موسی خراسانی
چاپ شده در نشریة «الف»، شمارة 57 (ویژهنامة کتاب). شهریور و مهر 1389
این گفتوگو به پیشنهاد شاعر و روزنامهنگار گرانقدر، جناب سید عبدالجواد موسوی سردبیر ویژهنامه کتاب الف انجام شد. با سپاسگزاری از ایشان و یادکردی نیکو از این نشریة جدی و خواندنی در عرصه نقد کتاب، بخش عمدهای از گفتوگو را تقدیم شما میکنم.
سرعت شیوع شعر بیدل در میان مخاطبان ایرانی حیرتانگیز است. چه عواملی را در این امر دخیل میدانید؟
به گمان من نباید برای شیوع شعر کسی مثل بیدل در یک جامعهی فارسیزبان در پی عوامل خاص بود. این قضیه نیاز به عامل بیرونی ندارد. قوت شعر خودش یک عامل مهم است. شعر قوی وقتی مانعی در کار نباشد، خود جایش را باز میکند. یعنی اگر بیدل در جایی شهرت نیافت باید در پی موانع آن بود که چیست. حالا هم باید از موانعی صحبت کنیم که وجود داشته و باعث مهجور ماندن بیدل در ایران شده بود.
در این مورد مسایلی مثل کماقبالی عمومی نسبت به مکتب هندی، پیچیدگی نسبی شعر بیدل یا غرابت زبان او و یا عمق اندیشهاش به عنوان مانع مطرح شده است. هر کدام از اینها تا حدودی مؤثر است، به ویژه متروک شدن بودن مکتب هندی در ایران. ولی در این میان یک مانع مهم دیگر هست که از آن غفلت شده است.
پیش از این که به آن برسیم، در مورد آن غرابت زبانی میتوانید توضیحی بدهید؟
بله. این برای ما مردم افغانستان بیشتر محسوس است. بعضی از بیتهای بیدل فقط با اصطلاحات و تعبیرات خاص حوزه افغانستان و هند معنی مییابند. مثلاً او در جایی میگوید:
کوشش افلاک از موی سپیدت روشن است
تاب ده نومیدی از ریشیدن این زالها
مخاطب ایرانی ممکن است این «ریشیدن» را یک مصدر جعلی از «ریش» بداند یعنی ریش درآوردن. آن وقت بگوید که بیدل زبان فارسی درست نمیدانسته است. ولی این «ریشیدن» همان «ریسیدن» است و در افغانستان رایج است. میدانید که ریسیدن پشم یا پنبه کار پیرزنان بوده است و این با «تاب ده» مصراع دوم هم ارتباط دارد. اینجا آشنایی با زبان فارسی خارج از ایران خیلی به کار میآید.
ولی خوب باید پذیرفت که تعداد بیتهایی که وابسته به این تعبیرات و اصطلاحات خاص است، در کل دیوان بیدل بسیار نیست و این را نمیتوان یک مانع قابل توجه دانست. مانع قابل توجه به نظر من همان است که گفتم.
چه مانعی؟
چندپارگی کشورهای فارسیزبان و عدم داد و ستد میان آنها. این برای ما فارسیزبانان خارج از ایران بیشتر محسوس است. رواج و شیوع افراطی ملیگرایی در ایران قبل از انقلاب اسلامی، ذهن همه را به بزرگداشت مفاخر ملی مشغول کرد و از مشاهیر ادب فارسی خارج از ایران غفلت کردند.
برای مهم بودن این مانع نشانههایی هم هست؟
یکی همین که نه تنها بیدل، که کسانی همچون غنی کشمیری، واقف لاهوری و حتی تا حدودی اقبال لاهوری هم در آن سالها گمنام ماندند. خوب شعر آنان که پیچیده نبود. شعر واقف اتفاقاً خیلی عراقیوار است و جذاب و لطیف. واقف در افغانستان و مخصوصاً میان اهل موسیقی شهرت دارد. خیلی از غزلخوانان افغانستان شعرهای او را خواندهاند، به ویژه مرحوم استاد سرآهنگ که ارادت بسیاری به واقف داشت و بسیاری از آهنگهای خوب او از شعر واقف است، مثل «عنبرین مویی مرا دیوانه کرد» یا «خاک ره تو همره باد صبا رسید».
