کابل ناتهـ، Kabulnath


 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

Deutsch
هـــنـــدو  گذر
آرشيف صفحات اول
همدلان کابل ناتهـ

دريچهء تماس
دروازهء کابل

 

 

 

 
 
   

               ربانی بغلانی
                         
مروری بر برخی از آثار داکتر اسدالله شعور
                                                      
 در بخش پژوهشهای تاریخی وادبی

 
 

   آثاریکه از داکتر شعور در بخش پژوهشهای تاریخی وادبی در دسترس من قرار گرفته عبارتند از:

١- کتابی زیر عنوان« مفاهمه شفاهی وسیر تاریخی آن در افغانستان»

٢-  فشردۀ کتاب« غبار وحزب ملی وطن»

٣-  مجموعۀ مقالات سیمینار یاد بود هفتادمین سال وفات محمود طرزی

٤- پژوهشهای مستقل وجداگانه با عناوین« مهمل سرایی وپیشینۀ آن در ادبیات دری»، «کاربرد شمارگان واصول ریاضی در ادبیات دری» و «راگمالا در نظم زبان دری» که هرسه فصل هایی از کتاب «در زوایای ناشناختۀ  ادبیات دری» بوده ولی بصورت مقاله های جداگانه در شماره های معین آریانای برونمرزی نشریه سه ماهۀ شورای فرهنگی افغانستان در سویدن بچاپ رسیده است.

    بررسی خود را از کتاب« مفاهمه شفاهی وسیر تاریخی آن در افغانستان» آغاز میکنم:

 این کتاب در ٢٦٧ صفحۀ کاغذ اخباری مروج در افغانستان از سوی اتحادیۀ ژورنالیستان در سال ١٣٦٧(١٩٨٦) در مطبعۀ وزارت تحصیلات عالی در کابل با تیراژ ١٥٠٠ نسخه بچاپ رسیده است.

   متن کتاب بعد از سر آغاز که شامل شناسنامه، مقدمه از سوی اتحادیۀ ژورنالستان  و پیشگفتار نویسنده میباشد، به چهار بخش و هر بخش به برخهای جداگانه تقسیم شده است. نویسنده این اثر خود را به پنج تن از استادان داخلی وخارجی از جمله شاد روان اکادمیسن استاد عبدالاحمد جاوید اهدا کرده است.

کتاب پس از یک نتیجه گیری عمومی از مباحث مطرح شده در بخشهای چهارگانه با یک پیگفتار کوتاه به پایان میرسد. خواننده در پایان هر بخش این اثر به فهرست منابع و مآخذی بر میخورد که نویسنده آنرا به شیوۀ غیر معمول« کتابنامه» عنوان داده است که بعدآ به ارزیابی آن خواهم پرداخت.

   اولین بحث اصلی کتاب زیر عنوان « جریان اطلاعات واولین رسانه های گروهی» آغاز یافته و زیر عناوین متعدد پیرامون تعریف اطلاعات وچگونگی نیاز انسانها به اطلاعات، تفکیک انواع اطلاعات و تاثیر گذاری آن بر پیشه ها ومشغولیت ها وعواطف ما، ادامه مییابد.

    برخ دوم بخش اول در مورد اولین وسیلۀ پخش و انتقال اطلاعات و تاریخچه اولین روزنامه های جهان و معرفی مختصری از خصوصیات برخی از نشریه های قدیمی در سطح جهان معلومات میدهد. برخ سوم به اولین روزنامه هایی که در حوزۀ فرهنگی ما و آسیا و در افغانستان به نشر میرسیده اختصاص داده شده و دامنۀ آن تا نقل نمونه ای از نشرات روزنامۀ « ابلاغ» که در دوران امانی در سال ١٣٠١ به نشر میرسیده ادامه یافته است.

   بخش دوم کتاب زیر عنوان« جریان اطلاعات قبل از رسانه های گروهی امروز» با معرفی سازمانهای اطلاعاتی کشور قبل از ظهور مطبوعات مربوط شده و با ارائۀ معلومات در مورد چگونگی تآمین مفاهمۀ جمعی وپخش اطلاعات از طروق غیر سازمان یافته مطالب جالبی بر خواننده عرضه میدارد.

بخش سوم «جریان اطلات توسط ادب شفاهی» عنوان داده شده که با معرفی وتوضیح خصوصیات اطلاعاتی وحماسی سروده های توده ای از زبان پشتو آغاز و سپس ترانه های عامیانه زبان دری، ترانه های با لهجه هزاره گی وترانه های به زبانهای ازبکی وبلوچی ارائه میشود که در مجموع رنگارنگی گوشه ای از فرهنگ تاریخی – ملی مارا به نمایش میگذارد.

    بخش چهارم کتاب به «علوم ارتباطات گروهی وترانه های اطلاعاتی مردم» اختصاص یافته . درین بخش جنبه های خبری ترانه های عامیانه از نگاه اساسات ژورنالیزم مورد ارزیابی قرار گرفته و کوشیده شده تا با آوردن نمونه های مشخص، عناصرخبری را در ترانه ها به خواننده نشان دهد. در واپسین قسمت این بخش به بررسی ترانه های اطلاعاتی عامیانه از نگاه اساسات کمونیکشن پرداخته شده و در پایان آن که پایان مباحث مطرح شده در کتاب نیز میباشد، نتیجه گیری عمومی نویسنده از کلیت بحث ها  ارائه گردیده است.

