به گمان من، بخشهاى از تأريخ ما را انگليسها بهتر از تأريخ نگاران ما نگاشته اند و در اينجا منظورم همان برهه ى تأريخى است كه انگليسها براى آمدن به كابل تدارك مى بينند و پس از مأموريت نا فرجام، دوباره به هندوستان بر مى گردند. يا به سخن ديگر همان سالهاى (١٨٣٩ تا ١٨٤٢) ميلادى. پيداست كه نمى خواهم بگويم انگليسها با دلسوزى به مردم افغانستان اين كار را كرده اند و حتا مى شود حدس زد كه در بعضى جا ها نشنليزم، مانع شده است تا صورت واقعى رويداد ها را بيان كنند، اما اين مخدوش كردن حوادث تأريخى را مى توان حدس زد. مهم اين است كه انگليسها بهتر و مفصل تر حوادث اين برهه ى تأريخى را بيان كرده اند، در حالى كه بعضى از تأريخ نگاران افغانستان كه خواسته اند حوادث را ديگرگونه نشان بدهند، بيشتر به افسانه ها رجوع كرده اند و كمتر به برگه هاى تأريخى. بارى
انگليسها برگه هاى تأريخى را به سود خود حفظ كرده اند كه تأريخ نگار افغانستان هم مى تواند براى دريافت حقايق استفاده كند. به طور نمونه بيشتر تأريخ نگاران ما چهره ى سه نفر را در مثلث حوادث آن دوران برجسته كرده اند: وزير اكبر خان كسى كه در برابر انگليسها مى جنگد، شاه شجاع كه با زور شمشير انگليسها آمده است و انگليسها كه خواسته اند افغانستان را در بند اسارت بكشند. اما واقعيت چنين نيست، زيرا كه تنها با برجسته كردن چهره ى وزير اكبر خان در نقاشى آزادى خواهى مردم افغانستان، بيداد كردن به ديگر مردم افغانستان است؛ به ويژه مردم كوهستان كه نخستين كسانى بودند كه زير پرچم آزادى خواهى مير مسجدى خان، گرد آمدند و انگليسها را گوشمالى دادند. مير مسجدى خان نخستين كسى بود كه پيش از شروع جنبش، فرمانروايى شاه شجاع را نه پذيرفت كه در نتيجه از سوى انگليسها و شاه شجاع تعقيب شد، اما او از كوهستان به نجراب فرار كرد و در آنجا بود
كه سپاهى از آزادى خواهان نجرابى و كوهستانى گرد آورد و انگليسها را نخست در چاريكار شكست داد و سپس سپاهش را به بى بى مهرو رساند و از بلند ى هاى بى بى مهرو بر قرارگاه هاى انگليسها كه در شهر كابل پايين تپه ى بيمارو قرار داشت، آتش گشود.
اين واقعيت تأريخى را، حادثه نگاران انگليسى بهتر و روشن تر گزارش داده اند. اين گزارشها مرتب و حتا روزانه بوده اند و از اين گزارشهاى مرتب در مى يابيم كه وزير اكبر خان تا زمانى كه جنبش آزادى خواهى مردم افغانستان در كابل به اوج نرسيده، در باميان بود و از بيم دستگير شدن به چنگال انگليسها و شاه شجاع در باميان، در جايى دور از نظر پيگيران پناه برده بود.
افسر انگليسى به نام "كپتان اير" حوادث كوهستان را به صورت مسلسل در يادداشتهايش آورده است و در اين ياداشتها نشان مى دهد كه نخستين تجربه ى جنگ كه طعم انگليسها را تلخ ساخت، همان جنگ كوهستان بود.