دلیل دیگر این که بیدل در پی وقوع انقلاب اسلامی و فروکش کردن گرایشهای ملی در ایران مطرح شد. یعنی وقتی که از نظر همبستگی با دیگر کشورهای اسلامی و فارسیزبان یک وسعت نظر خاص در ایران حاکم شد.
اگر پیچیدگی تنها مانع بود، این که هنوز برطرف نشده است و همواره همراه شعر بیدل است. پس چرا حالا این قضیه مانع به حساب نمیآید؟
در این شیوع شعر بیدل، شارحان شعر او تا چه حد مؤثر بودهاند؟
البته ما در ایران «شارح» بیدل به آن مفهوم نداشتهایم، چنان که مثلاً مرحوم محمد عبدالحمید اسیر در افغانستان بود. ولی منتقدان و صاحبنظران ادبیات سهمی چشمگیر داشتند، مثل دکتر شفیعی کدکنی و مرحوم حسن حسینی. دو کتاب «شاعر آینهها» و «بیدل، سپهری، سبک هندی» این دو تن بسیار مؤثر بوده است. بعضی از شاعران نسل انقلاب هم هرچند خود کتابی در این زمینه منتشر نکردند، در تشویق دیگران و یا کشاندن بیدل به رسانهها مؤثر بودند، مثل علی معلم، ساعد باقری و بعضی دیگر.
ولی به گمان من مؤثرترین کار عملی در معرفی بیدل، انتشار یا درستتر بگوییم تجدید چاپ دیوان او در ایران بود که اول بار در حدّ غزلیات توسط یوسفعلی میرشکاک صورت گرفت و متأسفانه پیشگامی آقای میرشکاک در این امر امروزه فراموش شده است. از آن پس هم باید زحمات اکبر بهداروند و پرویز عباسی داکانی را قدر نهاد، هرچند دیوان بیدل آنان از جهاتی ضعفهایی قابل توجه دارد. به هر حال اینها اولین دیوان کامل بیدل در ایران را منتشر کردند.
کتابهای شما (گزیدهی غزلیات بیدل، کلید در باز و مرقع صدرنگ) را میتوان نوعی شرح بیدل دانست؟
آن قدرها نه. در گزیده غزلیات، برایم از همه مهمتر گزینشی بود که صورت گرفت. قصدم این بود که یک انتخاب خوب صورت بگیرد تا بتواند عموم خوانندگان بیدل را تقریباً از دیوان غزلیات او بینیاز کند. بر روی این «تقریباً» و «عموم خوانندگان» تأکید دارم. یعنی نه این که همگی و به طور کامل با این کار از دیوان غزلیات بینیاز شوند. در این طرح به واقع مرهون «گزیده غزلیات شمس» دکتر شفیعی کدکنی هستم. من در جوانی با همان کتاب با مولانا آشنا شدم و انس گرفتم.
ولی در اواسط کار، به پیشنهاد بعضی دوستان مخصوصاً جناب ابوطالب مظفری شرحها و واژهنامه را به عنوان یک کار افزوده آماده کردم. اینها هم شرح به معنی متعارف نیست. بیشتر یک گرهگشایی صوری است.
اما «کلید در صبح» و «مرقع صدرنگ» بیشتر رنگ شرح دارد. اولی اصلاً مجموعه شرحهایی بود که بر چند غزل بیدل در مجله شعر نوشته بودم. اینها با پیشنهاد جناب سید عبدالرضا موسوی با یک مقدمه همراه شد که بعداً برایم از خود شرحها مهمتر شد. در این مقدمه به صور و جوانب پیچیدگی و ابهام شعر بیدل پرداختم تا به کمک آن، هر کسی بتواند وارد دنیای بیدل شود. آن شرحها دیگر حالت شاهد مثال برای این بحثها را یافت.
