کابل ناتهـ، Kabulnath


 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

Deutsch
هـــنـــدو  گذر
آرشيف صفحات اول
همدلان کابل ناتهـ

دريچهء تماس
دروازهء کابل

 

 

 

 
 
   

          

 
 

 نقد زیبای خانم فرهیخته و سخنور مطرح کشورــ زینت نور ـ  بر مجموعه­ی شعر داکتر اسدالله شعورسه سال پس از مجلس نقد آثار وی به مناسبت پنجاه و پنجمین زادروزش به نگارش درآمده؛ و جا دارد که در بزرگداشت از شصت ساله­گی این پژوهشگر گرامی در پهلوی نقد سایر آثار ایشان به نشر برسد.

 

 

ـ دقیقه ها همه کند و هواست بارانی

هزار نسخه فصل فاصله ها، يك شاخه  گل برف  

     برای من "فصل فاصله ها" سروده های ناب نویسنده ی توانا، پژوهشگر مجرب و ادیب سرشناس جامعه ی فارسی زبان ماست. پژوهشگری که من سالها از طریق رسانه ها و نشرات فارسی زبان شهر تورنتو و شبکه ی جهانی انترنت، با نثر روان، دقیق و پربارش آشنا هستم. ادیبی که بارها او را به خاطر کارهای ارزشمندش صمیمانه ستوده ام. اینک میروم تا او را نه با نثر بلکه در آیینه ی شعر نگاه کنم. کتاب "فصل فاصله ها" را میگشایم تا بخوانمش. میخوانمش و از غزلی تا غزلی با شعوری صمیمی تر، پرشورتر و دردمندتر آشنا میشوم. با شعوری که غم کوچ را روی شانه های عاطفه اش میکشد، ولی خم نمیشود. همان شعور شاعری که هوایش بارانی و دقیقه هایش ُکند است. شاعری که زندگی برایش درنفس لحظه ها می پیچد و معنی می یابد. شاعری که رو در روی روزگار سترون میایستد و پا به پای سالهای عقیم، جاده های خسته از عابر را مرور میکند، تکرار میکند و میسراید. شاعری که برای سرو جنگلی اش، تاک میشود تا عشق را در افتاده گی و نیاز عاشقانه اش تکرار کـند. شاعری که در عاشقانه هایش سراپا نوازش و مهربانیست*و در سروده های دردمندانه ی اجتماعی اش لحنی دارد محکم، سرکش و عاصی. لحنی آمیخته با یک دریا طو فان ‌و صد شعله فریاد. به یقین که هیچ تذکره ی هویتی نمیتواند هزار نسخه چاپ شود، مگر فصل فاصله ها، تا هویت سپید و انسانی شعور را فریاد کرده باشد. با همین  کلمات  که دریافت من از مرور "فصل فاصله ها" بود به سوی بررسی روشنترازکتاب میروم.

* اشاره است به ابیات زیرین شاعر درین دفتر:
ـ دقیقه ها همه کند و هواست بارانی
ـ زندگی بر روی زمین مجموعه ی لحظه هاست
ـ چی روزگار سترون؛ چی سالهای عقیم!
ـ سرک دلتنگ از عابر و رهرو خسته از جاده
ـ تو سرو جنگلی، من چو تاک افتاده
 

 