گريز قهرمان هرات از چاريكار به كابل
نمايده سياسى انگليس "سر ويليام هى مكناتن" كه پس از "جنرال الفنستون" افسر ارشد در سپاه انگليس بود، از اهميت آوردن آرامش در كوهستان در ايجاد صلح سراسرى كشور افغانستان، آگاه بود و براى آن كه بتواند اين گوشه اى از افغانستان را كه از كابل فاصله ى زيادى نداشت، آرام نگهدارد، بهترين افسر خود يعنى "ميجر پاتنجر" را كه به نام قهرمان هرات، به سببى كه توانسته بود شهزاده كامران را يارى كند و نگذارد كه ايرانى ها هرات را به چنگ آورند، مسما بود، به چاريكار گماشت. اين افسر با تجربه و جنگ ديده، در ماه سپتامبر، همراه با "گوركه ها" كه سربازان نخبه در سپاه انگليس بودند، به چاريكار رسيد و در آغاز گمان كرد كه مأموريت آسانى را به دوش او گذارده اند، تا اين كه مير مسجدى خان با سلطان محمد خان نجرابى، مردم نجراب و كوهستان به چاريكار رسيدند و پرچم آزادى
خواهى را در برابر انگليسها بالا كردند. جنگ در بين مردم كوهستان و انگليس درگرفت و از ويژگى اين جنگ، نبرد روياروى در زمين هموار چاريكار است كه مردم نجراب و كوهستان با انگلسيها كرد.
بارى در اين جنگ مردم كوهستان و نجراب در زير رهبرى مير مسجدى خان كوهستانى و سلطان محمد خان نجرابى، عقب نشينى كردند، تا انگليسها گمان برده باشند كه دشمن شكست خورده است و به تعقيب برآيند. تعداد زيادى از "گوركه" هاى جوان به فرمان يكى از افسران انگليس كه از اين پيروزى شاد بودند، به تعقيب آزادى خواهان از اردوگاه انگليس كه در يك دژ مستحكم بود، بيرون آمدند، غافل از اين كه فقط چند صد متر دورتر، آزادى خواهان در بيشه ها منتظر شان هستند و همين كه در تيررس آزادى خواهان رسيدند، آزادى خواهان با تفنگ هاى چقماقى بر آنها آتش گشودند، كه در نتيجه تلفات سنگين بر "گوركه" ها وارد آمد و آنها ناگزير به اردوگاه برگشتند.
از ياداشتهاى "كپتان ايرى" مى توان علت اين شكست را در ناشايستگى، شايسته ترين سپاه آن روز دنيا در جنگ در برابر مردم كوهستان دريافت، بى آن كه اين افسر انگشت انتقاد بر اين سپاه گذاشته باشد. او مى نويسد: "تفاوت جنگاوران دشمن با سربازان ما در اين است، كه جنگاوران دشمن هيچگاه بدون رسيدن به هدف، نشانه نمى گيرند، در حالى كه سربازان ما بى آن كه به سوى دشمن نشان گرفته باشند، آتش مى گشايند." از يادداشت "كپتان اير" بر مى آيد كه مردم كوهستان با همان تفنگ هاى چقماقى، به مراتب بهتر از سربازان ورزيده ى انگليس هدف خود را نشانه مى گرفتند و هم براى آن كه از مصرف بيجاى باروت و گلوله اجتناب كرده باشند، نمى خواستند كه بى هدف آتش بگشايند.
"ميجر پاتنجر" مرد كار آزموده اى كه هم در سياست و هم در ميدان جنگ خودش را به عنوان يكى از نخبگان سپاه انگليس معرفى كرده بود، پيش از آن كه جنبش كوهستان بزرگ شود، از "سر ويليام هى مكناتن" خواسته بود كه سپاه بيشترى از كابل براى دستيارى او به چاريكار بفرستد، اما "مكناتن" به تصور اين كه "ميجر پاتنجر" جنبش كوهستان را از حقيقت بزرگ جلوه داده است، از فرستادن سپاه خوددارى كرد.
"به تأريخ ١٥ نوامبر، "ميجر پاتنجر" با "لفتننت هاوتون" كه فرمانده ستون چهارم شاه (شاه شجاع) و فرمانده ى ستون "گور كه" ها بود، توانست كه از چاريكار فرار كند و به كابل برسد. بدنهاى اين دو افسر در اثر جنگ با مردم كوهستان پر از جراحت بود و "لفتننت هاوتون" دست چپش را از دست داده بود."