    امید است این بررسی فشرده یک تصویر کلی در مورد کتاب « مفاهمۀ شفاهی وسیر تاریخی آن در افغانستان» برای حاضرین گرامی بدست داده باشد.

     فکر میکنم قبل از تحلیل وبررسی موازین واهدافی که این اثر روی آن استوار میباشد لازم می آید تا یک حقیقت را در مورد نویسنده تذکر دهم.

داکتر شعور در افغانستان پیگیرترین  وپرکارترین فولکلورشناس شناخته میشود. تا جاییکه حافظه و اطلاعات من اجازه میدهد اگر شادروان استاد جاوید را یک استثنا قرار دهیم کسان دیگری چون استاد شهرستانی، غفور پویا فاریابی و چندین تن دیگر نیز دراین رشته کارهای ارزشمندی انجام داده اند؛ ولی کارهای داکتر شعور از لحاظ حجم، تنوع آثار وعمق پژوهشهای که انجام شده جنبه های ابتکاری ومنحصر به فرد داشته است.

فولکلور یا توده شناسی اگر چه مانند سایر دانشها با تمام علوم اجتماعی رابطه وپیوستگی دارد اما به ذات خود یکی از دهلیزهای مستقیم ورود به حوزۀ جامعه شناسی را تشکیل میدهد. ازینرو بررسی وابراز نظر پیرامون این آثار برای ما که نه جامعه شناس هستیم ونه در زمینۀ فولکلور شناسی صلاحیت داریم و باری بهر جهت در اینجا بمنظور قدردانی از کارهای داکتر شعور گرد آمده ایم، بسیار دقیق وصائب نخواهد بود.

    به هر حال تا جاییکه من برداشت کرده ام کشف نخستین جوانه های اطلاعاتی در سروده های توده ای قدیمی مردم ما، محور اصلی مباحث مطرح شده درین اثر را تشکیل میدهد وتمرکز عمده روی همین موضوع، در سراسر کتاب مشهود است. چنانکه نویسنده در پیگفتار مینویسد: « رساله مفاهمۀ شفاهی و سیری تاریخی آن در افغانستان که از نظر خوانندۀ عزیز گذشت، مباحث اصلی وعمدۀ آن در ساحات ژورنالیزم و فولکلورشناسی برای بار نخست مطرح گردیده است.»  نویسنده کوشیده است تا در تک تک نمونه هایی که از سروده های عامیانه بدست  داده است، جای پای آنچه را که در ژورنالیزم امروزی، خبر نامیده میشود نشان دهد وی معتقد است که «چهار بیته های شفاهی پشتو بحیث یک وسیلۀ مفاهمه وپخش خبر حاوی اطلاعاتیست که طرف دلچسپی وعلاقۀ مردم بوده و شنوندگان این چهار بیته ها با استماع آن بعضآ از اوضاع واحوال منطقه و کشور خویش کسب اطلاع مینمایند.»  برای اثبات این نظر، نویسنده چاربیته هایی را که در زمان تسلط انگلیس بر کابل در مورد رویداد هایی مانند گرفتاری و رهایی امیر محمد یعقوب خان، سفر شیرعلی خان به میمنه ومرگ او، دستگیری یعقوب خان و ویرانی کابل به انتقام قتل کیوناری و شرح قهرمانی محمد جان خان سروده شده وهمچنان چندین نمونۀ دیگر ازین دست ارائه میکند که هر کدام حاوی شرح رویداد های مشخص از مبارزات مردم علیه اشغالگران بوده و در آن از مبارزین سرشناس وقهرمانان ملی با اکرام و تمجید و از برخی عناصر ضعیف النفس  وخاین با زشتی ونفرت نام برده شده است. برخی ازین سروده ها بحیث اخبار دست اول و برخی به بمثابۀ انکشاف بعدی حوادث ارزیابی گردیده وبر اهمیت این ترانه ها در زمینه تحریک روحیۀ ملی و بسیج مردم علیه دشمن تکیه بعمل آمده است.

    در مورد ترانه های اطلاعاتی زبان دری نویسنده معتقد است که این سروده های اطلاعاتی باستانی به مرور زمان به شکل حماسه های بزرگ در آمده وآنچه به عنوان سرود فولکلوریک در متون قدیم باقی مانده بخشی از سرودۀ معروف کودکان بلخ است اما از سالهای معاصر نمونه های که در دست است قدیم ترین آن ترانۀ مردمی «بیا بچیم انگور بخو» است که از اواسط قرن ١٩ در جریان مبارزات مردم ما در برابر اشغالگران انگلیس باقیمانده است.

   نویسنده دراین بخش ترانه های مشهوری مانند« علم گنج» «استالف» «کله گوش» «توره» «امام الدین خان» « لالا شاه محمد» وچندین ترانۀ دیگر را نقل وبا نشان دادن ارتباط هر کدام با رویداد های مشخص ومهم زمان به تشریح وبررسی محتوای آنها پرداخته است.

