مدتی پیش نوشته یی زیر عنوان "کودتاها در افغانستان – کودتای نام نهاد محمد هاشم میوندوال " به قلم نصیرمهرین در سایت کابل نات به نشر رسید.در این نوشتار که شامل نه بخش میشود نویسنده بیشتر کوشیده است تا با رویکرد یک جانبه و سطحی بربنیاد مصاحبه های داود ملکیار،عضوخانواده ئی ملکیار و در رأس ان جنرال عبدالسلام ملکیار(خسربره ئی محمد هاشم میوندوال )، واقعیت ها و رخداد ها را چنان پرده پوشی وماست مالی کند که گویا تاریخ با آگاهی کامل و در کمال بیطرفی نوشته شده و عاری از هرگونه غرض و مرض، همه چیز به تحلیل گرفته شده است.
میتود تاریخ نگاری مدرن، هرگونه تحلیل و تأویل را برمبنائی گفته های اشخاص و یا رهبران سیاسی و نیز عضو های خانواده ئی شان نسبت به خود شان، فاقد اعتبار علمی میداند به ویژه که نویسنده واقعه نگار به گونه یک سویه، از حاشیه ئی موضوع تداخل نماید و در نتیجه با افزودن فرضیه های خیالی اش چنان پندارد که همین کارش " تاریخ نویسی " است و رسالتی که انتظار ان میرفته، به شا یسته گی انجام شده است.
پیش از آن که وارد بحث اصلی شوم و انگیزه نوشتن این یادداشت را در میان بگذارم این مطلب را نیز لازم به تذکر میدانم که من حدود سه سال نخستین نظام جمهوری به حیث قوماندان گارد مؤظف بوده ام. انتصاب من در پست قوماندانی گارد، به دودلیل صورت گرفت : یکی به دلیل رابطه ئی قومی، خانواده گی و دوستی نزدیک پدرم با مرحوم داود خان، مورد اعتماد وی قرار گرفتم دیگر، آن که من از آغاز همکاری ام با داود خان در طرح نقشه جهت خلع سلطنت و تأسیس جمهوریت وبرقراری رابطه داود خان با بسیاری از افسران در اردوهمکاری تنگاتنگ داشتم. به این دلیل چه قبل از تغیر نظام وچه پس از آن در بسیاری تصامیم وموضوعات شریک بوده و از آن ها آگاهی داشته ام. به خصوص بعد از تغیر نظام، در جریان کارروزانه، علاوه بر ابلاغ دستورها و تصمیم ها، کلیه ئی ملاقات ها و دید و
بازدید ها کارمندان دولت و مراجعان غیردولتی، توسط من تنظیم و در کتاب پرتوکول ملاقات های ثبت میگردید پس از پایان کاررسمی روزانه، مؤظف بودم که داود خان را از داخل ارگ ریاست جمهوری تاخانه اش که اکثرأ پیاده میرفت، همراهی نمایم و شبانه نیز تا هنگامی که داود خان بیدار بود من نیز بیدار میماندم و ملاقات های شخصی و رفت و آمد ها را تنظیم و ثبت پروتوکول مینمودم. همچنان باید اضافه نمایم که حوزه ئی وظیفوی من، منحصر به گارد ریاست جمهوری بود که در محافظت از رئیس جمهوروتنظیم ساختار نظامی و نیروهای دفاعی گارد، در برابر خطر احتمالی، خلاصه میشد در حوزه ئی کار من که هم قوماندانی گارد و هم نظارت از کار ریاست دفتر جمهوری را در بر میگرفت، حجم کار به اندازه ای زیاد بود که فرصت "سرخاریدن " د
