اما از جمله شاعرانی که از دور دست ها برخاست و کنگرۀ سخنش تا اوج آسمان ها رسيد و زبان پرخاشش بر عليه ظلمت آفرينان چون نيزک نور در قلب شب جلو رفت و آن را شگافت، می توان اسماعيل بلخی را نام برد که وی هيچ گاه برای درباريان مقامه ننوشت و با مشت های پولادينش هماره بر ديواره های کاخ ارتجاع کوبيد. اين شاعر از گروه کسانی ست که سخت پيرو شاعران مشروطه بوده اند و می دانسته اند که آشتی پذيری با دژخيمان ننگين است. وی در سال 1298هـ. ش. تولد شد و پدرش ولادت او را به خانوداه خويش و سلسله تبار سيدان جشن گرفت و از همان آغاز در پروش شخصيت او بر مبنای آداب و اخلاق تبار خود کوشيد.
اسماعيل بلخی در حقيقت پی گير نهضت مشروطه خواهی ست و خود محصول همان سالهای تب آلود می باشد، زيرا در آوان بلوغ فکری همان خطوط انديشۀ راد مردان انقلابی را تعقيب ميکرد و به علت تخطی از جزم ها و ضابط های که ارتجاع بر ساحت ادبی ما گذاشته بود، به زندان رفت. او سه سال را در حصار نفرت بار دهمزنگ سپری کرد. سالهای زندان بر او دو گونه اثر گذاشت. نخست شخصيت و بينش او در زندان در کوره رنج ها و بردباريها به اوج کمال و پختگی رسيد، دوم انديشۀ او از حصار تنگ زندان برگذشت، الهام جد و جهد شد، ادامه يافت و گسترش پذيرفت. يعنی که او در زندان بود، اما با کاروان انديشه راه می پيمود. همانطوريکه گفتيم سالهای زندانی شدن اسماعيل بلخی، سالهای پر اضطراب اند، سالهای که مردم را به چماق تکفير می بندند، به جرم اينکه نويسنده و شاعر ميباشند. در پس همين کنش ها و واکنشها بود که سيد اسماعيل از زندان رهايی يافت. او از جريان
های بزرگ سياسی جهان آگاه بود و اين آگاهی برايش توان می داد که روش سياسی درست و ثمر بخش را اختيار کند و به ديگران نيز بفهماند.
اسماعيل علاقه يی نداشت تاگرايش های اين سويی و يا آن سويی جهانی را وصف کند و مشتاق آن شود. او جانبدار شرق يا غرب، شمال يا جنوب نبود بلکه گرايش استوار و روشن ملی گرايانه داشت وجنگ ميان کشور ها و قاره ها را نفرين می کرد. اسماعيل جانبدار کار برد همه نمود های تخنيکی و علمی عصر به خاطر اعتلای زندگی مردمش بود. هم از اين رو است که بلخی به شخصيت يگانۀ زمانه خودش و فراتر از مرز های ميهن عزيزش مبدل شد. پس از زندان به چند ولايت کشور سفر کرد و به ادامۀ آن برای زيارت مزارات متبرکه به ايران و عراق رفت و در آن کشور ها از سوی علاقه مندان و دوستان، مرکز های علمی و روحانی با گرمی پذيرايی شد. (12) شعر های اسماعیل بلخی اگر از یکسو باعث تحرک و جنبش در میان تودۀ مردم گردید، از سوی دیگر خشم بی حد و حصر اختناق آوران را ايجاد کرد، آنهاييکه با شدت می کوشيدند استعداد مردم افغانستان را اجازۀ جولان ندهند. بلخی
اين موضوع را در شعرش چنين آورد:
بردرميکده منقـوش چنيــن ارشــاد است
عاشقان زندۀ جاويد جهان برباد است
صيــد آزادی مطلق نشـــود جــز به کسی
که به جزعشق زهرنيک وبدی آزاد است
خود فروشی به خرابات گناهيست عظيم
اين حديث است معنون که زهراستاد است
جستـم از يــار بــگو وعـدۀ ديـدار بـگفت
نفس خود گذری وصل مرا ميعاد است
به جبين داغ نهد زاهد و ما سوخته دل