{1} بیشترین سروده های  این کتاب در قالب و فرم بسته ی غزل سروده شده و دارای  موسیقی دلپذیر،موزون، آهنگین و گیراست . انتخاب مضمون در هریکی از سروده ها خیلی استادانه است و به ساده گی خبر از یک عمر تجربه ی ادبی و شعری سراینده میدهند.  زبان ساختاری اشعار سخت محکم و پربارست. زیرساخت های گرامری درست و دقیق و خیلی هم  سختگیرانه درین غزلها، کار فهم و دریافت استعاره ها، کنایه ها و تشبیه های پیچیده را آسان تر ساخته است. این خصوصیت ویژه در غزلهای فصل فاصله ها دست خیری برای خواننده ی دو زبانه و سه زبانه ی نسل کوچ بدوش ماست. اگر قرار باشد بحثی روی استفاده از ترکیبات بدیع، صنایع شعری و شیوه های بیان  چون: تشبیه، استعاره، مجاز و کنایه داشته باشیم. یا از ارایه های بدیع چون: واج آرایی، سجع، ترصیع، جناس و اشتقاق بنویسیم. یا شگردهای معانی را درین غزلها، بی جستجو بیابیم، بشماریم و مثال بیاوریم باید غزل، غزل، بیت، بیت و مصراع، مصراع را بازنویسی کنیم و  مثا ل بزنیم. این سروده ها در شش جهت با عطر همه این گلها آراسته و پیراسته هستند.

{2}با همه این خوبی ها زمانیکه سخن از پذیرش به میان می آید. شاعر جامعه یی ما با نامتجانس ترین اجتماع از لحاظ  ذوق هنری، فهم ادبی و باورهای فرهنگی - مذهبی  روبرو میشود. شاعرهمان مخلوق عجیب،که پنهان ترین قصه های قلبش را و محرم ترین اسناد سرخ خاطرش  را چندین هزار نسخه چاپ و بسوی آدمهایی که هیچ نمیداند، کی ها هستند، پرتاب کرده،بعد ازپرتاب آن اسناد سرخ هم مجبور خواهد بود تا خودش را در فرود و نشیب گیجی از داوریهای خوب و ناخوب رها کند. تا بپذیرد، نه پذیرد، مایوس شود، ذوق زده شود. خاموش بماند،جدال کند و شاهد واکنشهای خوب و بد باشد:  یک دهان خمیازه، یک مشت سخریه، یک سبد گل سرخ ، یک دشت خار و خارا یا صد زبان هیچواره که هیچ رابطه یی با سروده هایش ندارد. چاپ یک اثرشاعرانه در چنین اجتماعی که همه گی به شعر پیوند دارند و همه گی هم  رای ميدهند و ابراز نظر ميكنند. بی شباهت به یک جدال پارلمانی نیست.

طبعا برای شاعر فصل فاصله ها هم این پذیرش از همین لحظه ی آغاز پرتاب، یعنی از تصمیم چاپ یک کتاب  آغاز خواهد شد. او هم خواهد رفت  تا نو شود، پخته شود و تأویل یابد تا به تجربه های بهتری دوباره آغاز کند و به کاریهای بهتر وتصمیم های شجاعانه تر دیگر برسد.