ست نمیداد و بارها اتفاق میافتاد که چندین روز سپری میشد و من موفق نمیشدم حتا حمام بگیرم. بنابران نه از لحاظ پرنسیب های کاری به خود حق نمیدادم که در کار دیگران مداخله نمایم و نه وقت آن را داشتم که به محبس و یا جریان تحقیق زندانیان سرکشی نمایم.لذا این استناد نصیر مهرین را در مصاحبه ئی داود ملکیار با عیسی نورزاد که من به محبس رفت و آمد میکرده ام عا ری از حقیقت میدانم و به کلی رد مینمایم از جانب هم،داود خان چون به وجود اختلاف میان پرچمی ها و مرحوم میوندوال اگاه بود، وظیفه نگهداری و حفاظت از میوند وال را پس از دستگیری وی به قدیرنورستانی – قوماندان عمومی ژندارم و پولیس وزارت داخله سپرد. در این وقت عیسی نورزاد، خسربره ئی قدیر نورستانی، امر محبس کابل بود. گرچه شایعه هایی بر سر زبان ها انداخته شد که میوندوال از سوی
پرچمی ها به قتل رسانیده شد ه تا بار مسوولیت قدیرنورستانی و عیسی نورزاد سبک تر گردد، ولی این شایعه ها به هیچ وجه نتوانستند قدیر نورستانی و عیسی نورزاد را از تیررس اشتباه و شک کسانی که در امر تحقیق و محاکمه ئی متهمان کودتا دخیل بودند برطرف سازد. زیرا قدیر نورستانی و عیسی نورزاد، هردو مسوولان مستقیم نگهداری و حفاظت از میوندوال بودند که در این حالت اگر موضوع خود کشی منتفی باشد، امکان به قتل رسیدن میوندوال از طرف پرچمی ها ضعیف به نظر میرسد چون عیسی نورزاد بنابر مکلفیت وظیفه و مسوولیت مستقیمی که در مواظبت از میوندوال داشته، به باور من یکی از مهره های کلیدی است که به چند و چون قضیه ( خودکشی یا قتل میوند وال ) که در محبس واقع شده اگاهی دارد اما از ان جا که خود ریگ در کفش دارد ونمی تواند و یا نمی خواهد حقیقت را آفتابی سازد، با ارائه ئی دروغ هایی چون کشاندن پای دیگران، آنچه را که واقع شده است، مخدوش مینماید.
در این جا میخواهم به دو موضوع دیگر اشاره کنم که از جانب نصیر مهرین متکی بر روایت های نادرست دست دوم و سوم نقل شده و به تحلیل گرفته شده است نصیر مهرین می نویسد :" خان محمد خان مشهور به مرستیال، وزارت دفاع را با زور اشغال ننموده بود شاهدان گواهی داده اند که مرستیال پس از شنیدن خبر کودتائی 26 سرطان، خود را به منزل سردار رسانید پس از کسب موافقت ضمنی او روانه ئی وزارت دفاع شد ". ( بخش دوم )
برای من فهم این موضوع خیلی دشوار است که نصیر مهرین که دریافت حقیقیت رویدادها را بدون سند و مدارک مشکل میداند،این ادعا را که خان محمد خان مرستیال وزارت دفاع را اشغال ننموده و با موافقت قبلی داود خان، روانه ئی وزارت دفاع شده، براساس کدام " مدارک " و "سند" قابل باور و "گواهی" کدام "شاهدان "عینی ثبت تاریخ مینماید ؟ اگر رخدادهای تاریخی با ذهنیت سازی و انهم بدون درک امر تعهد و رسالت در تاریخ نگاری، به این ساده گی جعل شوند، پس وای به حال مردم و جامعه ئی که تاریخ نویسی اش در چنین حدی وارونه و بی مایه باشد.
شب 26 سرطان 1352 من و گروه همکارم در قطعه ئی انضباط مؤظف به گرفتاری سران مهم نظام سلطنتی بودیم حوالی ساعت شش صبح کار دستگیری و گرفتاری به انجام رسیده بود و من در طول شب از طریق دستگاه مخابره ئی بی سیم، با داودخان در تماس بودم وجریان گرفتاری ها را گزارش میدادم. اندکی پیش از ساعت شش صبح دستور رسید که نزد داود خان بروم. با دریافت این خبر به خانه ئی داود خان یا مقر فرماندهی شتافتم. چند دقیقه از ساعت هفت صبح گذشته بود که هردو به عده ئی از سرگروپ ها راهی رادیو افغانستان شدیم.