حکم با يار که خود قاضی اين اسناد است
شور و شيرين سبب اينهمه غوغاست بلی
نتوان گفت که هر کوه کنی فرهاد است
ای جوان مرکز شياد بود کوچۀ عمر
بر سر راه تو صد ها گذر صياد است
ای کبوتر خطر از شيخ زياد ست ترا
که ره حلقۀ اين دام همه او را ياد است
عجب از گردش پر کاريی اين قوم مدار
قطب اين دايره هم پيرو استبداد است
سهم ماهيچ شد از قرن مشعشع بلخی
گوييا کشور ما محبس استعداد است
اما اگر دوباره برگرديم به شاعران پيشرو يعنی آنهاييکه نهضت را آغاز کردند، بايد گفت که ارتباط آنها با جهان ديگر روزنۀ ديد شان را گشايش بخشيد. در اين زمان عدۀ از شاعران افغانستان توانستند که به خارج سفر نمايند و از فرهنگ ملت های ديگر آگاه گردند. در همين سالهاست که شاعر گرانمايۀ هند، علامه اقبال از افغانستان ديدن می کند و شرايط نشست و برخاست بين اين ابر مرد شعر و فلسفه و شاعران و نويسندگان افغانی فراهم می آيد و به اين ترتيب قلمرو شعر افغانستان از دو سو يعنی مسافرت شاعران نامور به افغانستان و هم مسافرت افغانها به ممالک ديگر تأثير می پذيرد، شعر از حالت رمانتيکی خود بيرون می آيد و بيشتر مسايل اجتماعی در شعر متبلور می گردد.
جهان بينی اقبال که تا حدودی از جهان بينی سيد جمال الدين مايه می گرفت، در افغانستان هواداران زياد داشت. اين جهان بينی در ابتدا همان اصل باهمی کشور های مسلمان است تا بر عليه استعمار رستاخيزی بر پا نمايند.
فراهم کردن امكانات مسافرت به شاعران افغانستان مديون مشروطه و جهد بی پايان محمود طرزی است که او با تجربه که از جهان ديگر داشت، سعی می ورزيد که شاعران افغانی با کاروان تمدن ملل جهان يکجا حرکت نمايند. طرزی عمداً کسانی را در سراج الاخبار، جز هيأت تحرير كرد که آنها با چند زبان آشنايی داشتند و از تمدن ملل ديگر به گونه ای آگاه بودند. در آن زمان آموزش زبان انگليسی، اردو و حتا تا اندازۀ فرانسوی، شاعر و نويسنده را در قطار نخبگان می آورد و نويسنده ها با جديت در کسب اين زبانها می کوشيدند. در چنين وقت است که ترجمۀ آثار خارجی، حتا بيشتر از امروز به نظر می رسد. تعداد کسانی که به ترجمه دست می يازيدند، بسيار است اما از آنجمله ميتوان طرزی، عبدالهادی داوی، عبدالرحمان لودين، مولوی محمد حسين هندی، داکتر غنی هندی، غلام محمد غبار و نزيهی جلوه را نام برد. از کسانی که چند سال بعد تر پيشاهنگ کار ترجمه شدند و
با جديت به کار پرداختند، می توان قاسم رشتيا، عبدالرحمان پژواک و چند تای ديگر را حساب آورد. اين نويسندگان، پر کار ترين نسل افغانستان را تشکيل ميدهند و تعداد تاليفات و تراجم بعضی از آنها به 75 کتاب می رسد(13). به اين ترتيب حرکت دادن زبان در قيد مانده و مختص به دربار که از سويی هم به غرض سؤ استفاده به کار می رفت، گسترش بيشتر در راه ايجاد آثار، به وجود آورد. نويسندگان ما که تا آن روزگار، يگانه محيط پرورش را در دربار ميديدند و برای رسيدن چشم لطف درباريان دست و پا می شکستند، تا به عناوين دبير و منشی و ملک الشعرا برسند، دانستند که با مردم بودن بيشتر به سود شان خواهد بود زيرا كه در محيط مردمی ميتوانستند بر سکوی شهرت و محبوبيت تکيه بزنند و چاووش يک شخص و يا اشخاص نباشند.