داستان شكست پاتنجر به زبان خود پاتنجر در يادداشتهاى "كپتان ايرى" آمده است و اين داستان نمايشگر شدت هراس انگليسها از آزادى خواهان كوهستان است. در داستان آمده كه پس از شكست پيهم انگليسها "ميجر پاتنجر" به سياست رو مى آورد و از سران كوهستان و نجراب مى خواهد كه در جرگه ى شركت كنند. "ميجر پاتنجر" در اين جرگه به مردم كوهستان و نجراب مژده مى دهد كه دولت شاه شجاع ماليه را بر اين مردم تخفيف خواهد، به اين اميد كه همچو پيامى ممكن در خاموشى جنبش سودمند باشد. اما در همين جرگه كه در اردوگاه انگليسها برگزار شده، مرد دليرى بر يكى از افسران انگليس كه "راترى" نام دارد، آتش مى گشايد. با ديدن اين كار مردم كوهستان هم دست به تفنگ مى برند و در آغاز، "راترى" را كه هنوز نيم جان است، به قتل مى رسانند و سپس به سوى ديگر سربازان و افسران انگليس شليك مى
كنند كه با اين كار همه ى اميد براى راهيابى به صلح ناممكن مى شود. در جريان اين گير و دار "ميجر پاتنجر" قهرمان جنگ هرات، بجاى جنگ، مى گريزد و به زيرخانه اى پناه مى برد تا از مرگ نجات يافته باشد.
پس از اين حادثه انگليسها دنبال راه نجات خود مى گردند و برنامه ى پيشرفت انگليسها به طرف نجراب به غرض تنبيه ى سران جنبش، ناممكن مى شود. بخشى از سپاه انگليس در اين هنگام در چاريكار مانده بود، در حالى كه بخش بزرگ آن در روستاى "لغمانى" كه از چاريكار زياد دور نيست بسر مى برد و اين دو گروه به گمان اين كه جنگ بيشتر در منطقه ى خود شان شدت دارد، از يكديگر خواهش فرستادن سرباز مى كردند.
"ميجر پاتنجر" پس از تكان آن روز كه در جرگه با كوهستانى ها ديد، توانست كه دوباره نيرويش را جمع كند و گاهى پيروزى هاى كوتاه هم به دست آورد، تا اين كه به پايش گلوله خورد و فرماندهى سپاه را به دوش "كپتان هاوتان" گذاشت كه به زودى او هم با گلوله اى كه به دست چپش خورد زخمى شد، اما از بخت نيكويش، داكتر انگليسى كه تا آن زمان زنده بود، توانست كه دست او را قطع كند تا عفونت زخم به تمام بدن "كپتان هاوتون" نرسد. پسانتر اين داكتر هم از نمايش جنگ بيرون مى شود و كسى نمى داند كه او كجا شده است.
خلاصه از تمام ٢٠٠٠ نفر سپاه آزمون ديده و نخبه ى انگليس كه زير فرمان "ميجر پاتنجر" در چاريكار مستقر بود، تنها "ميجر پاتنجر" ، "لفتننت هاوتون" و يك سرباز گوركه مى توانند كه با پوشيدن لباس مردم محل و در زير چتر سياه شب خود شان را نيم جان به كابل برسانند و شرمسار، كارنامه ى لشگر گشايى به سوى كوهستان و نجراب را به ديگر انگليسها بيان كنند. بارى نجات اين سه مرد از گلوله ى تفنگ چقماق مردم كوهستان و آن هم از بين تمام آن سپاه، نخستين درسى بود كه به هجوم آوران انگليس داده شد كه سپس، هنگام عزيمت انگليسها به سوى جلال آباد، با زنده ماندن يگانه "داكتر برايدن" تكرار شد.
مير مسجدى خان كوهستانى و سلطان محمد محمد خان نجرابى پس از شكست انگليسها در چاريكار به كابل آمدند و رهبرى مردم در شورشى را كه پيرامون خانه ى سفير انگليس "سر الكساندر برنس" جريان داشت، به دست گرفتند كه سرانجام، "سر الكساندر برنس" با برادرش و چند افسر ارشد انگليس در اين خانه كشته شدند و اين شورش براى "جنرال الفنستون" و "سر ويليام هى مكناتن" فهماند كه يگانه راه براى انگليس خارج شدن از افغانستان است.
References:
1- Eyre Lieut. Vincent Eyre, Retreat and Destruction of the British Army, January 1842.
2- Allen Chrles, Soldier Sahib, Abacus, 2001.
3- Sale Lady, Disaster in Afghanistan, London 1843.
4- Lal Mohan, Life of The Amir Dost Mohammad Khan of Kabul, London, 1846.
5- Waller John H, Beyond the Khayber Pass, Random House, Ney York, 2002 |