همآواز با ترانه، در کرانه های خزر
کرانه های دریای خزر نه تنها جلوه های گوناگونی از زیبایی های طبیعت و تلاش و درگیری انسان های ساکن خود را با طبیعت پدید آورده، بلکه پدیده های رنگین و شگفتی از هنر و اندیشه ی آنان را نیز به تماشا گذاشته است؛ و به نظر می رسد که این جلوه ها از دیر باز علاقه و اشتیاق بسیاری را به سوی خود کشیده است.
«ترانه هایی از کرانه های خزر» به یادم آورد که نمونه دیگری ازین دست آثار را نیز دیده ام که سالها پیش ازاین در ایران منتشر شده بود و آن ترجمه ای بود از گردآورده های یک صاحب ذوق فرنگی که بیش از دویست سال پیش در جریان مسافرتش به ایران و گشت و گذارش در حاشیه های خزر ـ بخش های گیلان و مازندران ـ فراهم آورده؛ و یکی از هموطنان آنرا ترجمه و سازمان انتشارات سروش به بازار کتاب فرستاده بود. آن ترانه ها که به تمامی از لهجه های گیلکی و مازندرانی نمایندگی می کرد؛ بیشتر به سبب کهنگی و اصالت زبان و مضمون قابل بررسی و تأمل بودند؛ ولی اثر آقای دکتر اسدالله شعور، آفریده های شفاهی مردم ترک زبان باشنده ی کرانه های خزر است و چهره ی دیگر از زندگی پرتلاش و پر تحرک مردم آن دیار را به تصویر درآورده است.
شکیبایی و پیگیری پروسواس، برای یافتن نمونه ها، مقابله، انطباق واریانت ها (نسخه بدل ها)، واژه ها، زبانزدها، پیچیدگی های گویشی، دامنه های کاربردی، پیوستگی تاریخی، تعلق به خاستگاه ها و پیدایی اولیه، تطور و دگرگونی ها در کنار این همه، شرح حادثه هایی که در جستجوهای میدانی پیش می آیند و لذت و جذابیت خاطره نویسی را به خواننده می دهند و بسی هم سودمند می افتند، ارزش ویژه ای به کار دکتر شعور داده است. مانند این یکی:
«در سال 1350 {خورشیدی} در راه سفری به اروپا گذاری به تبریز افتاد . . . در نخستین شب اقامت در هتلی متوجه گردیدم که خدمتگار مهمانخانه به مشکل به فارسی تکلم می کرد. ازو پرسیدم بایاتی می داند؟
او در یک آن ده، پانزده تا را از بر خواند. این جوان که صابر نام داشت؛ روز بعد دوست فارسی دانی را به نام یوسف اوغلو با خود آورد . . . با کمک این دو جوان در طول یک هفته اقامت در تبریز، 132 بایاتی ثبت گردید که با ترجمه ی فارسی آنها از زبان باشندگان اصلی شهرهای تبریز، اردبیل، ارومیه، درگز و حومه ی آنها گردآورده شد.» (ص 11 و 12)
این همه پرس و جوها در روند میدانی کار، تنها به یک فرصت و «یک هفته» و طیف خاصی از راویان از نوع خدمتگار مهمانخانه و رفیق فارسی دان او محدود نشده است:
«. . . سالها بعد، در 1366 خورشیدی در جریان تجلیل از یکصدمین سال تولد ابوالقاسم لاهوتی در شهر دوشنبه پایتخت تاجیکستان، صحبتی با عده ای از دانشمندان آذری زبان رخ داد که تعدادی برای اشتراک درآن سمینار تازه از ایران و آذربایجان شوروی آمده بودند. گروهی دیگری نیز سال ها پیش بنابر مشکلات سیاسی به تاجیکستان مهاجرت کرده؛ و در انستیتوهای تاریخ و شرقشناسی فرهنگستان علوم تاجیکستان کار می کردند . . . تعدا 87 بایاتی با ترجمه ی آنها به ثبت رسید و به همین ترتیب 109 نسخه ی دیگر از یک گروه توریست کارگران آذربایجان که باشنده ی مناطق باکو، شروان و گنجه بودند؛ به روی کاغذ کشیده شد.» (ص 12)