مرقّع صدرنگ بیشتر رنگ شرح دارد، ولی یک شرح ذوقی. از شرح فنی پرهیز دارم که بیاییم بگوییم این استعاره مرصحه است و این اضافه اقترانی است و امثال اینها. شرح عرفانی و فلسفی را هم خوش ندارم. من میخواهم خواندن رباعیها را دلپذیرتر سازم. بقیه با مخاطب است.
شما به واقع کارتان را نوعی ساده کردن شعر دشوار بیدل میدانید؟
نمیتوان گفت ساده کردن، چون من شعر را به زبان ساده برنمیگردانم. یعنی ترجمه نمیکنم. سعی میکنم که نظام زبانی و تصویری شعر بیدل را که برای جامعهی عراقیپسند ایرانی کمابیش مهجور و مبهم است، بیشتر روشن کنم. همین طور عوامل و جوانب ابهام شعر بیدل را نشان دهم تا در نهایت هر کسی با این آگاهیها، شعر بیدل را به سادگی بخواند.
اینجا بیشتر از سادهکردن شعر بیدل، آماده ساختن ذهن مخاطب منظور است. یعنی به جای این که میوه را از درخت بچینیم و در سبد بگذاریم، نردبانی برای بالا شدن به درخت پیدا کنیم تا همان لذت میوهچینی با همه دشواریهایش حفظ شود.
در کتاب «مرقع صد رنگ» که تازهترین کار شما برای بیدل است، معیارتان برای گزینش رباعیات بیدل چه بوده است؟
توضیحاً باید بگویم که این کتاب به این منظور آماده نشد که یک گزیده رباعیات باشد، از آن نوع که آن مثلاً گزیده غزلیات من بود. اگر قرار بر گزینش از رباعیهای بیدل باشد، باید حدود پانصد رباعی انتخاب کنیم تا یک گزیده جامع به دست آید، مثل کتاب ارزشمند «گل چاربرگ» جناب مهدی الماسی.
مرقع صد رنگ در واقع کتابی بود در یک سلسله از کتابهای صد شعری انتشارات سپیدهباوران. به همین دلیل ما به عدد صد مقید بودیم. این بود که خیلی از رباعیهای خوب بیدل در اینجا نیامد.
به هر حال در این انتخاب قوت رباعیها یک معیار مهم بود. در کنار این، باید تنوع موضوعی را هم در نظر میگرفتم تا از هر نوع رباعی بیدل نمونههایی باشد، مثلاً رباعیهای عارفانه، عاشقانه، سیاسی و اجتماعی.
ولی از دو دسته رباعیهای بیدل گذشتم، یکی رباعیهای تفننی مثل بینقطه و بانقطه و ماده تاریخ و اینها که البته زیاد هم نیست و دیگری رباعیهای هزلآمیز که به گمان من لکهی تیرهای بر صفحهی شعر بیدل است.
شما در نوشتههایتان از ورود به معانی و مفاهیم شعر بیدل پرهیز میکنید و بیشتر به صورت آن میپردازید. این دلیل خاصی دارد؟
بله. نه دلیل، بلکه دلایل دارد. اول این که به قول عبید زاکانی که میگوید از فقیهی پرسیدند که مسلمانی چیست؟ گفت من مردی فقیهم. مرا به مسلمانی چه کار؟ حالا هم من مردی شاعرم. مرا به عرفان و فلسفه چه کار؟
یعنی یک دلیل، محدودیت مطالعات و آگاهیهایم است. اطلاعات من عمدتاً در جوانب صوری و بلاغی شعر بوده است. در نقدها و کارهای آموزشی مثل «روزنه» هم همین شیوه را داشتم. لاغرترین و شاید فقیرترین بخش کتاب «روزنه» همان بخش اندیشه و تفکر آن است.