بعد از ایراد بیانیه ئی کوتاه داود خان، از طریق رادیو، که در آن رژیم سلطنتی " منسوخ" و استقرار نظام جمهوری اعلام گردید، دوباره به خانه برگشتیم. حدود یک ساعت و نیم، داودخان با سرگروپ های عملیاتی کودتا که برای تبریکی می آمدویا با بی سیم اوضاع را گزارش میدادند،مصروف بود کمی پس از ساعت ده صبح در حالی که حیدر رسولی نیز حاضر بود، داود خان برایم گفت که اطلاع رسیده است که خان محمد خان مرستیال خود سرانه به وزارت دفاع رفته و چوکی وزارت را اشغال نموده است بنابر آن فوری به وزارت دفاع رفته و خان محمد خان را با خود به این جا بیاورید. هنگام حرکت رسولی نیز با من همراه شد. در وزارت دفاع، رسولی چون لباس ملکی به تن داشت از من خواهش کرد تا امر " رهبر" را من به خان محمد خان ابلاغ نمایم. دفتر وزیر دفاع پر از جنرالان و کسانی بود که
یا برای تبریکی نظام جدید امده بودند و یا هم به بهانه ئی گرفتن هدایت های کاری. من به میز "وزیر دفاع " نزدیک شدم و پس از ادای تعظیم عسکری، به خان محمد خان چنین تذکر دادم :"رهبر صاحب شما را احضار کرده است." خان محمد خان نگاهی به من انداخت و دستور داد که منتظر بمانم تا او به کارهایش برسد چند دقیقه دیگر انتظار کشیدم، باز هم پیش رفتم و ادای احترام کردم و گفتم :"شاید فراموش تان شده است،شما را رهبر صاحب احضار کرده است." این بار خان محمد خان به نرمی خواهش کرد که چند دقیقه ئی دیگر هم منتظر بمانم تا او از کار هایش فارغ شود. هیچ یک از جنرالان و دیگران که در انجا حضور داشتند، مراجدی نگرفتند. زیراهمه براین تصور بودند که خان محمد خان، به امر شخص داود خان به حیث وزیر دفاع منصوب گردیده است بعد از سپری شدن چند دقیقه ئی دیگر، برای بار سوم به میزکارش نزدیک شدم و بالحن جدی گفتم :" رهبر صاحب امر عاجل داده است که شما را
با خود ببرم. لذا تمام کارهای خود را متوقف کنید وبا من بروید. زیرا تعمیل امر رهبر از انجام کارهای شما مهم تر است." چنان به نظر میرسید که خان محمد خان دیگر متوجه پررویی حقیرانه و خطائی خود شده بود. فوری از جایش برخاست و به دیگران گفت :" شما منتظر بمانید،من به زودی از حضور رهبر برمیگردم".
داود خان از خان محمد خان پرسید :" کی به شما گفته بود که به وزارت دفاع بروید ؟ " خان محمد خان جواب داد :"رهبر صاحب، همین که اعلان نظام جمهوری را شنیدم، وظیفه ئی خود دانستم که به وزرات دفاع رفته ووظیفه خود را اشغال نمایم." داود خان گفت :" خان محمد خان ! ایا شما پیش از امروز از وقوع انقلاب خبر داشتید ؟ آیاما با شما کدام تماس قبلی داشتیم ؟ شماباید بفهمیدکه در انقلاب بسیاری از جوانان زنده گی شان را کف دست شان گذاشتند و برای پیروزی انقلاب فداکاری کردند.لطفاً به خانه ئی خود تشریف ببرید. هرگاه نظام جمهوری به همکاری شما نیاز داشته باشد، شمارا در جریان قرارخواهیم داد ".
این بود شرح قصه ئی واقعی وزارت چند ساعته ئی خان محمد خان مرستیال که به اندازه ئی یک سر مو هم نه کم و نه زیاد ارائه گردید. حال خواننده ئی تیزفهم به خوبی میتواند دریابد که چه دستان غرض آلودی در کار بوده تا با ساختن و پرداختن داستان های دروغین و تبصره های سطحی و بی پایه به تحریف واقعیت پرداخته شود.
اما پیرامون " ملاقات " میوند وال با داود خان، ابتدا نصیر مهرین در بخش دوم نوشته اش از جانب خود مینویسد : " میوند وال بزودی در میابد که خانه اش تحت تعقیب است، در پی دیداری با سردار محمد نعیم خان موضوع را مطرح میکند برعلاوه با شخص رئیس دولت، محمد داود دیداری داشته و همکاری خویش را به اطلاع رسانیده بود."