    دربخش لهجۀ هزاره گی زبان دری ترانۀ مشهور گل محمد قهرمان وچندین دوبیتی دیگرکه از نظر نویسنده خصلت اطلاعاتی داشته اند، مورد بحث قرار گرفته است. در شرح رویداد خاصی آمده است که امیر حبیب الله خان در سال دوم سلطنت خویش به مناسبت لقب گذاری خود، شهر کابل را چراغان و آذین  بندی نموده و جشن بزرگی بر پا  میکند واین در شرایطی بوده که بنا بر خشکسالی وقحطی ایکه در کشور مستولی گردیده، مردم با گرسنگی وفقر شدیدی دست بگریبان بوده اند؛ چنانکه عده ای از مردم در روز جشن و در حضور امیر به دکانها هجوم برده وهر چه مواد غذایی وجود داشته به تاراج برده اند مردم هزاره شیخ علی به این مناسبت ترانه یی سروده اند که نویسنده صرف یک بیت آنرا توانسته است بدست آورد:

                         عجب ملکی بود این ملک افغان                       شکم ها گشنه وبازار چراغان

    در بخش بلوچی یگانه ترانه ای بنام « داستان نوشکی» نقل شده که حاکی از رشادت ها وقهرمانی های خلق بلوچ در برابر مظالم انگلیس وشرح مصاف قهرمانانی ملی بر ضد استعماری انگلیس میباشد.

   یکی از نکاتی را که من از بررسی سروده های توده ای نقل شده دراین کتاب در یافتم وجه تفاوت مضمون ومحتوای سروده ها میباشد. مثلا در ترانه های پشتو وبلوچی بیشتر از رویدادهای جنگ با قوای استعمار انگلیس، وصف رشادتهای قهرمانان ویا تقبیح اعمال سازشکاران وخاینان ملی در جریان جنگ سخن رانده شده در حالیکه در سروده های زبان دری ولهجۀ هزاره گی علاوه از موضوع جنگ ضد استعماری از ظلم واستبداد دستگا ه های حاکمه وقت ووصف مبارزات قهرمانان توده ای علیه طبقات بر سر اقتدار نیز سخن رفته است. از آنجا که نویسنده کتاب نمونه های نقل شده را از میان انبوهی سروده ها انتخاب کرده است میتواند نظر دهد که آیا این تفاوت عمومیت  دارد یا خیر؟ اگر عمومیت دارد لازم می آید تا در زمینۀ ریشه ها و عوامل اجتماعی، سیاسی این تفاوت به تفکر بپر دازیم.

   پر سش دیگر اینست که نویسنده در پیشگفتار، ترانه های عامیانه را یکی از انواع منحصر به فرد اخذ و پخش اطلاعات وتامین مفاهمه در کشور ما ارزیابی میکند. آیا این حکم بر اساس مطالعه وکاوش تاریخ فولکلور سایر کشورهای منطقه و جهان صورت گرفته یا خیر؟

    میخواهم بدانیم که نویسنده بر پایه چه اسناد ومدارکی به این نتیجه رسیده است که این نوع مفاهمه در میان ملل دیگر جز افغانستان مروج نبوده است؟

    نویسنده سروده های توده ای را با قطعیت و اصرار «ترانه های اطلاعاتی» نام میگذارد و سعی میورزد تا از نمونه ای عناصر خبری را برای اثبات نظر خود استخراج نماید. درک من اینست که بدون شک این سروده ها نوعی مفاهمۀ شفاهی بوده اند ودر آنها جنبه های اطلاع دهنده هم وجود دارند ولی نه تا آن سطح که نویسنده سعی نموده تا آنرا با معیار های ژورنالیزم امروزی انطباق دهد. چنانکه در نتیجه گیری مینوسد: « مثالهای فراوانی که از یک قرن پیش آنرا ضمن مباحث قبلی خویش آوردیم تا اندازۀ زیادی با اساسات علوم مدرن ارتباطی تطابق نموده و به جرئت و صراحت میتوان آنرا ترانه های اطلاعاتی مردم، رسانۀ گروهی یا وسیلۀ ارتباطی شفاهی ای نامید که در طول سده ها و هزاره های بیشماری در بین این مرز وبوم بجای روزنامه، رادیو وتلویزیون مورد استفاده قرار داشته است.»

   در قبال این ارزیابی نویسنده چند نکته را باید متذکر شد: اول اینکه قدیم ترین نمونه ای ازاین ترانه ها که نقل شده از قرن نزده پیشتر نمیرود چه رسد به هزاره ها سال. دوم اینکه مقایسۀ ترانه های اطلاعاتی باروزنامه، رادیو و بخصوص تلویزیون جای تأمل دارد. دیگر اینکه هیچ دلیل قانع کننده ای در دست نداریم که سراینده گان  ترانه ها به هدف اطلاع رسانی در سطح جامعۀ وقت دست به سرایش زده باشند. یعنی اطلاع رسانی از طریق نظم بحیث یک سیستم در جامعه قدیم وجود نداشته است.