می گويند که در زمان يعقوب ليث صفار، شاعری شعر مدحيه برای اين پادشاه به زبان عربی گفت و آن را به شاه پيشکش کرد. يعقوب ليث که خود از زبان عربی چيزی نمی فهميد، به شاعر گفت که: "چرا مرا به زبانی مدح می کنی که من از آن چيزی نمی دانم؟" در آن زمان تقريباً شصت در صد، زبان ما عربی شده بود و نويسندگان دربار برای اثبات فرهيختگی شان چنگ به دامان اين زبان زده بودند و هر چه که می نوشتند، به همين زبان بود. پس چه کسی اين زبان را زنده نگهداشت؟ البته نه درباريان، زيرا که آنها غرق در عرب پسندی بودند و شاعران شان هم برای ارضای آنها، به عربی می نوشتنتد. پس زبان در ميان تودۀ مردم باقی ماند و اين آتشکده که روزگاری فرهنگ ديگران را گرمی می بخشيد، همانطور فروزان و با حرارت در سينۀ مردم جا داشت وگرنه امروز با آن شدتی که نويسندگان ما در پروش زبان عربی قدم گمارده بودند، اثری از اين قند پارسی٬ امروز ديده نمی شد.
هم اينکه روستا زاده ای از ميان مردم برخاست و عجم را با زبانش زنده کرد، کاری ست در خور همين مقوله که واضح می سازد زبان در ميان مردم رشد کرده. مشروطه خواهان افغانستان هم اين مسأله را درک می کردند و سعی می ورزيدند تا زبان را که جهت تداوم دولت های استعماری و نوکران به سر اقتدار شان استفاده می شده، از حيطۀ دربار بيرون بکشند و آن را در ميان جامعه پر بارتر سازند و هم باعث بيداری و آگاهی مردم گردند. اين جميعت به خوبی می دانست که تاچه اندازه مردم از نور معرفت دور مانده و وظيفۀ خود می شمرد که نخستين گام ها را به سوی آگاه نمودن مردم بردارد. دولت آن زمان که غرق در توطئه سازی و دسيسه افگنی بود، دوام خود را در تاريک نگهداشتن اذهان مردم می ديد. چنانکه زبان درباری، زبان بسيار رسمی و دور از درک توده ملت بود و درباريان با تلاش تمامتر می کوشيدند که اين زبان سِری را سِری تر سازند و ميان خود و ملت ديوار مستحکمتر بنا
نمايند. زمانيکه محمود طرزی شروع به نشر سراج الاخبار کرد، فقدان دانش را در ميان تودۀ مردم به خوبی می ديد و کوشش می کرد که با استفاده از زبان بسيار ساده، در بلند بردن سطح آگاهی مردم اقدام نمايد(14). اين اقدام او از جانب ميرزا های دستوری و آنهاييکه خط و کتابت منشی گونه را ترجيح ميدادند، با انتقاد زياد مواجه ميشد، اما با وجود اين مشکلات طرزی از کار خود دست نکشيد و به ترويج زبان عاميانه پرداخت. چنانکه گاهی کلمات عاميانه را در نوشتار خود به کار می برد و به اين ترتيب خودش را با مردم پيوند می داد. او در مقام يک معلم قرار داشت و حتی کلمات را تفسير و معنی می کرد. چنانچه به خاطر درک مردم از کلمۀ اخبار که اسم جریده اش هم است، چنین به سخن ميپردازد: "اخبار چيست؟ کلمۀ اخبار لفظ عربيست، که جمع خبر است. خبر به زبان فارسی به کلمۀ "پيام" يا "پيغام" ترجمه می شود. به اين صورت اخبار که گفته شود، هماندم معنی "پيام ها"
