کابل ناتهـ، Kabulnath


 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

Deutsch
هـــنـــدو  گذر
آرشيف صفحات اول
همدلان کابل ناتهـ

دريچهء تماس
دروازهء کابل

 

 

 

 
 
   پیوسته با گذشته
طرزی و سراج الاخبار

بشیر سخاورز
 
 

بردن شعر در ميان مردم

نزديک شدن شاعران ما به سياست، دست يازيدن به آتش است و آن به علتی که در افغانستان به طور واقعی دموکراسی وجود نداشته و شاعرانی که سياسی فکر می کرده اند، خود را در اين آتش سوخته اند. يکی از شاعرانی که تقريباً تمام عمرش را در تبليغ برای بهبودی مملکت گذرانيد و در اين راه مشکلات زيادی ديد، عبدالهادی داوی (پريشان) می باشد که وی با نوشتن شعر "بد نبود" حکم زندانی کردن خود را صادر کرد. اين شعر در نهايتش نجوای شاعران با احساس می باشد که اميد اعتلای  وطن شان را دارند و به گمان من که هيچ گونه تشدد در مقابل فرمانروا در آن ديده نمی شود.  بهتر است که اين شعر خود آيينۀ ادعای من باشد.

در وطن گر معرفت بسيار مي شد بد نبود
چارۀ اين ملت بيمار مي شد بد نبود
اين شب غفلت که تار و مار ميشد بد نبود
چشم پر خوابت اگر بيدار مي شد بد نبود
کلۀ مستت اگر هشيار مي شد بد نبود

 

روزوشب چون لنگ وشل در آشيان بنشسته ای
يا دماغ و فکر را بيهوده بيجا خسته ای
دور از احباب رفته با عدو پيوسته ای
بر اميد کار های ديگران دل بسته ای
گر ترا همت ممد کار ميشد بد نبود

 

مانده در دشتيم جمله شل و لنگ و کر و کور
کيسه بی قوت است تن بی قوت و دل نا صبور
رهزنان نزديک شب تاريک رهرو بی شعور
راه دور و پای عور و خار ها اندر عبور
گر که پاک اين راه ها از خار ميشد بد نبود

 

وقت تنگ و فکر لنگ و عرصۀ جولان فراخ
نخل اميد است در دل ريشه ريشه شاخ شاخ
جز خدا اميد گاهی نيست يارب آخ آخ
مانده تا منزل بسی فرسنگ های سنگلاخ
ای خدا گر راه ما هموار می شد بد نبود

 

غير ما دشت و در و ديوار دارد برگ و بار
تا به کی بر حال ما خندد گل و باغ و بهار
باری بر ما هم ببار ای ابر رحمت بار بار
بار ما اندر گِل افتاد و دل ما زير بار
بار الها بار ما گر بار می شد بد نبود

 

اين غزل در صفحه حبل المتين (8) مکتوب بود
گر چه نام شاعرش از چشم ها محجوب بود
اين خطاب او به خود بسيار تر مرغوب بود
چند گويی شاعرا اين کار می شد خوب بود
چند گويی ماهرا کاين کار می شد بد نبود

 

پند گفتن با رفيقان است گر چه کار نغز
انتباه مسلمان است ار چه از اطوار نغز
هست ايقاظ برادر گر چه خود کردار نغز
از سخن خاموش شو کاين جمله گی گفتار نغز
گر گرايان جانب کردار می شد بد نبود

 

باری چراغی که در ايوان فرهنگ افغانستان روشن شد، به خاموشی نه گراييد و هر دم تازه نفسان از راه رسيدند تا روح اين چراغ باشند، زيرا که يکی از شگرد های مشروطيت، ايجاد فضای گويش برای شاعرانی بود که از اقليت جامعه افغانستان نمايندگی ميکردند. شاعرانی که تا آن زمان کسی از آنها چيزی نشنيده بود و کسی مجال سخن، برای شان نداده بود. اين شاعران از نقاط دور دست افغانستان معرفی شدند و برای شاعران کابل که تا آن وقت اطلاعی از ديگران نداشتند، حضور شان گرامی بود. شعر اقليت زبان خودش را داشت و دست اندرکاران سراج الاخبار با تلاش می کوشيدند تا شاعران شعر اقليت تشويق شوند و همان زبان محلی خود را به کار ببرند. چه زبان محلی چاشنی تازه بود بر سر خوان ادبيات افغانستان و شاعران هزاره، بدخشان، شمالی اين سفره را رنگين کرده بودند که به طور نمونه چند شعر را می آوريم.

 

 

سرخ و سفيد همدم خوبانو می

سبزينه رنگ آمده مهمانومی
سر به قدم های خوشت می نهم

هر نفسی ميکنی پرسانو می
نخره کده پيشککم ميگذری

آتشکی ميزنی بر جانو می
گرم خنگ گشته دلم از شتاب

اُف تو نگو پر عرقس جانو می
دست به دست هر دوی ما ميرويم

سيل کنان سوی گلستانومی
خواجه همی گفت نه بشی بر زمين
جای تودخترسر چشمانومی (9)

 

حلاوتی که در سادگی اين شعر است باعث تشويق ديگر شاعران محلی گرديد که هر کدام به گونه ای در راه معرفی فرهنگ منطقوی، قدم گماشتند. از معروفترين آنها شاعران ذيل را می توان نام برد:

 

فضل احمد رباطی از چاريکار

ابراهيم بيگ جغتايی

پادشاه خواجه نديم

خواجه محمد (خواجه) (10)

قدردانی اهل ادب از شاعران محلی، احساسی را در ميان شاعران کابل به وجود آورد تا آنها هم با لهجۀ منطقوی به سرايش شعر بپردازند که از جمله ميتوان از "شايق" ياد کرد و اين شعرش را نمونه آورد:

 

ای کاکلت مشک سبا، امشو مرا گفتی بيا، آزار ميتی ای بلا

تا کی به ما جور و جفا

ای افتو تا بانکم، ای ماتو رخشانکم، ای يارک نادانکم

تا کی به ما جور و جفا

ديديم روی نازکت، گشتيم ظالم عاشقت، مرديم از شوق رخت

تا کی به ما جور و جفا

پيشم که شيشتی خيستی، يکرا نگفتی کيستی، بچی مسلمان نيستی

تا کی به ما جور و جفا

گشتی بلای جان مرا، بردی دل و ايمان مرا، والله کدی بريان مرا

تا کی به ما جور و جفا

استی توماشوق کسی، جور و جفا داری بسی، پروا نداری چيغسی

تا کی به ما جور و جفا

ای يار شيدايت شوم، قربان چشمايت شوم، خاک قف پايت شوم

تا کی به ما جور و جفا

ما کم کدی چون زينه را، ديدم بدستت خينه را، صد چاک کردم سينه را

تا کی به ما جور و جفا

ميگم به پيشت اقه در،کابل شده پر شورو شر، ما را نکوپرخون جگر

تا کی به ما جور و جفا

تو دشمن عاشق شدی،امرای مردم جق شدی،ام ديگ وام قاشق شدی

تا کی به ما جور و جفا

ديدم اگه آغايته، ميگم چل و فندايته، تا بشنود گپهايته

تا کی به ما جور و جفا

چين قدت ای گل بدن، سروی نباشد در چمن، بشنو ز شايق اين سخن

تا کی به ما جور و جفا

 

ادامه دارد. .....

بالا

دروازهً کابل

شمارهء مسلسل ۱۳۳        سال شـــشم            قوس ۱۳۸٩  خورشیدی         دسمبر ٢٠۱٠