   همه میدانیم که در حوزۀ فرهنگی ما شعر ونظم یکی از علایق دیرینۀ مردم را تشکیل میداده است. کسانیکه استعدادی داشتند میسرودند وکسانیکه نمیتوانستند به سروده های دیگران با دلچسپی گوش فرا میدادند واز آن تآثیر می پذیرفتند. ازینرو مانمونه های فراوان از سروده های عامیانه داریم که علایق گوناگون سراینده ها را به مسایل  ورویدادهای مختلف انعکاس داده وبه هیچ وجه قصد اطلاع رسانی را از خود تبارز نمی دهد. این ما هستیم که از لابلای آن سروده ها به اطلاعات مورد نظر خود دست مییابیم. از سوی دیگر در شرایط خاص اجتماعی و دشوارگذاری بودن موقعیت طبیعی کشور وفقدان وسایل مواصلاتی در برهه های زمانی ایکه ترانه ها سروده شده اند. مردم ما قادر نبوده اند که اطلاعات شفاهی را به سرعت تبادله نمایند. در آن شرایط ابتدایی رفتن از یک قریه تا قریه دیگر واز یک ولایت به دیگر ولایت مستلزم وقت زیاد، آمادگی اقتصادی ووسایل لازم سفر بود. غیر قابل تصور است که وقتی مثلا ترانۀ توره یا گل محمد سروده شده در طول شش ماه یا یکسال به گوش اکثریت باشندگان حتی در مقیاس یک ولایت رسیده باشد.

 چهارم اینکه خود نویسنده نشان داده است که در بسیاری ازین ترانه ها یک یا چند عنصر خبری وجود ندارد. بزبان دیگر آن فورمول معروف سه چ وسه ک که شرط کامل بودن یک خبر شمرده میشود در ترانه ها وجود ندارد وطبعآ نمیتوانست وجود داشته باشد چرا که سریندگان ترانه ها ژور نالیست نبوده اند و همچنان هدف از آن سروده ها رساندن خبر به گوش عامه نبوده بلکه بیشتر انگیزۀ تاثیر شخصی وتبارز استعداد وطبع آزمایی در نظم، نقش عمده داشته است.

   پنج دیگر اینکه سرایندگان الزامآ کسانی نبوده اند که همه به مثابۀ شاهدان عینی در متن رویداد ها قرار داشته واز آنجا اخبار دست اول را بصورت نظم جهت آگاهی عامه ترتیب داده باشند، چه بسا که این گویندگان مساله ای را که به نظم کشیده اند مدتها بعد از وقوع رویداد از دیگران شنیده باشند. توجه کنید به یک نمونه از ترانۀ کله گوش:

بیا که بریم کله گوش                          

گوله خورد از پشت گوش

                     

 سـرشو شوله خورده                            

 بس شو گـــــوله خورده

                      

گـوله ده خیمه کفید

امیــــر مـا شــد شهید

 

   به وضاحت معلوم میشود که سراینده این خبر را قبلا از دیگران شنیده وپس به نظم درآورده است.

اکنون به مسا له دیگری میپردازیم:

   عنوان عمومی کتاب به مفاهمۀ شفاهی اختصاص دارد اما نویسنده دوبخش اول را که بیش از یکصد صفحه را احتوا میکند به بررسی مفاهمۀ نوشتاری وسیر تحول واشکال و وسایل دیروزی وامروزی آن وقف کرده است. چنانکه مساله مفاهمۀ شفاهی در بخش سوم آغاز میگردد. تردید نیست که دراین دوبخش آگاهی های لازم وضروری برای خواننده وجود دارد که بمثابۀ پیش زمینۀ فکری برای ورود به بحث مفاهمۀ شفاهی لازم بوده اما نه به آن صورت که کتاب را عملا به دوبخش« مفاهمۀ جمعی نوشتاری» و «مفاهمۀ شفاهی» تقسیم کند. و بایسته میبود اگر نویسنده این مأمول را با یک مرور فشرده انجام داده ودر مورد مفاهمۀ جمعی نوشتاری اثر مستقل وجداگانه ای را اختصاص میداد.

     از دیگر گفتنی ها فهرست منابع وماخذ است که زیر عنوان« کتابنامه» نه به صورت زیر نویسی صفحات بلکه در پایان هر بخش آنهم با اعداد وارقامی که صفحه وشماره کتاب مورد نظر را نشان میدهد، ترتیب یافته است. این شیوۀ غیر معمول به نظر نویسنده  از این جهت بر گزیده شده که گویا از گسست نظم فکری خواننده جلوگیری کرده باشد اما در عمل کار خواننده را بیشتر از شکل معمول دشوار ساخته زیرا اگرفهرست منابع در پایان هر صفحه می آمد خواننده به سادگی میتوانست حین مطالعه همزمان نظری به پایین صفحه بیاندازد. اما در شکل فعلی خواننده باید پس از ختم کامل یک بخش هنگامیکه به کتابنامه مراجعه میکند باید یکبار دیگر به عقب برگشته و در جستجوی صفحاتی برود که خوانده است ومطلب مورد نظر را با اعداد و ارقام کتابنامه تطبیق دهد. نویسنده با فهم این نکته در آثار بعدی خود این شیوه را تکرار نکرده است.

     در پایان باید گفت که زبان این اثر سلیس وروان بوده واز عبارت پردازیهای تجملی در آن پرهیز شده است.  اما چاپ کتاب از کیفیت ومرغوبیت لازم بر خوردار نیست. سه ورق اول زیر عنوان «شناسنامه» بصورت درهم وبرهم صفحه بندی شده ودر داخل کتاب صفحات ٨٩ تا ٩٢ سفید مانده است. از اشتباهات وغلطی چاپی که فراوان به نظر میخورد میگذریم زیرا این نقیصۀ عمومی به سنت ناپسند مطبوعات ما تبدیل شده ودر واقع اگر نشریه ای را بیابیم که در آن غلطی های طباعتی فراوان وجود نداشته باشد باید در افغانی بودن آن شک کنیم!

