زمستان می وزد بگذار تا در محضرت باشم
هوا آشفته است و برگ سبز باورت باشم
تعهد میکنم تا دوردست آرزو هایت
برای پرگشودن بیمه ی بال و پرت باشم
ترا از کوچه های جاهلی تا جاده های ماه
به پرواز آورم گلهای گیج چادرت باشم
نوشته سرنوشتت را "نبرد شیشه و آهن"
ببین آماده ام تا مرز جان همسنگرت باشم
ببین آماده ام تا در حجاز عاشقی حتا
تو رب النوع من، من سالها پیغمبرت باشم
شهامت کن که در آیینه ی بالشت رویایت
سری سرگرم پروازت غرور بسترت باشم
13 دسمبر 2010 گوتمبورگ سوئد
|