در شکوه آسمان وآفتاب صبحدم
زاغچه به چشم روشن دریچه اتفاق ریخت
نوک وپنجه وپرش به شیشه های آفتاب شُسته
خط خطک زد و
خط به نقطه نقطه خال شد گریخت
پلک من به پرپرِ دریچه ناگهان پرید
حافظ قدیمی ام به فال نیک سر رسید
دختران کنار شعر های عاشقانه در لباس نازک کبود
صوفیان که شصت شان به بهت لب شکسته بود
در شکوه آسمان وآفتاب صبحدم
زاغچه دو باره تند تر رسید
روی روزنامه ی دریچه تتر اول خبر رسید
زاغچه پرید از دریچه آنچنان که از شکوفه شاپرک
پرتقال صبح نو رسیده پاره پاره شد
روی تشنگی شیشه ی ترک ترک
شیشه شکسته پر شد از شعاع سوزنک
آفتاب شوق از سرم گذشت
زاغچه پیمبر عجیب بود
مثل یک پیام شوق در میان سالهای عمر من غریب بود
کودکان شوق ومژدگانی آمدند
تند تند در زدند
بال های من کجا چگونه پر زدند؟
اوپسالا سویدن
چهارشنبه 13 اکتبر 2010 - 21 مهر 1389