" بالاحصار" دژی است در حاشیۀ جنوبی کابل امروزی که آتشگیرۀ اصلی بسیاری از جنگها در تاریخ کهن پایتخت افغانستان بوده است. از تاریخ بالاحصار پیش از اسلام پژوهشهای چندانی در دست نیست اما گویا نیایشگاههای بودایی بسیاری در جایگاه دژ بالاحصار وجود داشته است.
پس از اسلام، سپاهیان عرب بارها کوشیدند کابل را تصرف کنند و در آن بمانند اما نتوانستند. شاهان کابل یکی پی دیگر درطی دوصد سال جنگ وگریز، درمیان دیوارها و پشت کنگرهها وسدبندیهای مارگونه بر گردونههای مجاور، زندگی کردند. گاه از روی اکراه، پذیرۀ آئین اسلام شدند و زمانی هم به آئین پیشین خویش [هنــــدوباور] بازگشتند.
سرانجام سپاه خلیفۀ بغداد به فرماندهی یعقوب لیث صفاری درسال ۲۵۸ هجری، برکابل تاخت. حاکم وقت کابل، رتبیل شاه، فرمان داد که هزاران داوطلب بودایی و برهمنی [هنــــدو]، دژ دفاعی بزرگی برپا کنند. در این زمان دیواربندهای دفاعی درازی از قلعۀ بالاحصار بر ستیغ کوههای "شیردروازه" و"آسمایی" کشیده شد که خود عزم ساکنان کابل برای مقابله با سپاه عرب را نشان میداد.
یعقوب لیث از سر حیله در آمد و دریک نمایش مصالحه، با شمشیر بر حاکم وقت کابل، رتبیل شاه، تاخت و پیش چشم لشکریان دو طرف، سرش را از تن جدا کرد و معابد بسیاری به یغما رفت. گویند وقتی یعقوب به کرمان بازگشت، "پنجاه بت زرین و سیمین ازکابل آورده بود." کابل به تصرف در آمد.
شماری ازمبلغان و جهادگران عرب نیز شامل لشکریان یعقوب بودند که یک شب از سوی ساکنان بالاحصار به طور ناگهانی هدف تیروکمان قرارگرفته جان باختند. ازجمله، مردی که اکنون درپای دیوارههای دفاعی بالاحصارمدفون است و آرامگاه زیبای او به نام "زیارت حضرت تمیم انصار" محل حرمت و ارادت خاص و عام است.
اگرچه دژ بالاحصار در طی بیش ازهزار سال، بارها به خرابی رفته و متروک شدهاست، اما در طرح اولیۀ آن ظاهراً هیچگاه تغییری رونما نگشت. نویسندۀ کتاب "حدودالعالم" مینویسد: "کابل شهرکیست و او را حصاریست محکم ومعروف به استواری. و اندر وی، مسلمانان وهندوانند و اندر وی بتخانههاست."
ایامی که سیطره عربها بر سرزمینهای عجم به سستی گرائید، کابل با حصار استوارش دراختیار امرای محلی قرارگرفت، تا آن که غایلۀ چنگیز شهرهای معمور ایران و خراسان و ماوراء النهر را یکی پی دیگر در کام آتش فرو برد. گویند چنگیز میان سالهای ۶۲۵ و۶۲۸ هجری در کابل با جنگی بازدارنده روبهرو نشد، اما اخلاف دودمان چنگیزی تحت فرماندهی چغتای از پسران او پایشان به حصار کابل کشیده شد.
درسال ۷۶۸ برخی حکام مغولی به جان هم افتادند و دژ کابل را مرکز قرار دادند. دژ به دست سپاهیان امیر تیمور گورگان افتاد و پس از آن قلعه را برای پسرانش شاهرخ، پیرمحمد جهانگیر و نوادگانش رها کرد.
میتوان فهمید که دژ بالاحصار از ششصد سال پیش به حیث مرکز نظامی و مستحکم مورد استفاده قرار میگرفت.