را افهام می نمايد، اما اين را هم دقت بايد کرد که اگر الف سر اخبار را به فتحه ميخوانند، معنی جمع خبر را می گيرد، و اگر الف سر اخبار را به کسره ميخوانند، در آن وقت معنی خبر کردن يا خبر دادن را در بر می گيرد. هر دو معنا صحيح است." به همين حال طرزی تنها برای گستره دادن به مفهوم اخبار، شرح مفصل ارائه می داد، تا خواننده را که تازه می خواهد با محيط فرهنگی آشنا شود، در تاريكی نگذارد و در ضمن وظيفۀ نويسنده را که معرفی فرهنگ به عدۀ زياد مردم است، به درستی به انجام رساند. با اين کار خود طرزی، سرمشق شاعران و نويسندگان ديگر ميشود و آنها هم به شرح مسايل اجتماعی به زبان ساده می پردازند، بت زبان را می شکنند و سبک هندی را که خود عاملی در ايجاد پيچيدگی بود، ترک می گويند. از آن جمله نزيهی "جلوه" را ميتوان نام برد که با شور انقلابی، در زمانيکه ارتجاع برهان قاطع دارد و زبان شاعران را به سبب های مختلف می برند، بر منبر
خطابه ميرود و می گويد که رژيم کهنه را که بر گستره های زندگی اثر گذاشته و خنگ در گِل مانده است، از بين بر داريد و "طرح نو در اندازيد"!
تاکی از جور و ستم شکوه و فرياد کنيد
سعی بر هم زدن منشأ بيداد کنيد
ننگ دارد بشريت ز چنين کهنه رژيم
طرح ويرانی اين بنگه بيداد کنيد
آشيان همه مرغان، ز ستم آتش زد
قصد آتش زدن خانۀ صياد کنيد
غازه سازيد ز خون شاهد آزادی را
تا ز خود روح شهیدان وطن شاد کنید
خانمان کرد تبه، تا شود آباد خودش
خانۀ ظلم و ستم یکسره برباد کنيد
همچو خطابه ای مردم را به تکان می آورد و شاعران افغانستان دست اندر کار تأسيس انجمن های ادبی می شوند. تعدادی از اين انجمن ها رسمی اند و تعدادی هم غير رسمی که باگرد هم آيی اهل ذوق در خانۀ يکی از دوستان برگزار مي گردند. اين انجمن ها عبارت اند از انجمن ادبی هرات، انجمن ادبی کابل٬ نشستهای شاعران در خانۀ مولوی غلام محی الدين افغان و حجرۀ مولوی عبدالرب در مدرسۀ شاهی. البته گردهمايی شاعران و نويسندگان در خانه های شخصی بيش از حد و حساب بود، منتهی خانۀ محی الدين افغان و حجرۀ مولوی عبدالرب از ديگران بيشتر معروف اند و علت آن هم به سبب تجمع عدۀ کثيری از نويسندگان در اين دو محل و احترام گذاشتن شان به اين دو شخصيت است(15). اين نشست ها شاعران مردمی می پرورانيد و در پيشانی اهداف شان حب وطن و يکپارچگی حک شده بود.