 به باور من فصل فاصله ها با تمام زیبایی هایی که در حوالی شعر کلاسیک فارسی ما دارد.  بعد از چاپ با پذیرش دوگانه یی روبرو خواهد شد. پذیرش به مثابه ی شعر کلاسیک و قدمایی و پذیرش یا عدم پذیرش آن به مثابه ی غزل معاصر، غزل نو. و به همین ترتیب دوستداران مشخص و منتقدین مشخص خودش را هم خواهد داشت. ازدید من، فصل فاصله ها در مسیر کاربرد واژه ها، زبانی متناوب دارد و از لحاظ گروهبندی میان خصوصیات و ویژه گیهای غزل معاصر و سخت جانی های غزل کلاسیک در رفت و برگشت است. به همین دلیل خواننده ی آگاه و دقیق را به تردید و ا می دارد تا میان این و آن، به کدام یکی رأی موافق بدهد. ميشود در همين متن، ويژه گی هاي چند را بيابيم و نداشته های چند را شماركنيم. شايد اين شمارش بتواند، يك نظرنسبی را در مورد شكل بدهد. . فصل فاصله ها یکی از خصوصیات خیلی برجسته ی غزل معاصر را در خود دارد و آن فرار از تک بیتی و حضور یک پارچه گی مضمون غزل در نود درصد این غزلیات است؛ تا جایی که اگر بیتی را جدا کنی به تنهایی نمی تواند مفهوم مجزا و یکتایی را برساند. برعکسی غزلیات کلاسیک و قدمایی مثل سروده های سعدی و حافظ، خاقانی یا عطار که تک بیت بودن، آنها را تا سرحد روایت و ضرب المثل پیش میبرد.در فصل فاصله ها ابیات همه پی همدیگر با زنجیره ی معنایی و تفسیری یک دست با هم بافت خورده و لای هم تنیده اند . اکثریت غزلهای فصل فاصله ها دارای محور عمودی یکدست اند و تسلسل منطقی بین مصراعهای ابیات شان وجود دارد.باف افقی و عمودی مصراعها و ابیات در این غزلهای اکثرا یکپارچه و همدست است.  که این ویژه گی، آنهارا به غزل معاصر بیشتر نزدیک میکند تا غزل کلاسیک.شاعر اسکلیت بندی منطقی سروده هایش را با کارگیری تکتیک های دستورزبانی پیهم  زیرپوشش پوستی کلمات حفظ میکند. بدین ترتیب خواننده با کمبارشدن معنی،فرار از منطق زبانی و پراگندگی مضمون روبرو نمیشود. به تصور من این ویژه گی در شعرهای جناب شعور به سبب تسلط ایشان بر دستورزبان فارسیست. ما اگر بخواهیم به خاطرمعدود بودن ساحه ی بحث در این عنوان، تکتیک های شعری در فصل فاصله ها را زیر عنوان جداگانه یی مطالعه میکنیم. سرنخ همه تکتیک ها به دستورزبان و شیوه به کارگیری آن میرسید تا جاییکه تصویرهای متفاوت و خورد و بزرگ درکنارهم زیرسایه روشن های این تکتیکها، همسان ویک برابر به نظرمیرسند.محتوای غزلیات فصل فاصله ها نیز در فاصله دور از شعر کلاسیک قرار دارد؛ زیرا به جز چند مورد بسیار معدود، درین مجموعه از عشق آسمانی و میتافیزیکی و تخیلات عرفانی خبری نیست و نه هم پند و اندرز های خشک، حکیمانه و بیجان درآن به دیده میرسد. به جای چنین مطالب؛ موضوعات خوب اجتماعی، دردهای مشترکمان، سفر، مهاجرت و بیدردی اقشار مختلف جامعه در برابر مسؤولیتهای اجتماعی شان مورد نقد و بازپرسی قرار گرفته است. اگر جا، جا پند و اندرزی هم در کارست از همین دریچه به سوی بیرون فریاد شده است. غزلیات عاشقانه ی فصل فاصله ها که غنی ترین بخش این مجموعه است؛ تجریبات عاطفی و حسی شاعر را خیلی روشن و دست یافتنی بی پرده میکند. زبان سیال، آهنگین و صمیمی شاعر، خواننده را اجازه میدهد تا این عاشقانه هارا صمیمانه و نزدیک به خودش حس کند. شاعر درین غزلها به آسانی پلی بین دنیای عاطفی ـ حسی خود و خواننده اش بنا میکند و در میلودی ترانه های آهنگینش فضای گرم و دودی ایرا خلق میکند؛ بعد خواننده را با آن حس گرم در خلوت خودش تنها میگذارد و این همه از مطلع تا مقطع بنا میشود و شکل میگیرد.  به نظرمن این ویژه گی  زیبایی کتاب را چهار بر دو بالا برده است.. در بیشترین غزلها شاعر، از محیط اطراف و زندگی روزانه اش متاثیرمیشود. بویژه در ابیات الهامی و آغازین غزلها، این نو رسی بیشترمشهود است. مثل "ـ سرک دلتنگ از عابر و رهرو خسته از جاده" درست مثل آنست که جناب شعوردرایستگاهی در دونتون پرازدحام شهر تورنتو منتظر بایستد  و به جاده ی خسته و رهرو خسته تر  آن نگاه کند و بگوید : سرک دلتنگ ...  یا زمانیکه میگوید "ـ چی روزگار سترون؛ چی سالهای عقیم!" و یا "ـ دقیقه ها همه کند و هواست بارانی" .... و اما بزرگترین دغدغه ی من به مثابه یک خواننده ی شعرگو در سروده های جناب شعور،پیگیری الهام در میسر آگاهی است. من تصور میکنم که اگرما از ناخود آگاه الهام  به اگاهی تداوم شعر در مسیر الهام به مثابه ی  یک اصل خودی تر به من شاعر نگاه کنیم . می توانیم با پیگیری آگاهانه  آن به پی ریزی بدنه ی شعر خود برسیم و تداوم شعر را بعد از ختم الهام  در مسیر زنده و قابل لمس آن رهنمایی کنیم و هم  قوامیت الهام را که ناکجایی به جز دورن آسمانی، تجارب عاطفی ما ندارد به کمک همین تصویرپاره یک تصویرپخته و کامل بسازیم. در صورت دوم با حرکت آگاهانه که من آنرا حرکت از چپ به راست می نامم به تخریب آگاهانه الهام دست بزنیم (البته اگر شعراز الهام شروع شده باشد) و از تداوم شعر، آگاهانه به  آغاز دوباره برسیم به آغازی که بوی مادرمرگی را بدهد.آنگاه که فرزندش از نو دربطن خودش نزول کرده است.

