چندی پيش راديو را که روشن کردم، پرتو نادری در راديوی «آزادی» گفتاری داشت در باره مجموعه شعر يک شاعر. پرتو در قسمتی از گفتارش گفت: "نام بعضی از شاعران ما جلوتر از شعر شان حرکت دارد و شعر بعضی از شاعران ما جلوتر از نام شان." اين گپ پرتو خيلی خوشم آمد، و لحظه ها ذهنم را تسخير نمود، چنان که ندانستم او در باره شعر کدارم شاعر حرف ميزند! به باور من که حقيقت چنين است. شماری از شاعران ما که «نامی!» هم دارند، اما در شعر شان، مخصوصا در شعر سالهای پسين شان غير از استعاره های ژوليده، حتا استعاره های مرده و حرف های کليشه ای و روزنامه ای، چيزی نمی خوانی! چيزی نمی خوانی تا به دلت چنگ بزند و مثل آن گپ پرتو ـ برای لحظه که هم شده ـ ذهنت را مشغول کند. برعکس داريم، در همين اروپا داريم، شاعرانی را که هنوز نام شان در حوزهء شعر ما، چندان برده نميشود، اما شعر خوب دارند. يکی چنان شاعران فروغ کريمی است.
«آدرنو» نظريه پرداز نامدار مکتب فرانکفورت گفته است: "فقط وقتی ميتوان حرف شعر را فهميد که بتوان صدای انسان را در انزوای آن شنيد." و در شعر فروغ کريمی اين گفته آدرنو را می خوانيم:
در من عصيانيست از درد
ديگر از چه نيرو خواهند گرفت
دستان من
در آخرين حلقهء زنجير؟
در بارهء شعر جای ديگری ميخوانيم: "شعر قايده های قالبی را می شکند، زبان را «ويران» می کند، «عادت ما را در نگرش به جهان، هستی و خويشتن، و از اين رهگذر خود ما را عوض می کند.» و واقعيتمندی اين گفته در يک شعر ديگر فروغ کريمی چنين به کرسی نشسته است:
وقتی زانوانم
در برابر عشق
زمين را می بوسند،
جهان چه کوچک می نمايد.
در اين شعر می نگريم، که در رابطه به ذهنيت شاعر عينيت کوچک می شود، شاعر جهان را در رابطه به يک احساس لحظه ای کوچک نشان داده است و به باور انديشمندی «در شعر لحظه ها را نميتوان از طريق منطق تداوم معانی تعبير کرد.» و سرانجام اينکه همين دو نمونه بيانگر آن است که فروغ کريمی شاعر است و شاعر خوب. اگر از نسل نو شعر ما بگذريم و نسل ارشد را در نظر داشته باشيم بازهم می نگريم، در همين اروپا داريم شاعرانی را که در حقيقت شعر خوب می سرايند، اما نام شان، در حوزهء شعر مان به حاشيه رانده ميشود. يکی از اين شاعران نسيم اسير است. نسيم اسير چندين دهه است که شعر می سرايد و حدود دو دهه ميشود که در همين اروپا به سرودن ادامه داده است و شعر هايش در نشرات مطبوع افغانی تا آنسوی آبها آذين چاپ هم يافته اند، مگر اينجا در همين آلمان، نامش در محدودهء جغرافيايی شهر فرانکفورت اسير مانده است!
اينجا پرسشهايی خلق می شوند که چرا چنين است؟ شکيلا عزيززاده سرايندهء مجموعهء «ياد از هيچ» در يک مصاحبه اش که در هالند چاپ گرديده است، از «تيکه دارن شعر» ياد می کند. مگر حوزهء شعر ما اينجا در اروپا در اختيار و تصاحب «تيکه داران شعر!» درآمده است؟ آيا اين به حاشيه راندن برخی از نامها و بزرگ سازی و موميای کردن عده يی از نام های ديگر از سوی همين «تيکه داران شعر!» صورت می گيرد؟ و سوالهای ديگر.
به هر رنگ، اگر ما شاعران امروز ما را از نگاه انتخاب قالب و شکل ظاهر شعر شان به سه دسته از هم سوا کنيم:
الف ـ شاعرانی که تنها به قالب های کهن شعر (اوزان عروضی) می سرايند.