پس قضیه از یک طرف به من برمیگردد. طرف دیگر مخاطب کتاب است. من برای مخاطب خاص نمینویسم. قصدم آشنا ساختن عموم با بیدل است و این عموم برایشان این مهم است که از این شعر لذت ببرند و حداقل صورت آن برایشان مبهم نباشد. وقتی صورت را روشن کردیم، معنی را هر کس بنا بر حال و هوای روحی خود درخواهد یافت. وقتی شاعر میگوید
به بزم وصل، از شوق فضول ایمن نیم بیدل
مباد ابرام، تمهید تغافل سازد ایما را
من دوست ندارم که بیایم و کلی توجیه عرفانی برای بیتی بتراشم که شاید اصلاً در آن عوالم نباشد. من توضیح میدهم که «شوق فضول» چیست و «ابرام» و «تمهید» و «تغافل» چه معنایی دارد. اینها را که روشن کردیم، معلوم میشود که شاعر میگوید: من در حضور معشوق، سعی میکنم خیلی پافشاری و پررویی نکنم تا این کار من اشاره و عنایتی را که معشوق به من کرده است، به کممحلی بدل نسازد. یعنی به قول عامیانه آن قدر به او گیر ندهم که از من فرار کند.
این بیت میتواند یک کاربرد کاملاً معمولی داشته باشد در مناسبات عاشقانه یا دوستانه میان آدمها. از طرفی ممکن است که یک آدم اهل عرفان از این بیت یک توجیه عرفانی بتراشد. خوب ما بیت را از نظر صوری گرهگشایی میکنیم تا به کار هر دو گروه بیاید.
نکتهی دیگر این است که من واقعاً موافق نیستم که باری عظیم از عرفان و فلسفه را بر شعر بیدل بگذاریم. بیدل یک عارف مسلکی نبوده است. یک دانشمند اهل مدرسه هم نبوده است. او البته آگاه و آشنا با همه این امور بوده است، اما بیشتر شاعر بوده است تا عارف و صوفی به معنی خاص.
من دیدهام که بعضی از شارحان شعر بیدل مثل مرحوم محمد عبدالحمید اسیر و یا علامه صلاحالدین سلجوقی حتی از بیتهای معمولی بیدل هم به تکلف و تصنع معانی عرفانی و فلسفی بیرون کشیدهاند. این کار گاهی تحمیل معنایی است که ما دوست داریم بر شعر بیدل.
به نظر شما جای چه پژوهشهایی در حوزهی شعر بیدل خالی است؟ شما برای آینده هم برنامهای در این زمینه دارید؟
من فکر میکنم پژوهش دربارهی احوال و آثار بیدل دیگر کافی است. بیدل زندگینامهی روشنی دارد و آثارش هم به دست است. کتابهای خوبی هم در این زمینه نوشته شده است. به نظرم باید بیشتر در حوزهی جمالشناسی و سبکشناسی او کار کرد. بکوشیم که ویژگیهای زبانی و تصویری شعرش را دریابیم، چون اینها هم به درد شاعران امروز میخورد و هم برای فهم بهتر شعر بیدل مفید است.
اما از همه مهمتر، چیزی که ما به آن سخت نیاز داریم، یک تصحیح و چاپ دقیق و منتقدانه از آثار بیدل است. ببینید، این کاری است که پیش از همه باید بشود و به دست آخر مانده است. آن تصحیح موجود یعنی نسخهی چاپ کابل مال دهها سال پیش بوده است و حال با این همه نسخهی خطی که از دیوان بیدل در هندوستان و افغانستان و شبه قاره وجود دارد، ما به یک تصحیح تازه نیاز داریم.
شما خودتان برای تصحیح دیوان برنامهای دارید؟
تصحیح دیوان کسی مثل بیدل، به منابع و آگاهیهای بسیاری نیاز دارد که من از آنها محرومم. این کار، نسخهشناسی به کار دارد، تسلط بر دانش تصحیح متون به کار دارد، آشنایی با خود شعر بیدل به کار دارد و علاوه بر اینها، دقت و ریزبینی و توانایی قرائت درست شعر بیدل به کار دارد.