هرکس که دل به عشق وطن کرد مبتلا
ايمان و عقل و دين نشود هيچ از او جدا
قول رسول بر حق ما اين چنين بود:
حب وطن اساس به ايمان و دين بود
حب وطن بخاک وگِل و چوب و سنگ نيست
زيرا به خاک و سنگ قرار و درنگ نيست
حبِ وطن به ميوه و گلزار و باغ نيست
حب وطن، به کوه وبه صحرا و راغ نيست
حب وطن، به شهر و به انهار و مزرعه
نبود، چرا که پُر شده دنيا به اين همه
حب وطن معانی ديگر بود روا
کز حب خاک و سنگ و درخت آمده جدا
اين چند چيز باعث حب وطن بود
گويم ترا، که تجربۀ اهل فن بود
تشکيل جسم و جان بشر زآب نطفه شد
آن آب هم ز جوهر خوناب بسته شد
خون از غذا و آب و هوا حاصل آمده
از امتزاج اين همه، آن کامل آمده
خاک وطن بود که پديد آورد غذا
خاک وطن بود، که شدش آب و هم هوا
خاک وطن، بدايت تشکيل هر وجود
کرده ست با هزارجد وجهد وتار و پود(16)
بررسی مسايل اجتماعی ديد شاعر را وسيع می سازد و شاعر گمان می برد که به عنوان مبلغ اجتماعی وظيفه دارد تا موضوعات اجتماعی را در ميان بگذارد و آهسته آهسته متوجه می شود که خودش را با سياست نزديک کرده است. مساله ای که بايد دقيق تر، مورد بررسی قرار گيرد اين است که مرز پرداخت های سياسی يک هنرمند تا کجاست؟ او تا چه حد می تواند در اين حوزه فعال باشد؟ اختلاف نظر، درست از همين جا شروع می شود. فعال بودن در اين رابطه تا چه اندازه گستردگی دارد؟ آيا بدان معناست که انسان، هم و غم خود را يکسره در اين راه بگذارد و يا آنکه از دور، دستی بر آتش داشته باشد؟ در اين مورد نيز می تواند تعبيرات گوناگونی در نظر آيد.
يک هنرمند از يک سو می تواند با آگاهی به مفاهيم کلی سياسی، درک درست از ماترياليزم ديالکتيک و نيز شناخت نسبی صف بنديهای طبقات اجتماعی و نمايندگانش و علم به ميرندگی تاريخی يک نيرو و بالندگی نيروی ديگر، حرکت هنری خود را در جهت نشان دادن نقش نيرو های روينده و تقويت آنها در ذهن مردم، سامان بخشد و از اين طريق در رابطه به حرکت جامعه، تجزيۀ نيروهای ميرا و ترکيب نيروهای شگوفنده، به غنای اثر هنری خود بيافزايد. در چنين حالتی، هنرمند بی آنکه از مسايل اجتماعی و سياسی سرزمين خود غافل بماند، در پی تعميق شکل های تازۀ ارايه هنر خويش است.
هفده سال زندگی مطبوعاتی افغانستان يعنی از از سراج الاخبار به مديريت محمود طرزی تا سقوط رژيم امان الله خان (1290هـ ش. – 1307هـ ش.)، بيشتر به مضامين اجتماعی اختصاص داده شده است. طرزی در مقالات خود اتحاد اسلام را شعار ميدهد، در مورد اشاعه و ترويج سواد سخن ميراند، عليه رژيم های استعمارگر اروپايی فرياد می کشد، اهل وطن را به يکپارچگی دعوت می کند و يا فلسفۀ سيد جمال الدين افغان را تفسير می نمايد. به اين ترتيب يک نوع شگرد تازه در ادبيات افغانستان پيدا شد و شاعران هم اين مسأله را به خوبی درک کردند تا از مضامين قرار دادی مثل گُل و بلبل، باغ و راغ، شراب و کباب، معشوقه و گلعذار و محبوبه و چاه ذقن دار، بپرهيزند و آنچه که در حول و حوش شان به اتفاق می افتد، در شعر شان منعکس كنند، چنانکه يک شاعر به جرأت اظهار ميدارد:
