کابل ناتهـ، Kabulnath


 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

Deutsch
هـــنـــدو  گذر
آرشيف صفحات اول
همدلان کابل ناتهـ

دريچهء تماس
دروازهء کابل

 

 

 

 
 
   
آدمکهای روزگار

پرتو نــــادری
 
 

من تشنه ام

تشنه گی من  تابستانیست

که در جنوب افغانستان می پوسد

تشنه گی من

بیدیست که در زمین دوزخ  ریشه دوانده است

 وبرگ برگ آن

سایهء رسواییست

در لحظهء که انسان حقیقت خود را

در صندوق« دروغ » فرو می ریزد

 

 

وقتی که زمستان سرزمین من

بلند ترین کوهستان عشق و آزادی را

                           رو سیاه می سازد

من با تمام تشنه گی قد می کشم چنان صخره یی در کوه

شاید چنان کوهی در خویش

نمی دانم آن آدمک برفی که من چشمانش را با ذغال دیکدان مادر کلان سیاه ساخته بودم

در گرمای کدام هرزه تازی ما آب شده است

 

آدمک های برفی  همه از شرم بی آبی آسمان ، آب شده اند

و آدمک های  روزگار؛ اما

سیر آبی خود را چراغی افروخته اند، سرخ

درخیابانی که دروغ پاسبان همیشه گی آن است

آدمک های روزگار

عمر درازی دارند

از قدیم گفته اند

بادنجان بد را بلا نمی زند

 

جدی 1388 خورشیدی

قرغه – کابل

 

 

بالا

دروازهً کابل

شمارهء مسلسل ۱۳٠        سال شـــشم             میزان/عقــــرب ۱۳۸٩  خورشیدی         اکتوبر ٢٠۱٠