به همین گونه برای تأیید ضمنی مطلب بالا، در بخش چارم، به نقل از مصطفی رسولی، جمله ئی زیررا از زبان میوندوال نقل میکند :" من وقتی به کابل آمدم،از رئیس دولت، سردار محمد داود خان وقت ملاقات گرفتم. زمانی که به نزدش رفتم، داود خان بدون ارتباط موضوع به من گفت که بعضاً انسان هایی نزد من میآیند که میخواهم روی شان را بخورم."
آن گونه که پیشتر گفتم، در تمام مدت کار من در گارد و در دفتر ریاست جمهوری و نیز در اقامت گاه شخصی داود خان، همه ئی ملاقات های رسمی و غیر رسمی وی ثبت پروتوکول میگردید و من در جریان قرار داشتم. میوند وال در زمان کودتا در خارج از کشور به سرمیبرد و فاصله ئی زمانی میان بازگشت وی و زمان گرفتاری اش کم تر از دوماه بود. میتوانم با صراحت بگویم که در طی این مدت کم تر از دوماه، هیچ گونه ملاقات و مذاکره ئی میان داود خان و میوند وال صورت نگرفت. اما آنچه را نمی توان انکار کرد، وجود مناسبات دوستانه ئی میوند وال با محمد نعیم برادر داود خان بود که احتمال رساندن پیام ویا پیام های او به داود خان، از آن طریق بعید از امکان نمیباشد. زیرا هم زمان زمزمه هایی نیز در سطح بالای دولت به گوش میرسید که ممکن است میوند وال به وظیفه مهمی در
خارج از افغانستان گمارده شود. صمد غوث،معین وزارت خارجه نیزدر کتاب سقوط افغانستان، به این موضوع اشاره میکند.
درباره ئی جمله ئی که نصیر مهرین از طرف میوندوال نقل میکند.باید بگویم که من، هم با داود خان و هم با میوندوال محشوربودم و پای صحبت هردو، نشسته بودم.چنین جمله ئی را در سطح پایین، با طرزکلام و شیوه ئی بیان هردوی ان ها به هیچ وجه موافق نمیدانم. من به این باورم کسی که چنین جمله ئی را ساخته است،در مشابهت جعل با واقع هیچ زحمتی به خود راه نداده است. عجیب تر از همه این که، هیچ ملاقاتی صورت نگرفته بود.
و حال میپردازم به موضوعی که انگیزه ئی این نوشته را میسازد و ان " مصاحبه " ئی پاچاگل وفادار با داود ملکیار است که در آن درباره ئی من، گپ های نادرست و بی پایه گفته شده است.
نصیرمهرین، قسمتی از مصاحبه را چنین نقل میکند :" اکثراعضای کابینه ( به استثنای من ) و چند تن دیگر، باقی همه به سفارش شرق تعین شدند. در اوایل قدیرخان و عبدالالله با پرچمی ها بسیار نزدیک بودند، با فیض محمد، حسن شرق و ضیا مجید. اولین کسی که با حسن شرق مخالفت کرد، من بودم. اگر من داود خان را نمی شناختم. شاید مخالفین مثل حسن شرق، عبدالالله، قدیروضیا گارد میخواستند مرا به سرنوشت میوند وال دچار کنند."(بخش هفتم )
در رابطه با این "مصاحبه " دوموضوع را به بحث میگیرم. نخست این که مطابق "گفته " های پاچاگل وفادار، گویا من با حسن شرق، عبدالالله و قدیر در قتل میوندوال هم دست بوده ام و همین طور میخواستیم پاچاگل وفادار را نیز از میان برداریم.
همان گونه که در بالا گفته ام، در زمان انجام وظیفه و کارمن در گارد، ارتباط من به طور مستقیم با شخص داود خان بوده و هرگز با هیچ کدام از همکاران وی تبانی و سرو سری نداشته ام. اغلب اتفاق افتاده است که نظریه ها ونحوه ئی کارمن به دلخواه وزیران نزدیک به داود خان نبوده، حتا خلاف خواسته های آنها بوده است. از این میانه، قدیرنورستانی، حیدررسولی و عبدالالله، بامن بسیار مخالف بودند و توطئه های را علیه من سازمان دادند.
