کابل ناتهـ، Kabulnath


 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

Deutsch
هـــنـــدو  گذر
آرشيف صفحات اول
همدلان کابل ناتهـ

دريچهء تماس
دروازهء کابل

 

 

 

 

از همین سلسله

 

۱

 

 

 

 

 
 
   

باغبان

پروین پژواک

 
 

The Gardener

Sarah Stewart

ترجمهء پروین پژواک

2010-05-14

 ٢٧ سنبله ١٩٣٥

ماما جیم،

مادرکلان پس از نان شب به ما گفت که شما می خواهید تا بهتر شدن اوضاع من به شهر  بیایم و با شما زندگی کنم.  آیا او به شما گفته است که پدر مدتی طولانی می شود از کار برکنار شده و دیگر هیچکس از مادر نمی خواهد برایش لباس بدوزد؟

ما همه گریه کردیم، حتی پدر.   ولی پس از آن مادر ما را با قصه هایش خنده داد.    او قصه کرد وقتی شما خورد بودید، چگونه به دنبال او می دویدید و او به درخت ها بالا می شد.  شما به راستی این کار را می کردید؟

من خورد ولی قوی هستم و شما را همانقدر که می توانم، کمک خواهم کرد.  به هر حال مادرکلان گفت که من در آنجا قبل از شروع هر کاری باید کارخانگی مکتب خود را تمام کرده باشم.

خواهرزادهء شما،

لیدا گریس فینچ

 

*

 

 ٣ میزان ١٩٣٥

ماما جیم،

من این نامه را از ایستگاه ترن به شما روان می کنم.    من فراموش کردم در نامهء قبلی سه چیز مهم را به شما یادآور شوم، من شرمندوک تر از آن هستم که آن را رو در رو به شما گفته بتوانم:

1، من در مورد باغبانی بسیار چیزها می دانم ولی در مورد کیک و کلچه پزی هیچ چیز نمی دانم.

2، من مشتاق آموختن کیک و کلچه پزی می باشم، ولی آیا آنجا شما جای برای کاشتن هم دارید؟

3، من دوست دارم مرا "لیدا گریس" صدا بزنید، همانگونه که مادرکلان مرا می خواند.

خواهرزادهء شما،

لیدا گریس فینچ

 

*

 

در ترن

٤ میزان ١٩٣٥

مادر عزیز،

من خود را در پیراهن شما که آن را به اندازهء من ساختید، بسیار مقبول احساس می کنم.  امید دارم که شما پشت پیراهن خود دق نشوید.

 

پدر عزیز،

من گفته های شما را در مورد تشخیص دادن ماما جیم فراموش نکرده ام:  "فقط در جستجوی چهرهء مادرت باش، تنها با بینی بزرگ وبروت!"  من وعده می دهم که در این مورد به او چیزی نگویم.  (آیا او مزاخ و شوخی را می فهمد؟)

 

مادرکلان عزیزترین،

تشکر به خاطر تخم گل ها.   ترن با تکان های خویش مرا به خواب می برد و من هر بار که پینکی می روم، خواب باغچه را می بینم.

با محبت به همه،

لیدا گریس

 

*

 

٥ میزان ١٩٣٥

مادر جان، پدر جان و مادرکلان عزیز،

من بسیار هیجانزده هستم!

در اینجا گلدان های لب پنجره وجود دارد.   به نظر می رسد که آنها منتظر آمدنم بوده اند، پس حالا من و آنها منتظر آمدن بهار خواهیم بود.

مادرکلان، در جایی که من کار و زندگی دارم، آفتاب مستقیم می تابد.

با محبت به همه،

لیدا گریس

نوت:   ماما جیم لبخند نمی زند.

 

*

 

٢٥ قوس ١٩٣٥

مادر جان، پدر جان و مادرکلان عزیز،

من عاشق نمونهء گل های شدم که شما برای عید میلاد مسیح فرستاید و مادرکلان عزیز تشکر به خاطر پیازهای گل.  امید که رسم های من برای شما رسیده باشد.

من شعری طولانی برای ماما جیم نوشته کردم.  او لبخند نزد، ولی فکر می کنم آن را خوش نمود.  او شعر را بلند خواند، سپس آن را در جیب پیراهن خود گذاشت و نوازش نمود.

با محبت به همه،

لیدا گریس

 

*

 

١٢ دلو ١٩٣٦

مادرکلان عزیزترین،

بار دیگر تشکر به خاطر پیاز گل های که در عید میلاد مسیح فرستادید.   شما باید آنها را اکنون ببینید!

من به راستی اد و ایما بیچ، همکاران ماما جیم را دوست دارم.   وقتی من تازه رسیدم، ایما به من گفت اگر نام لاتین همه گل های را که یاد دارم، به او بیاموزم، او به من یاد خواهد داد چگونه خمیر را مشت بزنم.   حال در کمتر از نیم سال، من به خوبی خمیر می کنم و او به لاتین حرف می زند!

زیادتر خبرهای خوب:   ما در مغازه پشکی به نام اوتیس داریم که در همین لحظه در پایان تخت خواب من خوابیده است.

