واژه ها را به هم می پیچم. تا مگر درد را از زندان احساس برهانم.
واژه های که، با سنگینی بی معنایی، در روان آشفته ام، ته نشین شده اند ...
همه، با درهمی و برهمی بی معنایی ، در پیچیده گی گنگی به روح من گره می خورند.
هزیان های مرده در روح ام اند ....
که هیچ را به هیچ می دوزند ...
|