بازهم بی آنكه مثالهای تازه تری بنويسم به همان مثالها برميگردم.ـ

* اشاره است به ابیات زیرین شاعر درین دفتر:
ـ دقیقه ها همه کند و هواست بارانی
ـ زندگی بر روی زمین مجموعه ی لحظه هاست
ـ چی روزگار سترون؛ چی سالهای عقیم!
ـ سرک دلتنگ از عابر و رهرو خسته از جاده
ـ تو سرو جنگلی، من چو تاک افتاده

اینها همه مصراعهایی از بیتهای الهامی نابِ، نابِ، ناب استند که از ناکجای غیب تجارب عاطفی به شاعر هدیه شده بودند. زیباتر از اینها نمیشود در فصل فاصله ها پیدا کرد؛ ولی شاعرِ ما دست این فرشته ها را رها میکند و میگذارد که دور بروند و جای آنهارا با مجسمه های اسطوره یی عوض میکند. مجسمه یی که نامش، فرهنگنامه  ی ترکیبات بدیعی کلاسیک است قاموسی که به نام های جامی، سعدی، خاقانی، عطار، بیدل و حافظ و امثال این بزرگان امضا شده است.  نیمی از غزلیات فصل فاصله ها با الهام بسیار منحصر به فرد و یگانه آغاز میشود که شاعر به آسانی میتوانست راه دل خودرا برود، ولی نمیرود. برای همین در بعضی از سروده ها، غزل با یک فضای نو آغاز میشود، ولی در میان و آخر به سوی کهنه گی میرود؛ شاید هم تجارب شعری، رابطه ی ذهنی ‌ـ حسی شاعر و رابطه ی شغلی و مداوم او منحیث یک پژوهشگر مسایل ادبیات کلاسیک، مانع شده باشد تا از الهامی که از پیرامون امروزیش برخاسته است، زود جدا گردیده، به سوی زودرسی، کاهلی و اشتیاق به اتمام غزل برود و شاید همین او را وا میدارد تا زمان به زمان دست دراز کند و از پسخانه ی پخته و آماده ی ذهنی اش یکی از استعاره ها، تشبیه ها، کنایه ها و قرینه هارا بردارد تاخودرا گفته باشد. اینجاست که میان خود، غزل معاصر و فصل فاصله ها، فاصله ایجاد میکند. مثال چنین ترکیبات را میتوان در وجود عبارات زیرین به نمایش گرفت: زلال باده، حدیث غم، حب وطن، شمیم عطر افشان، محرم اسرار، کوی غربت، سرو چمن، ظلمت دل، دوش غیر، عرصه ی عدم، پابوسی اغیار، سد جوع، دور حیات، افسون اهریمن، زلف کمند، دام گیسو، کجمدار چرخ، زیر و زبر، پرتو حسن، خلوتکده ی دل، فراق و مهجوری، مرهم ناسور، محفل صاحبدلان، مکر و خدعه، شیشه ی ناموس، تیر بلا، عروس آرزو، آب بقا، مور و ملخ، لب نوش، خرمن موی، بناگوش، بذل کرم ، تارک الفت، گوهر چکاد، سیر طریقت، منجلاب دغا، دوش قافله ها، انوار دل، اهل توبیخ، موکب گل، دست قضا، عرصه ی جولان، فتنه ی فتان.این ترکیبات که در نوع خود بسیار قشنگ و زیبا استند درست مثل عطر کلاسیک بالا طاقچه ی سعدی برفضای فصل فاصله ها پاشیده و با همه معطربودنش، بوی آشنای فضای بارانی ، مزدحم و خسته ی شهری را که شاعر روز تا روز در مشام  دارد از او دزدیده است و او را از زیر گلوی تجربه ی حسی اش به تصویرهای خیالی ميناتوری حضرت خيام  پرتاب کرده است.