     بهر حال در یک ارزیابی نهایی این اثر میتوان یک پژوهشی عمیق و ابتکاری در زمینه فولکلور شناسی کشور ما شناخت که از یکسو برای پژوهندگان ژورنالیزم و ادبیات میتواند منبع یاری دهنده ای باشد واز سوی دیگر دریچه بسوی خود شناسی و خود آگاهی ملی بروی نسل جوان کشور بگشاید.

     اینک میپر دازیم به اثر دومی نویسنده یعنی فشردۀ کتاب غبار وحزب ملی وطن- این اثر در یک جزوۀ ٤٣ صفحۀ چاپ شده که سه صفحۀ آخر آنرا فهرست مآخذ ومنابع تشکیل میدهد.

   محتوای این اثر همانسان که از عنوان پیداست روایتی است از نقش میر غلام محمد غبار سیاستمدار برجسته، مورخ ومبارز ملی وآزادیخواه در یکی از مقاطع حساس و پر ماجرای کشور یعنی از ١٣٢٧ تا ١٣٣٥ ش که با عقب نشینی اجباری استبداد خانوادۀ سلطنتی از یک سلسله مواضع، تشدید مبارزۀ روشنفکران برای آزادیخواهی واصلاحات سیاسی، ایجاد برخی از سازمانهای سیاسی ومنجمله حزب ملی وطن، بمیان آمدن مطبوعات غیر دولتی از جمله نشریۀ هفتگی وطن ارگان نشراتی حزب وطن وتآثیر آن در ارتقای سطح شعور سیاسی  و بیداری ملی مردم و سر انجام پس از اوج گیری جنبش مردمی عقب گرد سلطنت به سمت بر قراری دوبارۀ استبداد خانوادگی، مشخص میگردد.

    نویسنده، در این اثر به شرح دگرگونی های ژرفی که بعد از جنگ جهانی دوم در سطح جهان و تاثیر آن بر کشورهای عقب مانده واز جمله افغانستان ومنطقه پرداخته وتآثیر بوجود آمدن دوابر قدرت شوروی وامریکا ودو سیستم متضاد سوسیالستی و سرمایه سالاری،  ایجاد سازمان ملل متحد و تصویب اعلامیۀ جهانی حقوق بشر را در سرنوشت سیاسی کشور هایکه از طریق رژیم های استبداد اداره میشدند قاطع میداند و سپس به شرح اوجگیری جنبش ملی و تحول طلبانه در افغانستان و نقش غبار در این جنبش اشاره میکند.

   خواننده در این اثر می یابد که چگونه در نتیجۀ تحولات جهانی، اختلافات در داخل دربار سلطنتی و اوجگیری اعتراضات مردم بر ضد دکتاتوری هاشم خانی، شاه ناگزیر میشود بصورت آزمایشی تن به پاره ای از اصلاحات داده وسپه سالار شاه محمود خان را بجای هاشم خان در رهبری حکومت بگمارد . با این تعویض روبنایی از بالا برخی از اصلاحات پیاده میشود مانند انتخابات شورای ملی، انتخابات شهرداری یا بلدیه  و اجازه دادن به مطبوعات آزاد غیر دولتی.  سر انجام پس از یک سلسله مقدمات، غبار با همراهان خود به تاسیس جمعیت وطن که در واقع یک حزب سیاسی بوده دست میزند و نشریه وطن را منتشر میسازد. این در حالیست که سه سازمان سیاسی دیگر نیز مانند ویش زلمیان، حزب خلق برهبری داکتر عبدالرحمن محمودی مبارز معروف و جمعیت ارشاد ملی به رهبری تشکیلاتی خواجه محمد نعیم زوری و رهبری سیاسی علامه سید اسماعیل بلخی بحیث احزاب ملی و مستقل در عرصۀ فعالیت سیاسی ظهور یافته اند.  در نتیجه مبارزات پیگیر، غبار در هفتمین دورۀ شورای ملی بحیث نمایندۀ مردم کابل در پارلمان راه می یابد واز آن طریق مبارزۀ خود را برای تحقق خواستهای مردم ادامه میدهد ولی در عین زمان جناح مخالف دموکراسی در داخل دربار به رهبری محمد داود خان دست به ایجاد احزاب فرمایشی نظیر کلوپ ملی وحزب پشتونستان آزاد وغیره زده واز طریق توطئه های گوناگون برای بد نام ساختن فضای باز سیاسی و روشنفکران و مطبوعات آزاد پروسۀ اصلاحات را برهم میزند تا جاییکه در جریان انتخابات دورۀ هشتم حکومت در برابر اعتراضات سازمان یافتۀ مردم به منظور تقبیح مداخلات حکومت در انتخات دست به قوۀ نظامی میبرد و گلیم آنچه را که دموکراسی میخواندند جمع میکند و غبار و سایر آزادیخواهان را به زندان می اندازد.

   خواننده شرح مفصل رویداد های این فصل طوفانزای تاریخ معاصر کشور را میتواند در اثر غبار « افغانستان در میسر تاریخ» به تفصیل مطالعه نماید اما در اثر داکتر شعور چند نکته تازه وجود دارد:

١- استفاده ار منابع ومآخذ گوناگون وبعضآ جدید برای روشن ساختن بعضی از جوانب تاریک تاریخ وطن.