چون نزدیکی من با داود خان و سروکار شبانه روزی ام با وی، برای بسیاری از اطرافیان رئیس جمهورآشکاربود، در ابتدأ از سوی عده ئی زیادی احساس زیاد علاقمندی، دوستی و داشتن رابطه ئی صمیمانه با من ابراز میشد. اما از آنجا که من به خواست ها وتوقع های نامعقول تن در نمی دادم، به تدریج وضع دگرگونه شد مخالفت ها با من آغاز گردید، تا آن جا که قدیر نورستانی و حیدررسولی بطورصریح علیه من موضع گرفتند وحتا توطئه هایی را تدارک دیدند که من در جای دیگری به آن خواهم پرداخت. گذشته از آن، چون من یگانه عضو خانواده ئی محمد زایی بودم که در انجام کودتا برای براندازی رژیم سلطنتی فعال بودم اگثریت هواداران ووابسته گان خانواده ئی سلطنتی، به خصوص کسانی که با داود خان نزدیک بودند ودر قدم اول محمد نعیم برادر رئیس جمهور بیشتر ین مخالفت را با من ابراز
میداشتند.
من همه ئی این جریان ها را با علت ها و دلایل که وجود داشتند، وچه گروه هائی در داخل و خارج، یعنی در دولت و خانواده، به دور داود خان حلقه زده بودند و به تخریب نظام جمهوری و انحراف او از مسیر تعهد هایی که در اغاز صورت گرفته بود، میپرداختند، به شمول دریافت گزارش ها و سند هایی از کودتای میوندوال که چگونه شب 29 سنبله 1352، تمام قطعات و جزوتام های وزارت دفاع به شمول گارد، به حالت آماده باش قرار داده شدند و نیز در جریان روز 29 سنبله، همه گزارش ها، نوار های صوتی و سند های در باره ئی کودتا بررسی شد و این که داود خان در آغاز با نوعی بی باوری به وقوع کودتا نگاه میکرد و خیلی از قصه ها وداستان های دیگری را که خود شاهد عینی آن بودم، در مجموعه ئی خاطرات خویش ثبت کرده ام که امید است سال آینده به نشر آن توفیق یابم.
از موضوع دورنرویم. پاچا گل وفادار، بیش از چهل سال است که مرا میشناسد و در این چهل سال ما همیشه رابطه ئی دوستانه و بدون کدورت داشته ایم.او به وضوح میداند که من هیچ وقت با کدام گروه و حزبی، ارتباط و هم سویی نداشته ام و هیچ گاهی هم در کار دیگران مداخله نکرده ام و این موجب شگفت من شده که چگونه او توانسته است چنین سخنی را برزبان بیاورد که گویا من با حسن شرق، عبدالالله و قدیر در قتل میوندوال هم دست بوده و حتا قصد نابودی خود او را نیز داشته ام.
