باری از راه رسانه های گروهی خبر شدم که، بامیانی های روشن ضمیر، یکدل و یکصدا مبارزه علیه بیسوادی را آغاز نموده، باهم تعهد بسته اند که تاسال 2014 میلادی بیسوادی را در ولایت خود محو نمایند. بخاطرتحقق این آرمان مقدس، حدود 110 هزار دانش آموز و افراد باسواد مقیم بامیان، که بیست درصد نفوس نیم میلیونی آن ولایت را تشکیل میدهند، عزم شانرا جزم کرده اند تا درمدت چهارتا پنجسال آینده، هرکدام کم ازکم دوبیسواد را سواد بیاموزانند.
با شنیدن این خبر، در حالیکه شادی و غرورلذت بخشی برایم دست داده بود؛ از ته دل و با تمام وجدان، به این نیت بامیانیان روشن ضمیر شادباش گفته وبرایشان آرزوی موفقیت نمودم. اما در عین حال این پرسش ذهنم را پرکرد که :
چرا نمیتوان با الهام از بامیانیان ترقیخواه، چونین برنامه یی را زیر نام برنامه ی ملی مبارزه با بیسوادی در سایرولایات کشور نیز براه انداخت ؟
شاید بتوان. شاید بتوان این برنامه و یا شبیه این را عملی کرد و تعمیم بخشید و به اینوسیله بلای خانمانسوز بیسوادی را در کشور، هرچه زودتر نابود و ریشه کن کرد؛ بشرط آنکه، اگر حمایتی از سوی حکومتداران نمیشود، مانعی نیز بر سر راه آن خلق نگردد.
اساسأ شایسته و باایسته بود که پس از سقوط طالبان، دولت جدید، برنامه ی ملی مبارزه با بیسوادی را مجدانه طرح و عملی مینمود. اما ازینکه دولت نو، دولت ملی و مردمی نبوده و در رأس آن دزدان، قاچاقبران و قطاع الطریقان قرارداشت؛ نه تنها علیه بیسوادی مبارزه صورت نگرفت، بلکه در راه باسوادی و آگاهی مردم موانعی نیز ایجاد نمودند. به اساس گزارش رسمی سازمان ملل متحد، هم اکنون پس از گذشت نه سال از ایجاد دولت جدید، بیش از 90 در صد زنان و 63 درصد مردان کشور ما توانایی خواندن و نوشتن را ندارند.
حقایق نشان میدهد که از سالها به اینسو، هیچ حکومتی در افغانستان، بخاطر محو بیسوادی و ناآگاهی مردم، اقدام عملی و صادقانه نکرده و هیچگاهی کدام برنامه ی ملی و همه گانی درین زمینه وجود نداشته است. زیرا تا هنوز نیز دولتمداران سودجو و معامله گر، ادامه ی حکومتداری شانرا مرهون بیسوادی و ناآگاهی مردم میدانند. حکومتهای گونه گون افغانستان از سالها به اینسو، با برنامه ریزیهای نمایشی و بی اثر بخاطر محو بیسوادی، فقط به چشم مردم خاک پاشیده اند. آنان تنها شعار دروغین مبارزه با بیسوادی را مطرح نموده اند؛ درحالیکه آرزو داشته اند مردم تا ابد بیسواد، بی دانش و خرافه پرست باقی بمانند.
هرچند حاکمان سودجو و معامله گرکنونی، همانند حکومتهای پیشین تمایلی به بیداری و باسواد شدن مردم ندارند؛ ولی خوشبختانه اکنون مردم ما درک نموده اند که؛ بیماری مهلک بیسوادی، ناآگاهی، خرافه اندیشی و خرافه پرستی، عامل تمام بدبختیها ی تاریخی ما بوده، مبارزه در برابر آن اولین وظیفه ی ملی و وطنی همه ی ما به حساب میآید.
واقعأ همینطور است. اگر ما آرزو داریم تا آزاد و سربلند بوده، وطن آباد و شگوفان داشته باشیم و اگر ما میخواهیم خانه ی مشترک ما هربار مورد تجاوز گونه گون بیگانه گان قرار نگرفته، لانه ی پر از امن دزدان، قاچاقبران و قطاع الطریقان نگردد؛ قبل از همه باید سواد و دانش آموزیم، به خرافه اندیشی نقطه ی پایان گذاشته و همانند ملل بیدار و هوشیار جهان، خرد گرا، متحد و یکپارچه شویم.
حقایق تاریخی نشان میدهد، تا زمانیکه اکثریت مردم ما بیسواد و خرافه اندیش هستند و تا آنگاهیکه ما همچنان در گرداب نا آگاهی و جمودیت فکری غرق هستیم؛ نه خوب را از بد تشخیص خواهیم داد، نه به آزادی و سرفرازی واقعی دست خواهیم یافت و نه متحد و یکپارچه خواهیم شد. تنها به یاری سواد و دانش است که دوست را از دشمن و خوب را از بد به آسانی تشخیص خواهیم داد و بازهم تنها به یاری سواد و دانش است که گودی واربه سازهر امپراتور، خلیفه، پادشاه، رییس جمهور، قوماندان و امیر نخواهیم رقصید و همانند ملل سرفراز جهان سرنوشت خود را خود رقم خواهیم زد.
فشرده اینکه، سواد و دانش مایه ی رستگاری تمام ملتها ست.
ولی آیا چگونه میتوانیم ما نیز همانند ملل سرفراز جهان هرچه زودتر به این مایه ی رستگاری دست بیابیم ؟
چگونه میتوانیم سطح آگاهی و شعور مردم را بالاتر برده، آنانرا از توانایی های بیشتر فکری و علمی برخوردار نماییم ؟
به نظر من برای باسواد کردن و بیدار کردن اکثریت عظیم مردم از خواب گران چندین قرنه وبرای بالا بردن سطح شعور و آگاهی آنان، همه ی باسوادان بخصوص اندیشمندان، نویسنده گان و شاعران بزرگ و نامدار ما، مسوولیت دارند ــ مسوولیتی بزرگ و بسیار با اهمیت.