٢- مصاحبه با چهل تن از شواهد زنده یعنی شخصیت های سیاسی و فرهنگی ایکه اکثرآ خود عضو حزب وطن بوده واز همرزمان غبار به شمار میروند.

٣- تفصیل مستدل جریان اختلافات در درون خانوادۀ سلطنتی و بخصوص نقش سردار محمد داود علیه حکومت شاه محمود خان و بد نام ساختن دموکراسی و روشنفکران آزادیخواه توسط این مرد ضد دموکراسی وتشنۀ قدرت.

٤-  افشای روابط غلام حسن صافی، ببرک کارمل و نورمحمد تره کی با محمد داودخان و ضعف عده یی از همرزمان غبار در رهایی از زندان و قرار گرفتن در پست های دولتی.

از نظر من چند مورد درین اثر جای بحث دارد:

١- نویسنده تغییرات در سطح جهانرا عامل قاطع وتعین کننده ای میداند که سلطنت استبدادی افغانستان را وادار به عقب نشینی وتن دادن به اصلاحات نمود. اگر چه از عوامل داخلی مانند اختلافات درون دربار واعتراضات روشنفکری نیز تذکر میدهد مگر در جایگاه دوم. در این رابطه می بایست وضع اقتصادی و اجتماعی آنروز کشور با آمار و ارقام و فاکتهای روشن مورد تحلیل قرار میگرفت تا روشن میشد که چرا اصلاحات یک امر ضروری بود و چرا جنبش روشنفکران پاگرفته بود.

     تردیدی نیست که دگرگونی ها در سطح جهانی تآثیر خود را بر محاسبات و ارزیابی های دستگاه حاکم بجا گذاشت ولی در آن روزگار وضع جهان به شکل امروز نبود که جامعۀ جهانی یا کدام کشور خاص به رژیم افغانستان جهت تن دادن به اصلاحات فشار وارد کند. مساله ترس رژیم افغانستان از جنبش ملی ایران برهبری داکتر مصدق در امر ملی ساختن نفت آنکشور و درآویختن با انگلیس و امریکا نیز نمیتواند بحیث یک عامل جدی خارجی مطرح شود زیرا ما درآن زمان از نظر منابع طبیعی بهره برداری شده هنوز چیزی نداشتیم و با کدام نیروی استعمارگر نیز مستقیمآ در گیر نبودیم. به عبارت دیگر تبدیل شدن غبار به مصدق زمینۀ عینی نداشت.

     در آن دوره طوریکه در برخی از تحلیل ها آمده است افغانستان از لحاظ اقتصاد یکصد و دوازدهمین، از نظر تعلیم و تربیه یکصدوسیزدهمین و از نظر صحت عامه یکصد و چهاردهمین کشور در میان کشورهای عقب مانده محسوب میگردید. چنانکه خود غبار در جلد دوم افغانستان در میسر تاریخ مینویسد: « بحران اقتصاد کشور در دوران جنگ جهانی عامل عمدۀ اقدامات اصلاحی دولت بود. در دوران جنگ قیم مواد غذایی قوس صعودی دوامدار را می پیمود. وضع خراب اقتصادی توأم با اختناق سیاسی باعث نارضایتی عمیق مردم گردیده بود.»

    با توجه به این وضع مدلل میگردد آنچه که رژیم را مجبور به پذیرش اصلاحات گردانید عمدتآ ترس از خیزش های توده ای و فشار روزافزون داخلی بود نه مقتضیات جهانی. تجارب  تاریخی نشان میدهد که رژیم های خود کامه نه از طریق نیروی خارجی که توسط مردم یک کشور سرنگون ساخته شده اند.

٢- نویسنده در تحلیل عوامل ناکامی غبار در انتخابات پارلمانی دورۀ دوازدهم کاندید شدن رقیه ابوبکر خواهر سید قاسم رشتیا وزیر مالیه ومطبوعات وقت، دخالت حکومت وتخریب کمونیستان را که شاید منظورش جناح خلق وپرچم آنروز باشد، دلیل آورده و مینویسد: « کاندید شدن و حمایت بیدریغ حکومت از خانم حبیب تخریب وسیع کمونیستان وطرفداران محمد داودخان و دارودستۀ رشتیا باعث شکست وی در این انتخابات گردید.» بعد در پایین صفحه چنین مینگارد:« نگارنده که درآن وقت صنف هفتم مکتب بود شائد عینی این مساله است که ببرک در هر مجلس و در کمپاین انتخاباتی اش خود را پیرو و همرزم محمودی وغبار معرفی میکرد و مردم نیز در حقیقت به این دونام برایش رای دادند. ورنه او درآن روزگار شهرتی بین مردم  نداشت و حتی کمتری کسی اورا میشناخت.»