من فقط بعضی از این تواناییها را دارم. مثلاً حضور ذهن خوبی نسبت به غزلیات او دارم و همین گاهی به درد تصحیح یا تشخیص قرائت درست شعر میخورد. ولی در همه جوانب نسخهشناسی و تصحیح متون، نه مطالعه خاصی داشتهام و نه دسترسی به منابع. این است که من وارد میدان نشدم و همیشه انتظار داشتم که کسانی با این صلاحیتها کار را شروع کنند. ولی متأسفانه هنوز این اتفاق نیفتاده است و پیهم دیوانهای مغلوط منتشر میشود و غالباً هم تجدید چاپ همان نسخه کابل است.
من حالا قدری احساس تأسف میکنم، چون در این سالها حداقل میتوانستم یک ویرایش دقیق همراه با اصلاح بسیاری از غلطهای دیوان کابل انجام دهم. ولی به امید دیگران ماندم و از آن گذشتم، در حالی که همه دیوان را هم تایپ هم کرده بودیم و کار تقریباً آماده بود. این یک تصحیح جدید و مطابق انتظارم نبود، ولی بالاخره از دیوانهایی که چپ و راست منتشر میشود که بهتر بود، چون من به دقت و وسواس در کارم اعتماد دارم.
منظورتان دقت در تصحیح است؟ یا مثلاً غلط نداشتن شعرها و اینها.
خوب تصحیح که فعلاً امکاناتش برایم میسّر نیست. ولی همین تایپ و ویرایش درست هم اهمیت دارد. من همه کارهای کتابهایم را خودم میکنم، از تایپ تا صفحهآرایی. یک کتاب را بارها میخوانم و مراقبت میکنم. این است که مثلاً در همین «گزیدهی غزلیات بیدل» هشتصد صفحهای تا حالا کسی غلط تایپی نشان نداده است.
به نظرم اینها خیلی مهم است. حتی برای تایپ دیوان بیدل هم فردی مسلط به شعر او لازم است تا بتواند ترکیبها و تکیهها را تشخیص دهد. فاصله بین کلمات هم در خوانش شعر مؤثر است، چه برسد به نقطهگذاری و اعرابگذاری.
به هر حال، من در وضعیت فعلی از خودم انتظار تصحیح دیوان را ندارم، ولی میتوانم برای دیوانی که دیگری تصحیح کند، ویراستار خوبی باشم. به خصوص در مورد قرائت درست شعرها به نتایج خوبی رسیدهام که این میتواند به کار هر مصححی بیاید.
بحث قرائت شعر بیدل پیش آمد. این همیشه یک مشکل بزرگ برای بیدلدوستان بوده است. شما برای این قضیه چه پیشنهادهایی دارید؟
نوع قرائت در شعر بیدل بسیار مهم و تعیینکننده است. بسیاری از بیتهای او به دلایل مختلف، از جمله ترکیبسازیها، ایهامها و حتی گاه نارساییهای زبانی، قرائتهای گوناگون میپذیرد. شاید شعر هیچ شاعر دیگری در این حد قابل قرائتهای مختلف نباشد. شما از اختلاف قرائتهایی مثل «می پرستْ ایجادم» و «می پرستِ ایجادم» یا «چون غلغلهی صور، قیامت کلماتم» و «چون غلغلهی صورِ قیامت، کلماتم» بگیرید تا بیتهایی مثل این که هفت هشت قرائت مختلف دارد:
هر نفس صد رنگ میگیرد عنان جلوهاش
تا کند شوخی عرق، آیینه میریزد حیا
به راستی این «هر نفس» فاعل است، یا قید است؟ (به معنی هر لحظه). «صد رنگ» فاعل است یا قید؟ (به معنی به صد رنگ). «شوخی» چیست؟ یای نکره دارد یا مصدری؟ «شوخی عرق کند» (یک آدم شوخ عرق کند) یا «عرق شوخی میکند»؟
با هر کدام از این قرائتها معنی بیت دگرگون میشود.
خوب ممکن است این قرائتهای مختلف همه درست باشد. یعنی شاعر عمداً این کار را کرده باشد؟
من در شعر بیدل به چنین چیزی بسیار برنخوردم. شواهدی که من یافتهام و اختلاف قرائتهایی که در آنها دقیق شدهام به یک عمد هنرمندانه گواهی نمیدهد، مگر در موارد اندک. این یک خاصیت ناگزیر زبان بیدل است و غالباً فقط یکی از این قرائتهای گوناگون معنی دلچسپی به دست میدهد.
