا امور وزارت دفاع را پیش ببرد و برایش " اطلاع " برسد که کسی خودسرانه به آن جا رفته و چوکی وزارت را اشغال کرده است ؟ این امر تنها در صورتی اتفاق می افتاد که کسی برای اعاده نظام قبلی ( درین جا نظام شاهی ) به آن وزارت رفته و سوق و اداره ً اردو را بر ضد کودتا ، به دست می گرفت. در آن صورت داوود خان ، به عوض فرستادن ضیاء مجید برای آوردن مرستیال، باید امرحمله و یا محاصره ً وزارت دفاع را صادر می کرد . زیرا این امکان موجود بود که وزارت
دفاع به مرکز فرمان دهی ضد کودتا تبدیل گردد. و این را هم می دانیم که مرستیال شهید قصد و اراده ً چنین کاری را نداشت . در همین جا باید اضافه کرد که ضیاء مجید ، بیشتر از ما غیر نظامی ها ، به اهمیت و جایگاه وزارت دفاع واقف است و به خوبی می داند که غافل شدن از امورآن وزارت و یا بی تفاوت ماندن در برابر آن و دراختیار نگرفتن قومانده ً آن ، در زمانی که هنوز چند ساعتی از کودتا سپری نشده است ، تا به حدی که کسی خودسرانه به اشغال آن مقام بپردازد ، برای کودتاچیان چه عواقبی می توانست داشته باشد ؛ حکم خودکشی ، و داوود خان احمق نبود ، آن طوری که ضیاء مجید تصور می نماید ، که این را نمی دانست .
2. توجه خواننده را به این قسمتی از گفته های ضیاء مجید جلب می نمایم که از زبان مرستیال شهید نقل قول می کند: " رهبرصاحب ، همین که اعلان نظام جمهوری را شنیدم ، وظیفه ً خود دانستم که به وزارت دفاع رفته و وظیفهً خود را اشغال نمایم ." این نوع اشغال وظیفه در صورتی امکان دارد که :
- آن مقام موروثی باشد و شخصی که وظیفه را اشغال کرده است ، به جز خود کسی دیگری را مستحق آن نداند .
- قبلاً ، بین شخصی که وظیفه را اشغال کرده است با رهبر کودتا ، تفاهم صورت گرفته باشد ، که به مجرد شنیدن خبر کودتا ، از طریق رادیو ، به اشغال وظیفه بپردارد.
- در صورتی که آن شخص قبل از کودتا ، توسط رژیم قبلی از آن مقام عزل شده باشد .
- مانند بازی های اطفال هر کسی برای خودش چوکیی را "جر" و یا " چور " نماید .
می دانیم که هیچ کدام از موارد بالا هم صحیح نیستند . مگر می شود پذیرفت که مرستیال شهید ، در آن سن و سال و با آن همه تجاربی که در امور سیاسی - نظامی داشت ، بدون موافقت مقر فرماندهی کودتا ، حتی بدون اطلاع آن ها ، بدون این که داوود خان را ملاقات نماید و تنها با شنیدن اعلان رادیو ، به وزارت دفاع برود.
مگر مرستیال شهید علم غیب داشت که می دانست کسی به وزارت دفاع تعیین نشده ، وآن چوکی برای او خالی گذاشته شده است ، که باید برود و " وظیفه اش را اشغال نماید ".
3. تا چه حدی منطقی به نظر می رسد بپذیریم که مرستیال شهید ، با وجود دو بار تذکر آقای ضیاء مجید که "رهبرصاحب شما را احضار کرده است " ، بگوید که منتظر بماند که او به کارهایش رسیده گی نماید. مگرمرستیال شهید ، که به گفته ً آقای ضیاء مجید از رادیو خبرنظام جمهوری را شنیده و هنوز رهبر را ندیده است ، نمی دانست که دیدن رهبر ضروری تر از کارهای اوبود ؟ مگر مرستیال شهید آن قدر از امور نظامی بی خبر بود که درک نمی کرد تعمیل امر فرمانده کودتا ، آن هم شخصی چون داوود خان و در همچو زمانی که چند ساعت از پیروزی کودتا نمی گذشت ، ضروری تر از انجام کارهای دیگر بود ؟ مگر مرستیال شهید سوالاتی در ذهن اش خلق نشده بود که رهبر با او چه کاری دارد ؟ مگر او نمی دانست که اشغال "خودسرانهً " وزارت دفاع توهین به فرماندهی کودتا بود ؟ مگر مرستیال شهید مصروف کارهای "
روزمره " بود که می خواست به آن ها رسیدگی نماید ؟
شاید ضیاء مجید ، حین نوشتن این داستان قهرمانی اش ، فراموش کرده بود که در مورد یک جنرال می نویسد . درست است که قبل ازکودتای داوود خان ، واقعه ً مشابهی در کشور ما اتفاق نیفتاده بود و مردم تصویر روشنی از کودتا نداشتند ؛ و حتی بعضی ها ، کودتای داوود خان را " پادشاه گردشی " می گفتند . ولی فهم و ارزیابی یک جنرال ، از کودتا ، و این که چه کاری را باید انجام بدهد و چه کاری را انجام ندهد ،کدام یک را اول و کدام یک را بعد ، فرق می کند زیرا جنرال از رمز و رموز کودتا به خوبی آگاه است .
آقای صمد ازهر برای ثابت کردن یک دروغ به دروغگو و دروغ دیگر متوسل می شود ، بدون آن که کمی هم به خود زحمت بدهد تا دروغی را پیدا نماید که اندکی به راست برابر باشد و یا حداقل بتواند به قناعت چند بزرگ سالی بپردازد. زیرا داستان خود ساختهً ضیاء مجید، که خودش درنقش قهرمان ظاهر می شود ، می تواند سوژهً نه چندان خوبی ، برای فلم های کودکان درهالیوود باشد و بس .
ادامه دارد... |