درسال ۹۰۸ قمری بابرشاه گورکانی که نسب پدریاش به تیمورلنگ و سلسلۀ مادریاش به چنگیز میرسید، بالاحصار کابل را تصرف کرد.
بابر کمتر از دو سال را در دژ اقامت کرد. سلالۀ مغولی از آب و هوای خوش کابل به وجد میآمدند. بابر بیت زیر را منسوب به ملا محمد طالب معمایی میداند:
بخور در ارگ کابل، می بگردان کاسه پی درپی
که هم کوه است وهم دریا و هم شهر است و هم صحرا
اما روزگار خوش شاهزادهها شکار زمینلرزۀ غافلگیرانه و مهیبی گشت که سی وسه تکانه داشت و حتا بزم اعیانی بابر را برهم زد و تنبور از دست مطرب برافتاد و همۀ بخشهای مهم ارگ و باره و برج بالاحصار فرو ریخت. بابر نفرات ارتش و امرای نظام را مأمور بازسازی بالاحصار کرد و این مأمول یک ماه به درازا کشید.
بابر هرگاه از حصار کابل به سرزمینهای دیگر میرفت، در اولین فرصت دو باره برمیگشت. فرزندانش درهمین حصار دیده به دنیا گشودند و نقشۀ فتح هندوستان به وسیلۀ بابر در زیرسقف شاهی بالاحصارآماده شد. اولاد بابر میان حصار کابل و بارگاههای سرزمین هندوستان در آمدورفت بودند؛ در بالاحصار، سالیان دراز با خود ودیگران جنگیدند و درعین حال با ایجاد شهرها، آبادیها، تفرجگاهها، کاخها و گردشگاهها سیمای کابل را عوض کردند.
سرانجام ایام زوال فراز آمد. اورنگزیب، آخرین حکمروای کورگانیها درهند وفات کرد و همزمان با آن، دولت صفوی ایران، قندهار را از چنگ آنان بیرون کردند. تا زمان ظهور نادرشاه افشار، شاهنشاه ایرانی، جنگهای پراکنده بر سر قندهار و توابع نزدیک آن، میان هوتکیها و دودمان صفوی، سالهای سال ادامه یافت و سلطنت کابل تا زمان حرکت نادرشاه افشاربه هدف فتح هندوستان اهمیت خودش را از دست داده بود و نادرشاه حکمرانان آغشته به نفاق مغولی را از سر راه برداشت و در ماه جولای ۱۷۳۶ سپاه نادرشاه دژ بالاحصاررا فتح کرد.
نادر افشار بعد ازآن که واحد کوچکی از نظامیان را در دژ بالاحصار گماشت، به زودی آهنگ هندوستان کرد و در آن جا به کار رزم و سودای غنمیت مشغول گشت.
احمدخان درانی، از سرداران ارتش نادرشاه، پس از کشته شدن نادرشاه در سال ۱۷۴۷ بر بخشی از امپراتوری نادرشاه تسلط یافت. وی ۲۶ سال بر اریکۀ پادشاهی قندهار و گاه بر بخشهایی از قلمرو هند تکیه زد و بارها به هنگام عبور به سوی هندوستان، در دژ کابل رحل اقامت افگند. اما پسرش تیمور، شهزادۀ پارسیسرای افغان، اقدام تاریخی وعجیبی انجام داد و پایتخت را ازقندهار به بالاحصار کابل منتقل کرد. بالاحصار برای نخستین بار، به دارالسلطنۀ سرداران افغان قندهاری و قزلباشان بازمانده از لشکر نادرشاه افشار مبدل گشت. بدین ترتیب، دورۀ رونق تاریخی صدوپنجاه سالۀ دژ کابل باردیگراحیا شد.
تیمور بیست ویک سال در دارالسلطنۀ کابل (دژ بالاحصار) حکمروایی کرد. در درون قلعه، بناهای جدیدی به نام حرمسرا، زندان، ورزشگاه، کشتارگاه، بارگاههای بزم و شعر و طرب، سربازخانهها، سراچۀ خاص، دیوان خانۀ خاص و غیره فعال بودند.