ب ـ شاعرانی که به گونهء نيمايی و آزادِ اروپايی پرداخته اند. «آدرنو» راجع به وزن آزاد و" سبک جوان" در شعر اروپا حرف های با ارزشی دارد. برخی از شعر های شکيلا عزيززاده به همين وزن آزادِ اروپايی سروده شده اند.
ج ـ شاعرانی که هم به گونهء (الف) و هم به گونه (ب) توجه داشته اند.
نسيم اسير در انتخاب شکل شعرش در جمع شاعران گروپ (الف) قرار می گيرد، او به قالبهای کهن شعر ما توجه داشته و ماورای مباحثه؛ غزل امروز و غزل ديروز، برای بيان حرفش اکثراً قالب غزل را برگزيده است، پس می بايد گفت، که او غزلسرا نيز است. و اما از نگاه محتوا و درونمايه، شعر های نسيم اسير را ميتوان به دو بخش جدا کرد:
يک ـ شعر هايی که در حوزهء عمومی سروده شده اند.
دو ديگر ـ شعر هايی که در حوزهء فردی پرداخته شده اند.
در حوزهء عمومی شعر های اسير شعر های سياسی ـ اجتماعی اند. او از سرودن شعر های سياسی ـ اجتماعی در شمار آن عده از شاعران ما قرار می گيرد، که هرگز به سليقهء دولتمردان و ذوق زورگويان واژه گان را پهلوی هم نچيده و قافيه نبسته است. به همين خاطر است که آشکارا و در اوج شجاعت اخلاقی* می سرايد:
به زير خرقه سالوس طالب و ملا
دوباره پرچم و خلق و خاد می بينم
(حاصل جهاد، فصلنامهء رنگين، شمارهء هشتم)
نسيم اسير به واقعه های خونبار زادگاه اش نيز انديشمند است:
در اين نوروز، باغ و راغ در آتش همی سوزد
چه نوروزست هرچه هست دود خانمانسوز است
(جشن نوروز، فصلنامهء رنگين، شمارهء هفتم)
او در پهلوی آنکه به واقعيت های خونبار جامعه اش انديشيده، در حقيقت شعرش بيان واقعيتهای دردانگيز جامعه اش نيز است:
زآبروی زهم ريخته، چه ميپرسی
که هرچه می نگرم خاک و باد می بينم
(همانجا)
و يا:
ز اهل داد، نشانی نمی يابم
بداد کس نرسد کس زياد می بينم
(همانجا)
و اسير را می نگريم، که از تاراج نيز میگويد، از تاراج عينی که در زادگاهش صورت گرفته است:
حريم پرده داران محرم، تاراج نامحرم
حرم باده نوشان باده صاف گلوسوز است
(جشن نوروز، فصلنامهء رنگين، شمارهء هفتم)
و او در پهلوی تاراج عينی، زبان را به واقعيتمندی نزديکتر ساخته، از قتل نيز می گويد، از قتل بزرگ، از قتل يک ملت، قتل ملت مظلوم و ساده دلی که هنگام تقسيم شوربختيها، بيشترين قسمت را نصيب شده اند:
دور دور شيطانست، صحنه زجرخوانی است
ملتی به قربانی، همت ای سخندان کن
ملت افغان حدود ربع قرن است، که بخاطر «بيگانه سازی» ها** و «خودستيزی» های عده يی، آواراه ترين ملت دنيا بوده است. مليونها افغان، بدون داشتن کوله باری، با شديدترين تهيدستی، در سرزمينهای مجاور، شديدترين درد آواره گی را چشيده اند. اينجا، در اين ساحل آرام شماری از ما شبه روشنفکران! بدون پرداختن به آن آواره گان واقعی، که هنوز زخمهای سرگشادهء از آواره گی دارند، با شکم های سير از روی تفنن و از ورای بزرگ جلوه دادن خود، روی صحنه حرف های «مود روز» در بارهء «تبعيد!» سر می دهيم، اما در پشت صحنه، آنسوی پرده، شديدترين تلاش برای ماندن در اين ساحل آرام را به خرچ می دهيم. و در پشت پرده به خاطر اقامت دايمی در اين ساحل آرام، نقاب از چهره بدر می کنيم.