مسوولیت باسوادان عادی اینست که همگام با ارگانهای سوادآموزی، هرفرد باسواد، کم از کم یک فرد بیسواد را کمک نماید تا خواندن ونوشتن بیاموزد؛ اما مسوولیت اندیشمندان، متفکرین، ادیبان و شاعران ما بالاتر و پراهمیت تر از آن است. متفکرین ما با ید با بیان حقایق، سطح شعور وآگاهی مردم را بالابرده، به آنان توانایی سالم اندیشیدن و سالم عمل کردن رابدهند.
اندیشمندان، نویسنده گان و شاعران بزرگ ما باید شجاعانه برضد جهل، ظلم وبیعدالتی بنویسند و بگویند، تا دیگران نیز از آنان آموخته، از خرافه اندیشی فاصله بگیرند، خوب را از بد تشخیص بدهند و به ظلم و بیعدالتی تسلیم نشوند.
من به این باورم که نقش اندیشمندان، شاعران و نویسنده گان بزرگ، بعنوان پیشگامان و راهگشایان اجتماع در بیان حقایق و در بالابردن سطح فهم و شعور مردم، آنقدر برجسته است که همانند ضرورت نور و گرمای آفتاب برای ادامه ی حیات. من به این باور نیز هستم که وقتی مردم بدانند که فلان دانشمند، نویسنده و یا شاعر بزرگ شان سخن آخر را در باب مسأله یا موضوعی به بیان آورده است، آگاه تر و با شعور تر شده، به باور محکمتر دست می یابند.
و اما ( درد دلم با شما صاحبدلان همین است که باطلب پوزش از همه آنرا مطرح مینمایم. )، با تأسف بسیار طی چندین دهه ی اخیر، شمار کمی از متفکرین و اندیشمندان ما کوشیده اند تا اندیشه و تحقیق و تفکر شان برای اکثریت هموطنان شان، راهگشا بوده، به آنان بیداری ببخشد و آنانرا از خرافات و اشتباهات دور نگهدارد.
اندیشمندان، ادیبان و سخنوران ما، اکثرأ با مصلحت اندیشی و محافظه کاری نسبت به مسایل مهم اجتماعی، اندیشوی، ملی و وطنی برخورد نموده اند. آنانرا مذهب، ایدیالوژی، قوم ویا تبار شان آنقدر زیر تأثیر درآورده است که قادرنبوده اند روشن ترین حقایق را شجاعانه و صادقانه بمردم بنویسند و بازگونمایند. آنان ازین ترس داشته اند که بابیان حقیقتی، مبادا قدرتمندی از آنان برنجد و یا آخوندی با پیروانش آنانرا به زنجیر کفر ببندند. تعداد زیادی از متفکرین ما بیشتر از آنکه سنت شکن، نوآور و خردگرا بوده باشند؛ سنت گرا، کهنه فکر، جبون و مصلحت اندیش بوده اند.
آنچه که اندیشمندان ما طی چند دهه ی اخیر بسیارکم به آن پرداخته اند، بیدارکردن مردم از خواب گران و جمودیت دیرین ساله ی آنان است. کمتر کسی شجاعانه و با مسوولیت کوشیده است تا مردم را از واقعیتهای تلخ استبداد مذهبی، فساد و بیعدالتی موجود در جامعه آگاه نموده، آنانرا از خرافه اندیشی و خرافه پرستی باز بدارد. درست متکی به همین دلیل است که متأسفانه طی دهه های اخیر، در عرصه های گونه گون هنر، ادبیات، اندیشه و تفکر، ما نمونه های زیادی نداریم تا از آن بعنوان راهنمای فکری مردم و عامل بیداری و هوشیاری آنان یاد نماییم.
واقعیت اینست که طی دهه های اخیر، بسیاری اندیشمندان بزرگ و بنام ما یا فقط نظاره گر رویداد ها ی تلخ تاریخ بوده، بیطرف و بیدخل از پهلوی حوادث گذشته و به زنده گی روزمره ادامه داده اند و یا در زیر تأثیر علایق و انگیزه های شخصی، ایدیولوژیکی، مذهبی و قومی و تباری، آنقدر جانبدارانه و با حب و بغض نوشته اند که به مشکل میتوان به درست بودن نظریات و برداشتهای آنان باور کرد.
بهرحال، میخواهم دراخیر بار دیگر به همان باورم تأکید نمایم که :
بیسوادی و پایان بودن سطح آگاهی و شعوردر میان ما، بزرگترین عامل تمام بدبختیهای تاریخی ماست. و مبارزه در برابر این بیماری خطرناک به کوشش پیگیر، صادقانه و همه گانی ما نیازمند است ــ به کوشش صادقانه ی هرهموطن باسواد ما که به هموطن بیسوادی خواندن و نوشتن بیاموزاند و به کوشش صمیمانه و شجاعانه ی اندیشمندان، ادیبان و سخنوران ما که با بیان حقایق تلخ تاریخی، مردم را از خرافه اندیشی دورنموده، به آنان بیداری و هوشیاری بیشتر به ارمغان بیاورند؛ زیرا تنها به یاری سواد و دانش است که ما ازینهمه بد بختیها و ناتوانیهای تاریخی نجات یافته، قادرمیشویم تاهوشیارانه دربرابرتمام مظالم و بیعدالتیها قرارگرفته، به پیروزیها و سرافرازیهای بزرگ و حقیقی نایل آییم.
پایان |