بعد ازآن که تیمور از دنیا رفت، رویدادهای خونین میان شهزادهها و سرداران آغاز گرفت و بالاحصار دست به دست شد. هر شهزادهای که در آن وارد میشد، میدانست که به زودی ازآن جا رانده خواهد شد. بالاحصار در طی سالهای شهزادههای مدعی قدرت، به حیث مرکز قدرت، توطئه، تهدید و زندان و شکنجه شناخته میشد.
از سال ۱۲۱۹ هجری به بعد که دم ودستگاه سلطنت (که اخیراً افغانها نامیده شده بودند) کارآیی خود را از دست داده بود. همزمان با شروع جنگ قدرت به رهبری شاه شجاع درانی گماشتههای "سیاسی" انگلیس وگاه، هیئتهای روسی به بالاحصار رفتوآمد میکردند.
این زمانی بود که "بازی بزرگ" میان بریتانیا و روسیۀ تزاری بر سر هندوستان و قلمروهای متصل به آن، گام به گام به نقطۀ حساس نزدیک میشد. موقعیت "افغانستان" به گونهای بود که گسترۀ نفوذ بریتانیا، با سیاست پیشروی روسها در آسیای میانه در تصادم واقع میشد. شاهان وسرداران دودمانی دیگری به خونخواهی نزدیکانشان یکی پی دیگر در یک بازی پیچیدۀ منطقهای که "کپمنی هند شرقی" سرنخ آن را در دست داشت، به نامهای امیر دوستمحمدخان، امیر شیرعلیخان و امیر یعقوبخان در دارالسلطنۀ بالاحصارروی صحنه آمدند و رفتند.
در دورهای که شاه شجاع بار دوم به یاری کمپنی هند شرقی بالاحصار را اشغال کرد، "الکساندر برنس"، فرستادۀ ویژۀ انگلیس، در ساختمانی متصل به بالاحصار جا خوش کرد؛ اما به زودی با سی تن از نفراتش به وسیلۀ ساکنان اطراف قلعۀ بالاحصاربه قتل رسیدند. در این میان تنها امیر شیرعلیخان برای مقابله با انگلیسیها، دست دوستی به سوی روسها دراز کرد که به ناکامی و مرگ اسفبارخودش انجامید.
آخرین فرمانروای دژ بالاحصار، امیرمحمد یعقوبخان پسر ضعیفالنفس شیرعلی بود که درسال ۸۷۹ به وسیلۀ انگلیسیها به بالاحصارآورده شد. این بار نیز پس از ۳۹ سال از کشته شدن برنس، مأمور بانفوذ دیگرانگلیس (کیوناری) در بالاحصار اقامت گزید تا امور حکومت جدید را شخصاً اداره کند. اما این بار نیز فرستاۀ انگلیس، در یک حملۀ غافلگیرانۀ ساکنان کابل با هفتاد تن ازنفراتش دربالاحصار به قتل رسید.
ارتش هندی - انگلیسی به فرماندهی ژنرال رابرت این بار، بی آن که شهزادۀ دیگری را با خود بیاورد، طی یورش از سه جهت، قلعۀ بالاحصاررا اشغال کرد. رابرت دستور داشت که فقط مرکزقدرت درکابل را به طورکامل منهدم کرده دوباره روانۀ هند شود. شاید رابرت خود نمیدانست که یک مأموریت تاریخی را برعهدهاش گذاشتهاند. وی طی مراسمی خاص، تمامی اسلحه، مهمات و لوازم انفجاری را از ذخایر محفظ بالاحصار بیرون نکرد، بلکه همه را به آتش کشید و به حیات سیاسی و تاریخی دژ بالاحصار برای همیشه خاتمه داد. ازآن تاریخ به بعد، دژ بالاحصار با همۀ ماجراهایش از وجود شهزادهها و درباریان خالی شد.
از آن زمان تا کنون، بالاحصار به سوی آسمان و کابل امروز نگاه میکند. |