با محبت به همه،

لیدا گریس

نوت:   ماما جیم هنوز لبخند نمی زند، ولی من به زودی امیدوارم او لبخند بزند.

 

*

 

٥ حوت ١٩٣٦

مادر جان، پدر جان و مادرکلان عزیز،

من یک جای پنهان را کشف کرده ام.   شما نمی توانید تصور کنید که چقدر عالی است.   هیچکس غیر از اوتیس در این مورد نمی داند.

من پلان های عالی دارم.

 

 

تشکر به خاطر همه نامه ها.   من کوشش می کنم زیادتر بنویسم، ولی من به راستی مصروف کاشتن همه تخم ها در پیاله های چای درز کرده و قالب های کیک کپ و کوپ شده هستم.   مادرکلان شما باید خاکی را که من از گوشهء خالی پایین سرک می آورم، ببوید.

با محبت به همه،

لیدا گریس

 

*

 

٢٧ حمل ١٩٣٦

مادرکلان عزیزترین،

تمام تخم ها و ریشه ها شگفته اند.  من صدای شما را می شنوم که می گویید:  "باران های حمل گل های ثور را می آورد."

من و ایما مغازه کیک و کلچه فروشی را غرق گل کرده ایم.   من بالای ماما جیم در حال چال زدن هستم.   او می بیند که من نامه های خود را می خوانم، تخم ها را در گلدان های لب پنجره می کارم، کارخانگی خود را انجام می دهم، زمین مغازه را جارو می زنم، ولی او هرگز مرا نمی بیند که در جای پنهان خود نیز کار می کنم.

با محبت به همه،

لیدا گریس

نوت:   من انتظار لبخند بسیار کلان ماما جیم را در آیندهء نزدیک دارم.

 

*

 

٢٧ ثور ١٩٣٦

مادرجان، پدرجان و مادرکلان عزیز،

شما باید خندهء ایما را می شنیدید، وقتی من امروز نامه شما را باز کردم و خاک ها بر پیاده رو ریخت.   شتکر به خاطر جوانه های نباتات.  آنها طول سفر در پاکت بزرگ زنده مانده اند.  

زیادتر در مورد ایما:   او مرا در جای پنهان من کمک می کند.  واه واه!

با محبت به همه،

لیدا گریس

نوت:   امروز دیدم که کاکا جیم تقریبا لبخند زد.   مغازه پر (تقریبا پر) از مشتری بود.

 

*

 

٢٧ جوزا ١٩٣٦

مادرکلان عزیز،

گل ها در همه جا شگفته اند.   من همچنان ملی سرخک، پیاز، و سه نوع کاهو را در گلدان های لب پنجره کاشته ام.

بعضی از همسایه ها برایم قوطی آوردند تا برای شان گل بکارم و بعضی از مشتریان مغازه حتی برایم نباتات باغچهء خود را تحفه دادند!  آن ها دیگر مرا لیدا گریس نمی نامند.   آن ها مرا باغبان صدا می زنند.  

با محبت به همه،

لیدا گریس

نوت:   من اطمینان دارم ماما جیم به زودی لبخند خواهد زد.   من تقریبا آماده هستم جای پنهان را برای او نشان بدهم.

 

*

 

٤ سرطان ١٩٣٦

عزیزترین مادر، پدر و مادرکلان،

من از خوشی بال و پر می کشم!   تمام شهر بخصوص در این صبح، زیبا به نظر می رسد.

جای پنهان آمادهء دیدار ماما جیم است.    وقتی چاشت مغازه بسته شد، من او را بالای بام خواهم برد.

من کوشش کرده ام تمام نکاتی را که شما درمورد زیبایی به من آموخته اید، به خاطر داشته باشم.

با محبت به همه،

لیدا گریس

نوت:   من پیشاپیش لبخند ماما جیم را تصور می توانم.

 

 

 

 

١١ سرطان ١٩٣٦

مادرجان، پدر جان و مادرکلان عزیز،

قلب من با چنان شدتی می تپد که یقین دارم مشتریان مغازه آن را در آن پایان می توانند بشنوند!

امروز وقت نان چاشت، ماما جیم لوحهء "مغازه بسته است" را پشت دروازه گذاشت و به من و ایما و اد گفت که بالای بام برویم و منتظر او باشیم.   او با حیران کننده ترین کیکی که در زندگی خود دیده ام، بالای بام آمد.   کیک پوشیده با گل ها!

من به راستی باور دارم که این کیک مساوی به هزار لبخند است.

سپس او نامهء شما را از جیب خود کشید و خبر کاردار شدن پدر به من داد!

من به خانه می آیم!

با محبت به همه و دیدار نزدیک،

لیدا گریس

نوت:  مادرکلان من همه کاشته های خود را به ایما داده ام.   من بیصبرانه منتظر روزی هستم که باز شما را در باغچه کمک کنم.   ما باغبان ها هیچوقت بیکار نمی شویم.

 

بالا

دروازهً کابل

شمارهء مسلسل ۱۳۱        سال شـــشم            عقــــرب ۱۳۸٩  خورشیدی         نومبر ٢٠۱٠