معارف
تماس مردم افغانستان با دنيای پيشرفتهٴ غرب از زمان امير عبدالرحمان می آغازد. در عهد او بود كه عده ای از مردمان غرب كه آگاه در امور تخنيكی بودند به دعوت امير افغانستان به كابل آمدند. اين عمل امير بيشتر جهت سياسی داشت تا به منظور اعتلا و ترقی وطن٬ اما به هر حال نميتوان گفت كه امير در ارتقا سطح دانش مردم افغانستان بی اثر بوده است. هدف سياسی امير اين بود كه وی از مدت ها ميخواست تا با كشور بريتانيا تماس مستقيم داشته باشد و آرزو داشت تا با لندن مكاتبه كند نه با هند برتانوی. امير افغانستان سياستمدار زيركی بود٬ او با اين كارش در واقع افغانستان را ميخواست مستقل جلوه بدهد و مانند هر كشور آزاد با خود كشور ديگر در تماس باشد نه با مستعمره ای آن. انگليس ها اين نيرنگ امير را درك كرده بودند و نميخواستند كه با اجازه دادن به امير كه مستقيم با لندن در تماس باشد او را آزادی بيشتر از يك كشوری كه تحت حمايه
ای بريتانيا است٬ داده باشند و برای همين منظور چند باری كه امير به طور مستقيم با لندن در تماس شد٬ از لندن جواب گرفت كه بايد با هند بريتانوی مكاتبت داشته باشد نه با لندن. اين موضوع نشان ميدهد كه امير افغانستان ميخواسته استقلال افغانستان را از طريق سياست٬ نه جنگ بدست آورد.
پس از آنكه امير از دولت بريتانيا جواب رد گرفت٬ از تلاش های سياسی دست نكشيد و اين بار برای آنكه توانسته باشد استقلال افغانستان را در دعوت از كارمندان غربی نشان بدهد از يك عده كارآگاهان غربی به شمول تعدادی از آنها كه از بريتانيا بودند دعت كرد تا در پروسهٴ انكشاف كشور سهم بگيرند. كسانی كه دعوت امير را پذيرفتند و به افغانستان آمدند اين ها اند:
1. داكتر جان گری٬ پزشك از انگلستان
2. پاين و ميدلتن٬ دو انجنير انگليسی
3. م.جروم انجنير فرانسوی
4. آرتور كالين انجنير معدن از انگلستان. اين مرد طريق جديد برای استخراج معادن را معرفی كرد.
5. كپتان گريسباخ٬ جيالوجيست انگليسی
6. بانو هميلتون٬ پزشك شخص امير از انگلستان
7. بانو كيت دالی پزشك حريم امير
8. منشی عبدالرزاق متخصص چاپ
اينكه تا چه حد امير مؤفق شد تا استقلال رأی خود را به انگليس ها نشان دهد قابل تأمل است٬ زيرا كه انتخاب شخصی از فرانسه كه كشور رقيب انگليس بود٬ كار آسانی به شمار نمي رفت و موجب تشويش انگليس ميشد. همينطور آمدن يك هندی به آفغانستان ناراحتی ايجاد ميكرد٬ زيرا كه بسا هندی های آزادی خواه ميخواستند در افغانستان خدمت كنند و مردم افغانستان را عليه انگليس ها برانگيزند. بهر حال اين عمل امير تأثير مثبت بر جامعه ای دور نگهداشته شده ای افغانستان داشت. به طور مثال افغان ها برای بار اول با صنعت و مدنيت آشنا شدند تا جايی كه چند سال بعد در زمان حبيب الله٬ طرزی پيشنهاد كشيدن خط آهن را كرد كه مورد انتقاد روحانيون قرار گرفت٬ زيرا آنها می پنداشتند كه اعمار خط آهن بهانه ای برای آمدن انگليس ها به افغانستان ميگردد و كشور را تحت استعمار مستقيم می آورد.٬ طرزی در پاسخ اين گروه ميگفت "خط ريل را توسط خود انجنير
های افغانستان ميسازيم". از اين گفته معلوم ميشود كه با ظهور حبيب الله به عنوان امير افغانستان تعداد بيشتری از متخصصين غربی به افغانستان آمده و مردم افغانستان با تكنالوژی غرب آشنا شده بودند٬ اما بايد توجه كرد كه اين كار برای اولين بار توسط امير عبدالرحمان صورت گرفت.