به همین دلیل به نظر من باید برای دریافت قرائت صحیح تلاش کنیم و نگوییم که هر کس هر چه خواست دریابد، چون بعضی بیتهای بیدل با قرائت نادرست اصلاً تباه میشود. مثلاً یک بیت بیدل را من سالها غلط میخواندم. یعنی این طور میخواندم
بر بامِ هلال، ابروی من قبلهنما شد
کز هر طرف آمد خبر عید مبارک
و هیچ هم دقت نمیکردم که چرا مصراع اول این طور بیربط است. یک بار در جایی آقای ابوطالب مظفری صورت درست آن را خواند
بر بام، هلالابروی من قبلهنما شد
کز هر طرف آمد خبر عید مبارک
و دیدم که عجب. من که بیست سال است با شعر بیدل محشورم، همین قرائت به این سادگی را متوجه نشده بودم.
بیشتر اختلاف قرائتها از همین نوع است. یعنی یک طرفش واقعاً مهمل و بیربط میشود. اینها را باید روشن کرد.
بهترین کاری که در این زمینه انجام شد، روایت صوتی غزلیات بیدل توسط مرحوم حسن حسینی بود. این بهترین روش است، چون حتی تکیهها و انواع حرف «ی» را هم در آن میتوان مشخص کرد. مثلاً تفاوت همان «شوخی» مصدری با «شوخی» نکره.
در حوزهی مکتوب هم با اعرابگذاری و نقطهگذاری میتوان قرائت ارجح را مشخص کرد. به گمان من مصححان دیوان بیدل باید این کار را بکنند.
آن وقت احتمال خطا در کار نخواهد بود؟
خوب طبیعی است. ولی همین خودش راهی برای سنجش و اصلاح خطاها باز میکند. قضیه از دو حال خارج نیست. یا قرائت مصحح درست بوده است. آن وقت کسانی که قرائت نادرست را میخواندهاند آگاه میشوند. اگر هم درست نیست، جای بحث و تبادل نظر خواهد بود. کار به مرور زمان به سوی اصلاح پیش میرود. حداقل این است که اشتباهها غربال میشوند.
مثلاً من با شنیدن همه متن روایت صوتی غزلیات بیدل مرحوم حسینی، بسیاری از خطاهای خودم را تصحیح کردم. در موارد بسیاری هم پیشنهادهایی دارم که قابل تأمل است.
از این موارد اختلاف قرائتتان با مرحوم حسینی میتوانید مثالی بیاورید؟
من در مقالهای در مجله شعر در نقد و معرفی این مجموعه، به تفصیل مواردی را ذکر کردم. الان از همان جا موردی را نقل میکنم. اول از موردی بگویم که قرائت ایشان به کمک من آمد. من مصراع «حرمان نصیب، نالهی دلهای خستهایم» را سالها «حرماننصیبِ نالهی دلهای خستهایم» میخواندم و با قرائت مرحوم حسینی متوجه اشتباهم شدم. در مقابل هم مثلاً در این بیت، قرائت ارجح به گمان من «گِل آدم» است، نه «گُل آدم» که ایشان خوانده است.
قدردان چمن عافیت خویش نهایم
چه توان کرد؟ نصیب از گُل آدم داریم
شاید مرحوم حسینی به تناسب «چمن» و «گل» نظر داشته است. خوب این را میتوان بحث کرد و در نهایت به نتیجهی درست رسید. ولی اگر ایشان این همت و جرأت را به خرج نداده بود و این غزلها را نخوانده بود، جای بحث هم پیش نمیآمد.
به گمان من مشخص کردن این قرائتها یک گام به جلو است نه به عقب. من در گزیده غزلیات این کار را کردم و البته در مواردی که ابهام یا اختلاف نظر با دیگران داشتم، یادآوری کردم.
|