در مورد وارد شدن این اتهام به من که عضویت حزب دموکراتیک خلق را داشته ام باید روشن نمایم، درزمان تغیر نظام 26 سرطان 1352، در میان افسران جمهوری خواه به استثنای عبدالحمید محتاط که به جناح دیگری غیز از حزب دموکراتیک خلق وابسته بود، ما صرف دونفر حزبی داشتیم، یکی فیض محمد و دیگری سید محمد گلاب زوی. پس از آن که افسران جمهوریخواه از نظر داود خان افتادند و حتا از وظایف شان برکنار شدند، اینجا بود که تعدادی از این افسران به حزب یاد شده و احزاب دیگر پیوستند ویا توسط آن احزاب جلب و جذب گردیدند.من پس از انفصال وظیفه از گارد، دوبار به شمولیت در حزب دعوت شدم، بار اول قبل از کودتائی هفت ثور و دومی بعد از سقوط حفیظ الله امین یا حاکمیت خلقی ها. ناگفته نگذارم که بار دوم در دعوتی که ازمن صورت گرفت، مقام های عالی حزبی ودولتی وعده
داده شد. اما من مریضی ام را دلیل آورده و معذرت خواستم. نرفتن من به حزب دو دلیل داشت. نخست، چون داود خان مرا فرزند خوانده و در خانواده اش نیز به حیث عضو فامیل پذیرفته شده بودم و داود خان در نامه های شخصی اش همیشه جمله ئی " فرزندم ضیاء" را بکار میبرد. علاوه بر آن سوگند وفاداری به داود خان و نظام جمهوری تأسیس شده از سوی او ادا کرده بودم و برمبنای این تعهد اخلاقی که سپرده بودم، نمی توانستم به گروه و یا حزب مخالف او بپیوندم.ودیگر، تجربه ئی حاکمیت احزاب چپ ایدیولوژیک در کشور های دیگر، دیکتاتوری ها ی خونین حزبی – دولتی و سلب حقوق و آزادی های فردی و مدنی را در پی داشت و این نوع تفکر و راه کار سیاسی، موافق دید من نبود. اما این عتقاد شخصی من بود و بدان معنا نیست که هرحزبی که من بنا بر عذر شخصی و یا دلیل اجتماعی، عضویت آن را نپذیرفته ام، فاقد معیار های حقانیت است.
حقانیت دیگاه های فلسفی – سیاسی و راه کردهای عملی هر گروه و حزبی، نیازبه نقد عقلانی دارد. صرف نظر از رهبری آن حزب که مرتکب اشتباه ها و خطا های جدی شده اند نمی توان از وجود انبوهی از انسان های صادق و فداکاری چشم پوشید که با آرمان خدمت به مردم به صفوف این حزب پیوستند و امروزه نیز با فقر و ناداری دست و گریبان اند.
به اضافه ئی آن چه در بالا نوشتم.بالاخره به این تصمیم رسیدیم که با پاچاگل وفادار تماس بگیرم و از وی دوستانه گله مند شوم که چرا چنین حرف های نادرست را نسبت من ظالمانه بیان کرده است پاچاگل وفاداردر پاسخ این پرسش من، از انجام هم چون مصاحبه یی به طور کامل اظهار بی اطلاعی کرد و تأکید کرد که هیچ گونه معرفت و شناختی با داود ملکیار ندارد.
چند روز از این گفت وگوئی تیلفونی سپری شد فکرکردم شاید پاچاگل وفادار فراموش کرده باشد بهتر آن است که متن "مصاحبه " را فوتوکاپی کنم و برایش بفرستم پاچاگل وفادار پس از دریافت مراسله ئی پستی، با من تماس گرفت و افزود که این مصاحبه جعلی است و من آنرا انجام نداده ام. متعاقب این صحبت ها، وی زحمت سفر صدها کیلومتر را برخود هموار ساخت و به دیدار من امد، دوشب مهمان من بود و در ضمن یاداشت زیر را به قلم خود نوشت :
ترجمه :
برای برادر گرامی ام ضیا مجید !
در تماس تیلفونی شما گله نمودید در یک مصاحبه با داود ملکیار از طرف من شما منحیث یک کمونست معرفی شده اید وهم در مورد زیاد نموده ام که ضیا مجید قصد کشتن من ( پاچاگل وفادار) را داشت.
برادرگرامی : شما باور نماید که من اول داود ملکیار را نمی شناسم و دوم اینکه من هیچگاهی شما را به حیث کمونست به کسی معرفی نکرده ام و این به شما معلوم است که در بین ما روابط همیشه دوستانه بوده و آرزو میکنم که در آینده هم باقی بماند و این تهمت که شما پلان مرگ من را داشتید بیجا ونادرست میدانم و شما هم به گفتارکسانیکه که در بین ما فاصله پیدا مینمایند اهمیت ندهید.
با احترام
پاچاگل وفادار(22.11.2010)
این داوری بیطرفانه را به خواننده ئی آگاه وا میگذارم و فکرمیکنم همین چند توضیح مختصر بر کارنامه ئی دروغ و ابتذال، بسنده باشد اما اگر به واقع یک دیالوگ سازنده آغاز شود، مایلم که بحث را گسترده تر دنبال کنم و بر نادرستی های دیگر نیز انگشت بگذارم.
با عرض حرمت |