برای طرزی آمدن متخصصين غرب كافی نبود٬ او معارف واقعی٬ با روش مدرن غربی را مي خواست به افغانستان بياورد و برای پياده كردن اين مرام لازم ميديد تا كه امير افغانستان با او همراه باشد. طرزی از سليقه ای اميران افغانستان آگاه بود كه آنها تنها به يك شرط پديده ای نو را می پذيرفتند كه اين پديده نخست برای شخص امير و دولتش سودمند باشد و بعد برای ديگران. او مي دانست كه با معرفی معارف نوين استعمار و روحانيون را خواهد برانگيخت كه اين كار او را توجيه مغرضانه كرده و امير را از عواقب ناگوار آن از پيش آگاه سازند. خوف استعمار از ايجاد مدارس مدرن اين بود كه سرانجام اين مدارس لانه های ضد استعمار خواهند شد. خوف روحانيون از ايجاد معارف مدرن از دست دادن نفوذ مدارس دينی بود كه بر روان مردم دور از معرفت حكم مي راند. پس هر دو جهت ارتجاع٬ يعنی استعمار و روحانيت كاذب دست به هم دادند و آوردن معارف مدرن را چنين
توجيه كردند كه به نقص امير بوده و باعث تضعيف قدرت امير ميشود. اين دو گروه به طور نمونه مي گفتند كه شاگردان معارف٬ امارت امير را زير سوال خواهند برد و از او خواهند خواست كه مرام مردم را بيشتر اهميت بدهد و از خود عنانی بكاهد. آنها اين دسيسه كاری را حتا با شواهد همراه مي ساختند و يكی از اين شواهد به زعم ارتجاع همان جسارت واصف قندهاری بود كه اين مرد معارف دوست تنها با گشايش مكتب حبيبيه قناعت نكرد و از امير خواست تا خودش را برای آمدن مشروطه آماده سازد.
طرزی با در نظرداشت موقعيت اين دو گروه ارتجاعی٬ دلايل مقنع برای امير ارائه ميداد تا امير را آگاه سازد كه برعكس- ايجاد معارف نوين سطح دانش مردم را بالا ميبرد و مردم افغانستان و نه خارجيان امور دولتی را كه به سود امير و كشور است پيش خواهند برد٬ زيرا كه تا آنروز بسا از امور اداری امير در دست كارمند های انگليسی و يا مزدوران هندی آنها بود كه آنها يا به طور مستقيم در دربار راه داشتند و يا امور را از هندوستان پيش ميبردند و بديهی است كه اين مردم سود انگليس را در كار ها ترجيح ميدادند. اما دور از انصاف است كه تصور كنيم تنها طرزی در ايجاد معارف مدرن سهم داشته. واقعيت اين است كه تعدادی از نخبگان كشور با سماجت برای آمدن معارف نوين در افغانستان تلاش ميكردند٬ اما رهبری اين گروه بدست طرزی افتاده بود و آن به علتی كه نخست طرزی هم از همين سماجت برخوردار بود و دوم اينكه از نزديكان امير بشمار ميرفت و عمل
او مورد سؤظن امير قرار نميگرفت و او ميتوانست ايجاد اين معارف را به سود امير توجيه كند تا امير افغانستان اجازه ای ايجاد آنرا بدهد. البته بايد بخاطر آورد كه امير افغانستان هم آنطوری كه مؤرخين ما از او چهره تراشيده اند نبود. اگر از بعضی از ضعف های او بگذريم و زنبارگی او را كه البته كار درستی نبود از نظر دور سازيم ميبينيم كه امير حبيب الله خان هم علاقه به ارتقا و تجدد داشت. او تجدد و ارتقا را وسايلی برای آزاد ساختن افغانستان از دست دولت برتانيا ميديد. زيرا كه تا امارت حبيب الله هر وقتی كه اميری استقلال كامل افغانستان را تقاضا ميكرد٬ دولت بريتانيا موجوديت افغانستان غير متحد و نبود كارمند های دولتی را كه بتوانند چرخ دولت را پيش برند بهانه مي آورد و اظهار ميداشت كه وجود بريتانيا به عنوان حافظ افغانستان ضرور است. اين حفاظت نخست از بيگانگان٬ به ويژه روس و بعد از عشاير و فيودال های افغانستان بود كه هر كدام
ميخواستند مستقل باشند و مطيع دولت مركزی نباشند. حبيب الله چون پدرش عبدالرحمان خان در كار سياست وارد بود٬ اما يگانه دلهره اش از ايجاد معارف و وجود نشريه ای چون سراج الاخبار اين بود كه مبادا روشنفكر افغانستان معارف و نشريات را به ضد امير استفاده كند. البته روحانيون و استعمار در مسموم كردن ذهن امير سهم داشتند. دومين كسی كه علاقه به ايجاد معارف نوين داشت٬ فرزند بزرگ امير معيين الدوله عنايت الله خان است. اين شهزادهٴ با فرهنگ تحصيلاتش را در مدرسه ای حربيه تمام كرده بود و از شاگردان جدی طرزی به شمار ميرفت واو علاوه بر شاگرد٬ شوهر دختر طرزی هم بود و وقتی در سال 1913 ميلادی انجمن معارف تشكيل شد همين شهزاده به سمت رييس اين انجمن مقرر گرديد.