از علم و فن ميگو سخن، در خانقاه و انجمن
بيهوده نگشايی دهن در وصف گلزار و چمن
وزعلم وحکمت بحثها، بنويس وبرخوان برملا
کن مدح فن را دايما مخروش از سرو و سمن
زيرا که در ميدان بسی، برده مضامين هر کسی
ننهاده جز خار و خسی از بهر شعر تو و من
پس چون سخن باشدچنين، برفن قناعت ميگزين
بر خوان به بيدل آفرين، بگذار اشعار کهن
معنی اشعار جديد، اينست می بايد شنيد
کزهرچه مقصودت پديد آيد بگو سهل وحسن (17)
از روی انصاف هم به اين شاعر حق بايد دادکه شاعران ما تا زمان شروع اين تحول عظيم در شعر همه غرق در اوهام و تخيلات واهی بودند. شعر رمانتيک که توسط اساتيد شعر فارسی به اوج خود رسيده بود، تعدادی از پيروانش را وا می داشت تا مضامين را مکرر و مکرر به نام قند مکرر به خورد مردم بدهند که بديهی ست اين قند مکرر تهوع ايجاد می کرد و بيشتر ازهمه خلأ مضمون نو را آشکار می ساخت. در باغستان شعر، گل های خوشبو و زيبا را شاعران قديم در ربودند و آنچه باقی مانده بود، زاغ و زغن بود. از همين رو است که شاعر توصيه ميدارد تا به شعری با مضمون نو و شاعر نو آفرينی چون بيدل توجه شود و آن به سببی که بيدل خود، شعرش مشحون از مضامينی است که از قعر جامعه برخاسته. هم اوست که استغنا را به شاعر درس ميدهد و کاسۀ دريوزه گری او را که از طريق شعر می خواهد امرار معاش نمايد، به ديدۀ تحقير مينگرد. يعنی در اين زمان شعر از دو سو، هم
از جهت شعر مدحيه و هم از جهت شعر رمانتيک، از حرکت وا می ايستد و سيلان به طرف راه سوم، يعنی شعر اجتماعی آغاز می گردد.
طرزی با وجوديکه احترام عميق به اساتيد دارد، اما اين راهم به خوبی ميداند که فلسفۀ شخصی يک فرد هم قابل احترام است، به خصوص اگر اين فرد مضمونی را در شعرش گنجانده باشد که سود ملتی و يا ملتها در آن نهفته باشد. از همين رو است که شعرش در مقابل اساتيد قرار می گيرد
قآنی گويد:
من ار شراب می خورم
به بانگ کوس می خورم
بـــه بــارگــاه تهـمتـن
ببزم طوس می خورم
پيــاله هــــای ده منــی
علی الرؤس می خورم
شـــراب گبـــر می چشـم
می مجوس می خورم
نه جوگيم که خو کنم
به برگ کوکنار ها
طرزی گويد:
شراب آب شر بود
شــرار آتشـش بـــدان
مخور مخور که ميشوی
تو با جنـون هم عنان
ز گبر ميشوی بتر
مجوس می شوی عيـان
به نزد خلق و حق شوی
تو شرمسار در جهــان
ز کوکنار و چرس و بنگ
کنـــاره گيــر هر زمان
که می کند ترا زبون
چو جوگيان به کار ها
قاآنی گويد:
بهشت را چه می کنم
بتــا بهشــت مـن تويی
بهار و باغ من تويی
رياض وکشت من تويی
بکن هرآنچه می کنی
که سرنوشت من تويی
به دل نه غايبی زمن
که در سرشت من تويی
نهفته در عروق من
چو پودها به تار ها
طرزی گويد:
حيات راچه می کنم
وطن! حيات من تويی
برای هر سعادتم
وطن! برات من تويی
اگر تو رفتی از کفم
وطن! ممات من تويی
برای اين دهم شرف
وطن! حمات من تويی
وطن توکعبۀ منی
وطن! صلات من تويی
محبـتت به جـان من
چو پود ها به تارها (18)
چنين اعتراضی به شاعران هم عهد طرزی جرأت ميدهد که نبايد دنباله رو باشند و خود معرف شخصيت خود در شعر شان گردند.
