آقای رییس جمهور کرزی! مرا حتما می شناسید. همان که در تالار وحدت پس از شعر خوانی اش بلند شدید به استقبالش آمدید.
او را در آغوش گرفتید و بعد در ستایش وطن دوستی او گریستید .
من همان سید رضا محمدی ام.آن روز من به شما افتخار می کردم که بلاخره یک نفر آمد که ما بتوانیم سر های شکسته مان را در میان دیگران بالا بگیریم وبه احترامش با همه مردم افغانستان دست های ناتوانمان را برای به هم زدن چوب های اتن بلند کنیم.با افتخار پرچم کشور فراموش شده مان را ببوسیم و بتوانیم پس از سالها در میان همگنانمان مفتخرانه بگوییم ما مردم کدام سرزمینیم.
اقای کرزی، سالها فقر ما را ذلیل نساخته بود چنانکه سالها جنگ و بی خانمانی و دربدری وتنهایی ما را تحقیر نکرد.
ما زیر بارهمه این سالها چون مسیحی زیر بار صلیبی سنگین با عزت شلاق خوردیم وتاج خار بر سر نهادیم و زخمی شدیم.ما سالها به گفته خودت در آتشی ناگزیر سوختیم که ققنوسی شاید از
ما بدرخشد.
گفتیم داریم تاوان نسل هایی مغضوب را پس می دهیم .گفتیم این تنزل حتما ترقی خواهد داشت چنانکه قاعده گردون است.همه این سالهای سگی را به امید مقدم توگفتیم از یاد ببریم.
اما تو آقای رییس جمهور با ما چه کردی؟ ترقی کردیم اما همان گونه که:
از دست بوس سیر به پابوس کرده ایم
خاکم به سر ترقی معکوس کرده ایم.
هر روز با ناله های تو کنار آمدیم که خاموشی ام ز خاطر صیاد شاید برده است.هر روز گفتیم شاید روز دیگر ید بیضایی از آستین معجزه آسای تو بیرون بیاید.اما امروز که به حال خود نظرمی کنیم از ده سال پیش سرشکسته تر وشرمسارتریم.تو در مقابل ما چه کردی آقای کرزی؟ همه ی این سال ها گدایی کردی و گریستی. گریستی اینبار نه چون ده سال پیش از عزت و شوق که از شرم و عجز.
اقای کرزی یادت هست در همان مجلس گفتی حقوق خوانده ای و تمام ظرایف قانون را برای اجرا می دانی؟ با همین ظرایف در مقابل این همه آدم پول از دولتمردان ایرانی دریوزه کردی؟ و مثل ابلهانه ترین بخش فیلم های بازاری وسترن یا یا فیلم های زرد مافیایی کیف چرمی پول را گشودی که پولها تقلبی نباشند. اماجانیان این فیلم ها کاری در مقابل این پول می کنند مثلا سر کسی را می برند یا محموله مواد مخدری را تحویل می دهند. شما چه کردید؟ این قدر مرد هستید که به جای گریه بگویید در مقابل، چه کرده اید چه چیزی را فروخته اید تنها و جدان و غرورتان را.
فکر نمی کنم وجدان شما آنقدر قیمت داشته باشد.
یا غرور شما صدها هزار یورو بیرزد.
ایرانی ها هم آنقدر وجدان و غرور دارند که از تو عین متاع را نخرند.
دون کیشوت عزیز ما! چه چیز را به ایرانی ها فروختی. که ملتی را گدا نمایاندی. به بهای ساختن شهرکی برای برادر خوش لباست،
به بهای سفیر شدن کاکا و برادر و برادر زاده ات توسط سانچو پانزا ترین روشنفکر تاریخ افغانستان که وزیر خارجه تو و امروز مشاور توست.
به بهای حقوق دادن به وطن پرستی مثل عمرجان که حتی سواد خواندن و نوشتن ندارد.
به خاطر رشوه به صاحبان رای در مجلس ،
به خاطر میرویس پسرت که نمی خواهی به خارج برود و نگران آینده اش هستی و داکتر های خارجی او را می بینند(ای کاش تو هم از همان خارج بر نمی گشتی ) ....
گفتی این اولین و آخرین بار نیست و ازین پول های بی حساب فراوان گرفته ای.
نوش جانت..ازین گوسفند قربانی همه دارند می برند. کله و پاچه اش سهم تو.
اما مطمینم تو اینقدر ذلیل نبودی. در تو روزی آنقدر اشتیاق وطن بود که با شعری به گریه در آیی. در چشم های تو روزی نوری بود که ما را زندگی تازه ببخشد.
با تو چه کرده اند .جمعیت بی شمار دلقکان دربارت. روشنفکران از فرنگ آمده و برادران بی فرهنگ و همکاسگان بد فرهنگت که برای مردمی دلشکسته بگریی.گریستنت این که عاجزی از عهده کاری که بر تو گماشته اند.
به روایت ایوب پیغامبر، نفرین به کسی که تو را صاحب امر ساخت. نفرین به روزی که پادشاه شدی و نفرین به روزی که از مادر زاده شدی.
آقای رییس جمهور تو با ما با غرور ما با ارزوی ما با رویاهای ما بازی کردی. از ما دیگر دلی نمانده است که در آن کینه ی ترا بگیریم یا ترا ببخشیم و نبخشیم.
حالا دیگر نه امید کاوه ی دادگری در ماست نه امید اسکندر خارجی که جان و چهان ما را فتح کند.
تو آخرین مرمی را با گریه ها وخنده ها و به آسیاب حمله بردن هایت با ذلتت بر این سرزمین شهید حواله کردی. تا ما با با سور بنالیم که دریغا
ما منتظر حضرت مهدی بودیم. اما متاسفانه دجال رسید. |