در شمارهٴ ٬4 سال سوم كه به تأريخ 9 عقرب سال 1229 خورشيدی انتشار يافته است اعضای معارف اينطور معرفی ميشوند:
1- عاليجاه حسن حلمی خان
2- عاليجاه محمد فضلی خان
3- عاليجاه علی خان مدير مکتب حربيه سراجيه
4- مولوی عبدالرب خان
5- عاليجاه حافظ احمد الدين خان سر رشته دار بيت العلوم
6- عاليجاه قادر بخش خان مقرر کارخانۀ چرمگری
7- مولوی محمد ارشد خان مدرس اول مکتب حبيبيه
8- مولوی معراج الدین خان مدرس مکتب حبیبیه
9- ميرزا محمد عمر خان منشی مجلس انجمن معارف
10- رئيس و منتظم مجلس شهزاده سردار عنايت الله خان
در ميان اين ده نفر نام واصف قندهاری به نظر نميخورد و آن شايد به دليلی كه اين روشنفكر بی صبرانه خواستار دگرگونی های بنيادی در افغانستان به شمول آمدن معارف نوين و پذيرش مشروطه از جانب امير بوده است. اين شتابزدگی و سماجت به مشروطه خواهی واصف مورد پسند امير نبود و واصف سرانجام جانش را به خاطر مشروطه خواهی از دست داد.
حبيب الله خواستار تحكيم قدرتش بود٬ نه مشروط ساختن آن و برای همين منظور جسارت واصف را برای استقرار مشروطه گستاخی بزرگ تلقی ميكرد. به هر صورت واصف و مولوی عبدالرب٬ حسن حلمی٬ محمد فضلی٬ علی خان و ميرزا محمد عمر خان از كسانی بودند كه با تلاش خستگی نا پذير برای آمدن معارف مدرن كار ميكردند. البته سهم هندی ها را هم نميتوان ناديده گرفت (2). غنی خان اولين مدير مكتب حبيبيه با چند هندی ديگر صادقانه برای ارتقا دانش مردم افغانستان از طريق معارف كار مي كرد٬ اما در عين حال ارتجاع و استعمار هم گماشتگان خودش را در صف آزادی خواهان هند و افغانستان داشت. دولت بريتانيا از ديرگاه به امير گوشزد ميكرد كه حضور معارف در افغانستان ثبات را برهم خواهد زد و احساسات ضد امير را تقويه خواهد كرد. بريتانيا ميگفت كه مردم افغانستان تنها به آموزش علوم دينی علاقمند است و معارف مدرن را ضد اسلامی
ميداند و البته كه در اين توجيه خود بيشتر از واكنش ملا ها نمونه می آورد و در ضمن با دو رويی حيرت آور در هندوستان به ايجاد كانون های آموزش ميپرداخت. چنانكه سال ها پيش از تولد امير حبييب الله دولت بريتانيا در هند نه تنها مدارس عالی را گشود بلكه چندين دانشگاه را در سراسر هندوستان ايجاد كرد. در واقع استعمار در تبانی با روحانيت كاذب در تلاش بود تا نگذارد مردم افغانستان به آرزوی مقدس خود یعنی استقلال كامل و باز ترقی از طريق معارف برسد. از سوی ديگر دولت بريتانيا حتم داشت كه هند هيچ گاهی از زير سيطرهٴ دولتش بيرون نخواهد آمد و برای همين منظور ايجاد كانون های آموزش كه در عين حال كانون تبليغات برای دولت برتانيا در هند به مفاد بريتانيا بود و در افغانستان به ضرر آن٬ زيرا كه مردم افغانستان نميگذاشتند بريتانيا از وجود اين كانون ها برای تبليغات استعمار استفاده كند.
با وجود درك اين مسئله برای مدتی طرزی و هميارانش فريب بريتانيا را خوردند. موضوع از اين قرار است كه بعد از ايجاد مكتب حبيبيه٬ دولت افغانستان مجبور شد به سبب نبود معلمين ورزيده در كشور٬ تعدادی از معلمين را از هندوستان دعوت كند كه به كابل برای تدريس بيايند. علاوه بر عده ای از معلمين صادق هندی٬ در ميان اين معلمين يك تعداد جاسوسان بريتانيا هم خود شان را به مكتب حبيبيه ظاهرأ به غرض تدريس رساندند و با مهارت فوق العاده در تبليغ به سود بريتانيا پرداختند و در ضمن كتاب های درسی را از هندوستان انتخاب كردند كه در اين كتاب ها از آغاز تا آخر ستايش از بريتانيا بود و برعكس ملت افغانستان٬ ملت بی فرهنگ و نيمه وحشی معرفی مي شد. مدتی طول كشيد تا طرزی و هميارانش به اين دسيسهٴ برتانيا آگاه شوند و زمانی كه به آگاهی رسيدند متوجه شدند كه تنها وجود مكتب حبيبيه برای معارف افغانستان كافی
نيست؛ بايد كه انجمن معرف را ايجاد كنند كه در واقع اين انجمن معادل به وزارت معارف بود كه رياست آن را شهزاده عنايت الله خان به عهده داشت. اين انجمن وظيفه داشت تا از تحولات حبيبيه با خبر باشد٬ معلمين و هم نصاب درسی را تعيين كند.
ادامه دارد..... |