در اشک چشمه فرو کرد سرخ ِ چاقو را
وشست خون پر ازنغمه پرستو را
سه چار ثانیه فواره های کوچک خون
کفاند وبرد گلوی پر از هیاهو را...
خیال وحشت دیگر نشست بر سر مرد
کشید از دل خونین چشمه چاقو را
در آبهای فرا دست غرق خواهش دید
کنار ماده آماده اش نر ِ قو را
تفنگ چره یی اش را شراره سامان کرد
به قایق آمد وچابک کشید پارو را...
به روی موج پروبال قو پریشان شد
شکارچی به هوا دید موج کوکو را...
نه چشمه ماند ونه دریا به کوه زد باخشم
که غرق خون بکند لاله های خود رو را
زپشت پلک جری وجوک تماشاکرد
شکوه گردن بالا بلند آهور ا...
گوزن مکث سیاهی نمود بر سرکوه
تفنگ بر تن او راست کرد هر مورا...
به روستای مجاور به سرمه می آراست
زنی جوان وپر از شور چشم وابرو را
خبرنداشت که یک سرمه بعد می بیند
دهان سرخ تفنگ وزبان چاقو را.