      نکته دراینجاست که اگر ببرک در هر مجلس و کمپاین خود را پیرو و همرزم محمودی و غبار معرفی میکرد واز نام آنها سود میبرد چگونه همراهان حزبی اش یعنی کمونستها بر عکس آن  غبار را وسیعآ تخریب میکردند؟ آیا آ نها ازین امر بی خبر بودند که رهبرشان از نام غبار استفاده میکند؟ همه میدانیم که در سازمانهای چپ توتالیتر نظم خاصی شبه نظم فاشستی حاکم است و اعضای حزب یا گروه به هیچ صورت نمیتوانند خلاف جهت رهبران خود حرکت کنند. گذشته از آن مردمی که حاضر بودند به ببرک بحیث پیرو غبار رای دهند چرا خود غبار را که بصورت زنده در انتخابات حضور داشت به پیروزی نرساندند؟

     آیا نمیتوان این نظریه را به پیش کشید وروی آن اندیشید که از زمان دورۀ هفتم شورا تا دورۀ دوازدهم زمان زیادی سپری شده و تغییرات زیادی در جامعه و جهان رخداده بود و از آن جمله ایدیالوژیهای جدید چپی و راستی رادیکال و مود روز در میان اقشار باسواد و روشنفکر شهرنشین نفوذ وسیع یافته واین امر بر جذابیت بیست سال پیش غبار سایه انداخته بود؟ این قانومندی تاریخ را نباید فراموش کنیم که هرشخصیت سیاسی ممکن است عروج ونزولی داشته باشد.

٣. نکتۀ آخری را که میخواهم متذکر شوم اهمیت فرهنگی واخلاقی خاص دارد. کار برد زبان مهذب فرهنگی در جریان تحلیل مسایل جدی، حفظ امانت داری و احتراز از حب و بغض در داوری از ملزومات کار هر نویسنده ای شناخته میشود. در اثر مورد بحث ما نویسنده در یکی دو مورد که با نام حزب دموکراتیک خلق سروکار پیدا کرده آنرا حزب نام نهاد خوانده ویا واژۀ« باند پرچم» را بکار برده است. اینکه بخشی از تاریخ پر از خون وآتش کشور ما با نام «حزب دموکراتیک خلق افغانستان» گره خورده یک حقیقت مسلم است و داوری تاریخ هر چه باشد در این مورد صادر شدنی است و یا به زعم برخی ها شاید هم صادر شده باشد. اما بر یک نویسنده لازم است که هر چیز را بنام خودش بخواند.   حزب دموکراتیک خلق صرف نظر از اینکه چگونه حزبی بود یک سازمان سیاسی علنی، دارایی تاریخ، اید یا لوژی، تشکیلات، اهداف و برنامۀ معین بود که پیش از رسیدن به قدرت و چه بعد از آن هزاران تن از هموطنان ما اعم از برخی نخبه گان علمی و فرهنگی و اقشار مختلف جامعه یا مستقیمآ عضو آن بودند و یا باآن همکاری داشتند. لهذا نمیتوان یک پدیدۀ عینی را نام «نهاد» خواند ویا واژۀ باند را به آن اطلاق نمود.

   میتوان از کسی نفرت داشت ولی وقتی دست به نوشتن یک اثر فرهنگی یا تاریخی میزنیم نمیتوانیم دشمن خود را غیر از آنچه که نام دارد معرفی کنیم.  از سوی دیگر مسوولیت نویسندۀ پژوهشگر در برابر جامعۀ فرهنگی و در برابر فرهنگ عمومی مقتضی آنست که از عصبیت شخصی خود داری نموده و ارزش اثر خود را یا نثار واژۀ کم وزن ولو در برابر دشمنان خود، پایین نیاورد ویک سنت نا پسند را اشاعه و ترویج نکند.

    اکنون اثر دیگری از داکتر شعور را بررسی میکنیم:

   پیشاهنگ روشنگری و روشننگری در افغانستان عنوان مجموعۀ مقالاتیست که در سیمینار هتفتادمین سال وفات علامه محمود طرزی قرائت شده و توسط داکتر شعور گردآوری و در سال ١٣٨١(٢٠٠٣) در کابل بچاپ رسیده است.

    در پیشگفتار این مجموعه که از طرف داکتر شعور نوشته شده آمده است که به ابتکار بنیاد فرهنگ افغانستان سیمینار یاد بود محمود طرزی در نوامبر ١٩٩٥ در تورنتو برگزار گردید. که  که در آن جمعآ ٢٥ دانشمند و پژوهشگر از اروپا و امریکا بصورت حضوری یا غیابی شرکت جسته و مقالات خود را قرائت کرده اند. ( گفتنی است که درآن زمان داکتر شعور خود مسئوولیت بنیاد فرهنگ افغانستان را به عهده داشته است.)

  در مورد تدویر سیمینار وچاپ مجموعۀ مقالات باید گفت که واقعآ کار ارزشمند صورت گرفته است ولی بنا بر محدودیت وقت و امکان مرور مقالات این مجموعه در ینجا میسر نیست.  اما کلآ میتوان گفت که بجز یکی دو مورد سایر مقالات همه به صورت کلیشۀ ای به زندگینامه  وکار کرد های محمود طرزی که سیاستمدار وتجدد طلب و ژور نالیست بزرگ زمان خود بوده اندیشه های او در نسلهای آینده نفوذ قابل توجهی داشته است پرداخته شده و تحلیل عمیق وعلمی روی اندیشه های این شخصیت بزرگ کشور صورت نگرفته است. مطالب همه تکراری بوده و کمتر نقطۀ تازه و آ موزنده درآن دیده میشود. متآسفانه دل مشغولی و بظواهر امور وگشت و گذار بی هدف و یکنواخت پیرامون زندگی شخصیت های علمی وتاریخی به نوعی عادت برای برخی از پژوهشگران ما تبدیل شده است.