بازشناسی گونه های ادب شفاهی آذری که پرشمار هستند، پیشینه ی آنها، قرابت و خویشاوندی شان با نمونه های ادب شفاهی کشورهای دیگر؛ تفاوت جزئی و کلی شکل های مضمونی و گویشی، واریانت ها (نسخه بدل ها) از هر نوع، مقایسه ی بایاتی ها با گونه های زبانی و گویشی (اوزبیکی، پشتو، بلوچی، شغنی، ترکی آذری، قرقیزی، پنجابی، پراچی، پشه ای، کته (کاتی نورستانی) ترکمنی، اومړی، نمونه های مختلف کردی، میده دوبیتی های دری، قوشیق های اوزبیکی، شروه های ترکی فارس؛ یادکرد مراسم آوازخوانی عاشیق ها و مسابقات میدانی آنها، نام های برخی از عاشیق ها که مرد هستند ولی متن بایاتی نشان می دهند که سرایندگان برخی از آنها زنانند؛ حکایت های عاشقانه ی برخی از عاشیق ها مثل عاشیق قربانی و پری، عاشیق عباس تورفارقانلی
و گئولگز، عاشیق غریب و شاه صنم، عاشیق کرم و اصلی که مجموعه ی دلانگیزی از حیات عاشقانه ی مردم ترک زبان را حکایت می کند و از دیر باز در خاطره ی فرهنگی مردم آن دیاران باقی مانده است و گونه های روایتی آنها در سرزمین های دیگر مانند پنجشیر، ایالات شرقی افغانستان و بسی جاهای دیگر با رنگ و بوی و موضوع متفاوت، نشانه هایی می یابیم؛ درین کتاب به وجه شایسته ای مورد بررسی قرار گرفته، خواننده را با زوایای گوناگون این نوع ادب شفاهی ترکان آذری آشنا می سازد.
بر اساس پژوهش دکتر شعور از نکته های جالب در بیشتر ترانه های ترکی، حضور قافیه و ردیف در ساختار آنهاست که همانند اشعار ادبی رسمی، در روایت بومی بایاتی ها مراعات شده است.
من عاشیق آه و راز دا
جانیم درده آزار دا
اوگونده کی قول اولدوم
ساتیلار هر بازار دا
یعنی:
من عاشق، آه و زار دارم
زیرا دردی به جانم افتاده است
همینکه اسیر و غلام گردیدم
در هر بازاری فروختندم
در برخی ازین ترانه ها، ردیف ها مستقل اند و تکرار می شوند و برخی ردیف ها با قافیه ترکیب شده است.
در بافت مضمونی و معنایی خود این ترانه ها از هرجا و همه جای زندگی نشانه می دهند. از آنچه در پیرامون سرایندگان آنها می گذرد و آنچه در توهمات درونی شان شکل می بندد و آنچه از همآمیزی این عناصر پدید می آید، معنای پایداری و تداوم تاریخی نسل ها را عینیّت می بخشد. تلاش ذهنی به یاری پویش عملی می آید. هرجا که بازو و توانایی فزیکی از دستیابی به هدف باز ایستد، خیال و پندار پای به میدان می گذارد، طلب می کند، تهدید می نماید؛ ندبه و زاری سر می دهد؛ نفرین می کند؛ سوگند می دهد؛ نذر و نیاز می نماید، تا کامیاب شود.
افق ها و پهنه های بی انتهایی از آرزوها و نیازهای رنگین ـ تیره و روشن ـ می گستراند، ترا به میانه می کشاند و چاره ای نداری که در آمیزی و درآویزی. ترا با زمین، گیاه، جانور، هوا و آب پیوند می دهد؛ حیرت زده ای که این دو عنصر پندار و زبان در این مردمی که نه دانشمندند و نه فیلسوف، نه هنرورند نه صورتگر، چه خیال هایی می رانند و چه نقش ها می بندند!
من از گشت و گذار در «ترانه هایی از کرانه های خزر» دکتر اسدالله شعور بهره و سهمی وافر بردم. پس دلبستگان آفرینش های مردمی، جوانان جوینده و هنرآفرینان را چه مایه راهگشا و سودمند خواهد افتاد. من خود آگاهم که این چند سطر نوشته ی شتابزده، ارزش راستین کار را پاسخگو نیست. پس تا دیدار دوباره، همآوا با آن عارف بزرگی که بس زیبا گفته است:
گر مرد رهی؛ میان خون باید رفت
از گوشه ی عافیت برون باید رفت
تو پای به ره گذار و از هیچ مپرس
خود راه بگویدت که چون باید رفت
پناهی سمنانی
بیست و نهم شهریور ماه 1389 خورشیدی
تورنتو ـ کانادا
|