ما چقدر بااین ترکیبات مانوس هستیم. چقدر به تکرار اینهارا خوانده ایم و خوانده ایم، تا جاییکه هیچ نوع هیجان حسی در ما ایجاد نمیکنند و مگر آنکه سیال بودن و مأنوس بودن آنها یاد یکی از اشعار کلاسیک را در ذهن ما تداعی کند.اینها صنایع شعری و ترکیبات بدیعی هستند که درحیات امروزی ما جای شان را به موزیم های ذهن ما سپرده اند و عملاً جایی در زندگی حسی، معنوی و حتی عاطفی ما ندارند؛ پس چرا نیمی از شاعران ما هنوز استخوانبندی سروده های شان را برروی کتیبه ها و مومیایی های سعدیانه بنا میکنند؟ از نظر من، این یک نوع کاهلی در خلاقیتست. نوعی تنیدن در تجارب کهنه و ذخیره شده است. گونه یی از ارج گذاشتن به پیر و مراد و صوفی و پیشوای زبانست که آزادی عاطفی ما را مهار میکند. من به آن باور ندارم و شاید هم خیلی ها ی دیگر با من همباور باشند. من قدرت زبان، تازه گی و صلابت را در شعرهای باز و سپید و سروده های نیمایی فصل فاصله ها بیشتر تجربه کردم و با چهره ی خیلی جوان تر از چهره ی سراینده ی غزلهای آن آشنا شدم . درست مثل آنکه ده سال قبل از غزلهایش این سپیدهارا زیسته باشد. آرزو میکنم کتاب فصل فاصله ها به زودی در قفسه ی کتابهایم چون شاخه ی سرخ بهاری با نام سبز و بلند جناب شعور گل کند و خوشحالم ازینکه  با عطر این سروده ها پیش از چاپ آنها پیچیدم و جملات چند نگاشتم.

سـوار رخش تمنا! رهی شهر امید!  رهت سپید به سرمنزلت مدینه سپید*

راه تان سپید!

  زینت نور

تورنتو ـ 15 دسمبر 2008

* بیتی¬است از تازه¬ترین شعر سراینده¬ی این دفتر که شامل مجموعه¬ی حاضر نیست.

 

بالا

دروازهً کابل

شمارهء مسلسل ۱۳٤       سال شـــشم            قوس/جــــدی ۱۳۸٩  خورشیدی         دسمبر ٢٠۱٠