به اين ترتيب شعر رمانتيک و هواداران آن در مقابل شعر اجتماعی عقب نشينی کرد و ميدان را برای رويکرد نوينی در شعر باز نمود. نبايد از ياد برد که چنين شعری نه تنها در افغانستان مورد پذيرش واقع شد، بلکه اوضاع کشور های همسايه هم شرايط را برای استقبال کردن از اين بديل نو فراهم کرده بود. يعنی اين گونه شعر همراه باتغيير و تحولات سياسی در کشور ها آمده بود و تقريباً در تمام اين ممالک يک روال را داشت. يک تن از نويسندگان ايرانی، خود اين روال را چنين بررسی می کند: "شاعران و نويسندگانی که ما آنها را به دورۀ انقلاب مشروطه متعلق می دانيم، اعم از لاهوتی، ايرج ميرزا، بهار، فرخی يزدی، دهخدا، عارف، عشقی، اشرف الدين حسينی و حتی پروين اعتصامی توانستند زبانی جديد و ادراکاتی تازه – سازگار با منويات و روحيات جاری دوران خود – وضع نمايند. آنان "تجدد ادبی" را، که از اواسط قرن 19 و از زمان امير کبير آغاز شده بود،
تجسم معانی، مضامين و خلعت ادارک بخشيدند. آنها اگر چه در اساس همان قوالب و اشکال شعر عروضی را اختيار کردند اما، با کلمات موجود در زبان، تشبيهات، استعاره ها، تلميحات و مضامين جديدی وضع کردند. مثلاً ديگر کلماتی چون يار، اغيار، رقيب ... بامعانی کلاسيک شان در شعر آنها ظهور نميکرد. در عين حال آنها مفاهيم تازه چون وطن، آزادی و استقلال را به ساحت شعر کشاندند و سيمای سياسی – اجتماعی به شعر بخشيدند. اين شاعران با جرأت تمام بنيان گذار نوعی واقعيت گرايی در شعر بودند و به رمانتيسمی که در شعر ايران قدامت و سنت ديرينه داشت، پايان بخشيدند." (19)
شاعران کشور های همسايه به دليل اينکه در شرايط مشابه قرار داشتند و يک نوع هوا را تنفس می کردند، با هم هميار بودند و با وجوديکه نشريات زيادی در اين كشور ها نبود، از آثار يکديگر استقبال می کردند و به خوبی می دانستند که در کشور همسايه چه می گذرد و نويسندگان آن درچه حالی هستند. چنانچه زمانيکه شعری به عنوان "وقت شعر و شاعری بگذشت و رفت"، در سراج الاخبار افغانستان چاپ می شود، اين شعر فقط چند هفته بعدش، در اخبار المشير، چاپ مراد آباد هند ترجمه می گردد تا ملت هند هم از مضمون آن آگاه شوند که زمان شعر و شاعری رمانتيک گذشته است. اين شعر چنين می آغازد:
وقت شعر و شـاعری بگـذشت و رفت
وقت سحر و ساحری بگـذشت و رفت
وقت اقدام اسـت و سعی و جـد و جهـد
غلفت وتن پروری بگذشت ورفت(20)
اين شعر درست در آغاز زندگی سراج الاخبار منتشر شده است. يعنی شمارۀ چهارم سال اول، و از همان مرحله، ميدانيم که سراج الاخبار به خاطر تحقق بخشيدن آرمان های نوين تولد شده است، نه تکرار گويی و شيوع ادب ميرا. به اساس همين مسأله است که وقتی می خواهيم شعر امروز را فقط از نگاه مضامين اجتماعی آن مطرح کنيم، به بيراهه خواهيم رفت، زيرا که صد سال پيش شعر افغانستان اجتماعی شده بود. پس بايد علت به ميان آمدن آن چيز ديگری باشد که آن خود مقوله ای است جدا از حوصلۀ اين مضمون.(21)
می بينيم که سراج الاخبار در ضمن روزنه ای است برای ملل ديگر که از طريق آن به جهان وسيع ستاره های می بينند. اين اخبار با تمام امکانات سعی می ورزيد که ملل ديگر را از آنچه بر افغانستان و ممالک اسلامی می گذرد، آگاه سازد و در ضمن هم مضامين نويسندگان ملل مظلوم راچاپ کند.
ادامه دارد...... |