    همه میدانیم که محمود بیگ طرزی در برهۀ زمانی ایکه میزیست پیشاهنگ جنبش تجدد طلبی درافغانستان بحساب می رفت. عنوان روشنگر و روشننگر برای این مرد بزرگ که جهان را میشناخت و نیازهای تاریخی افغانستان را بدرستی تشخیص داده بود نارساست، زیرا تجدد به معنای گذار از زندگی سنتی و وارد شدن به جهان مدرن، مستلزم نوسازی بنیادی تمام جنبه های زندگی اجتماعی اعم از اندیشه، فرهنگ، سیاست واقتصاد میباشد. اما روشنگری شیوه و افزاریست برای مساعدسازی شرایط و زمینه های ذهنی و معرفتی ایکه تجدد بر زمینۀ آن استوار میگردد.

   درک من اینست که محمود طرزی ژورنالیزم و روشنگری را در جهت رهگشایی به سوی تجدد بمثابۀ یک نیاز اساسی و تاریخی کشور ما مورد استفاده قرار میداد. ما نیز داریم تا ازین منظر اندیشه ودیدگاه های محمود طرزی باز شود ونفوذ آن بر جنبه های فکری بعد از زمان او تا امروز مورد بررسی نقادانه قرار گیرد.

 حاضرین گرامی!

   اینک میرسیم به آخرین دسته از پژوهشهای داکتر شعور و آن عبارت است از دو مقاله در سه زمینه مختلف:

١. کاربرد شمارگان و اشول ریاضی در ادبیات دری، چاپ شمارۀ سوم سال ١٣٧٩( ٢٠٠٠) نشریۀ آریانا که متآسفانه ادامۀ آن در دست نیست  همانطور که خود نویسنده نگاشته است ازین عنوان تعجب نکنید، زیرا نویسنده با موشگافی، دقت وزحمات زیاد توانسته است ادعای خود را به کرسی بنشاند ونشان دهید که چگونه گویندگان زبان دری نظم را در خدمت مسایل گوناگون از تاریخ و فلسفه و اخلاقیات وریاضی گرفته تا نجوم و ستاره شناسی، تقویم، حدیث، تفسیر، فقه، موسیقی وغیره بکار گرفته اند.

     داکتر شعور با عشق وعلاقه و حوصله مندی و متود کاوش خاصی که دارد به کشف جالبی در نظم دری دست یافته و اسلوبهای گوناگون کار برد ریاضی و حتی ارقام هندسی در نظم دری را از هم تفکیک نموده وبا آوردن مثالهای مشخص و خیلی جالب خواننده را با هنر گویندگانی که ارقام واعداد را در نما دهای حروفی قالب زده وبه مدد آن مطالب مورد نظر خود را مطرح میکرده اند آشنا سازد.

    از آنجا که این پژوهش در نوع خود کاملا نو در عین حال درک دقیق آن از ذهن همچو من که هیچگاه با ریاضی میانۀ خوبی نداشته ام ساخته نیست از پرداختن به چند و چون آن میگذرم و برای داکتر شعور توفیق بیشتر برای دستیابی به کشفیات جدید آرزو میکنم.

    آخرین اثری که باید در مورد آن سخن رود  مقاله ایست با عنوان مهمل سرائی و پیشینۀ آن در ادبیات دری. من با مرور این مقاله که نویسنده طبعآ در تهیه آن زحمت برده است، به ژرف نگری داکتر شعور که حتی در مهملات و چرند گویی های ادبیات دری نیز نکاتی را یافته است که سطحی نگران نمیتوانند ببینند،  آفرین گفتم .

   مهمل سرایی در ادبیات دری ظاهرآ یک امری تفننی و نوعی بازی با کلمات به نظر میخورد اما اگر دقت صورت گیرد گاهی در پارۀ پارچه های نظم مهملانه مایه های هستند و نکته های سرپوشیده و اشارات خاص نیز دیده میشود که باید این نوع را با نوعی دیگر که کاملا چرند وبی معنی میباشد جدا از هم بررسی کرد.

بنیادهای عینی نیاز به مهمل سرایی چه بوده ، این نوع ادبی نما به چه پیمانه در میان علاقه مندان شعر ونظم دری مورد اقبال قرار داشته و چگونه میتوانسته منعکس کنندۀ  اوضاع اجتماعی و فرهنگی زمان خود باشد، پرسش های است که نویسنده به آن پاسخ نداده و ما هم از خیر آن میگذریم.

   در پایان سخن برای آشنایی شما با مهملسرایی و همچنان به منظور رفع خستگی یکی از نمونه های را که نوسنده درین مقاله آورده است برای شما میخوانم:

        نمد سبزه وار از پشم است      

زیر ابروی مردمان چشم است

       آنچه در جوی میرود آبست    

آنچه در چشم میرود خوابست

       مرغ نر را خروس میگویند     

زن نو را عروس میگویند

      از کرامات شیخ ما چه عجب   

پنجه هارا گشود وگفت وجب

     وز کرامات دیگرش اینست      

قندرا خورد وگفت شیرین است

    یک کرامات دیگر هـم دارد        

ابـــر را دید و گفت میبــارد

به میمنت پنجاه و پنج سالگی داکتر شعور که عمری پر باری بوده است با تشکر از شما .

 

 

 

بالا

دروازهً کابل

شمارهء مسلسل ۱۳٤       سال شـــشم            قوس/جــــدی ۱۳۸٩  خورشیدی         دسمبر ٢٠۱٠