میگویی حرف بزن
با هزار سوال در ذهنم سکوت میکنم
آنگاه که حرف زدن با تو
کوبیدن پتکیست بروی آهنی که هیچ گاه داغ نبوده است
واژه ها و تن صدایم
در میان ارقام معادلات ریاضی ات گم میشوند
و در محاسباتت معادلی برایم باقی نمیماند
میگویی حرف بزن
ذهنم دنبال جملات روزمره اند:
سویدن سردترین زمستان خود را تجربه میکند
هوا برفی و تاریک است...
و من همچنان احساس سردی میکنم |