اما داريم کسانی را که دم از «روشنفکری!» و «روشنگری!» نمی زنند و شعار «مود روز» تبعيد را سر نمی دهند، اما در همين ساحل آرام به آن آواره گان واقعی پرداخته اند، از آن شمار همين نسيم اسير است، توجه کنيد:
به اين آواره گان بی سرانجام
به اين زحمت کشان پخته يا خام
که در کوه و کمر آوارگانند
به سوی نااميدی ها روانند
(بسوی اميد ها، فصلنامهء رنگين، شمارهء هفدهم و هژدهم)
و يا:
اگر از خانمانت دور رفتی
به کمپ دشمنان مجبور رفتی
اگر در دامن اين دشت و صحرا
به سرگردانی رفتی تک و تنها
اگر طفل تو در آتش تلف شد
وگر خوراک اطفالت علف شد.
(همانجا)
ناگفته نبايد گذاشت که برخی از شعر های سياسی ـ اجتماعی نسيم اسير، در پهلوی آنکه شعارزده اند، شعر هايی می باشند شفاف و روشن. در رابطه به هنر بايد گفت: "هنر بايد مه آلود باشد" انديشمندی گفته است: "هنر تجسم تجربهء مه آلود است که به مرحلهء شفافيت تبلور مفهومی نرسيده باشد." چون شعر در هوزهء هنر شامل است، لذا شعر بايد "مه آلود باشد".
و اما در حوزهء فردی، بيشترينه شعر های اسير، غنايی اند.
آدرنو در بارهء شعر غنايی به اين باور است: "هر شعر غنايی، ثبت ناگزير رابطهء تاريخی ميان ذهن و عينيت و فرد و اجتماع است..." او در جای ديگر می گويد: "اگر شعر غنايی قادر بر تأثيرگذاری بر ديگران نبود که اصلاً نمی توانست به عنوان «ژانر» هنری تجلی کند." در شعر های غنايی نسيم اسير، «خلاقيت ذهن شاعر» را متوجه ميشويم. در رابطه به «خلاقيت ذهن شاعر» بايد گفته شود که "به خلاقيت ذهن شاعر نميتوان حدی قايل شد." اين خلاقيت فرامرزی است. اين گفته را در اين بينش می نگريم:
پهلو به نه فلک زنم از فرط افتخار
سازد خدای با تو اگر همنشين مرا
از سوی ديگر در اين بيت به بيان شاعرانه بر می خوريم. در رابطه به بيان شاعرانه آمده که "تصرف در بيان عادی بيان شاعرانه است". و هم در همين بيت «پيوند ذهنی» را می نگريم، حتا «تداعی آزاد» را. بدين معنی که «فلک» يک فانتزی است.، انتزاعی است و «پلهو زدن» پديدهء است همگانی و روزمره و ذهن شاعر اينجا فانتزی را با پديدهء روزمره پيوند داده است. و در رابطه به «پيوند ذهنی» آمده که: پيوندی که به ظاهر وجود نداشته، اما ذهن شاعر آن پيوند را بوجود آورد. يک موضوع قابل درنگ ديگر اين است که، در آغاز اين غزل می خوانيم:
ای چرخ کينه جو! زده ای بر زمين مرا
من دو سال قبل تعبير «چرخ کينه جو» را در اين شعر بيرنگ کوهدامنی خوانده بودم:
ای چرخ کينه جو، به کجا می کشانی ام
تاريخ سرايش اي دو شعر را که مقايسه کردم، نسيم اسير يک سال قبل از بيرنگ کوهدامنی اين تعبير را در شعرش آورده است.
* يکی از ويژه گی های روشنفکر داشتن «شجاعت اخلاقی» است. اميل زولا را بخاطر نوشتن نامهء سرگشاده ای که برای ششمين رئيس جمهور فرانسه در رابطه به متهم شدن «دريفوس» نوشته بود، انسانی دارای شجاعت اخلاقی گفتند و به همين خاطر او را يکی از روشنفکران قرن هژدهم به شمار می آورند.
** اينجا هدف از «بيگانه سازی» يا «آشنايی زدايی» نظريهء ادبی روسی که اشکلوفسکی نخستين بار به وجود آورده نيست. |