فیلم جنگ تریاک دومین فیلم بلند فیلم ساز برجسته افغان،صدیق برمک پس از مدت ها انتظار بالاخره به بازار آمد.پس از جشنواره رم که در آن جایزه منتقدین سینمایی را با شایستگی کسب کرد.در جشنواره فیلم های افغانی لندن- که با حمایت بنیاد تری سایکل تیاتر و آژانس مسافرتی آریانا در لنذن-در روزی برای بزرگداشت احتصاصی کار های سینمایی برمک به نمایش در خواهد آمد.این نوشته نظری است اجمالی برای معرفی این فیلم.
.جنگ تریاک نام فلم تاره صدیق برمک است که پیش ازین با فلم قبلی اش بزرگترین جوایز تاریخ سینمای افغانستان را کمایی کرده بود.وبه جز این ،جنگ تریاک یاد آور جنگی است تاریخی بین مردم چین و انگلیس استعماری که به شکلی مفتضحانه،تراژیک و نامنصفانه به نفع انگلستان تمام شد.مارکس در ابتدای کتاب هجدهم برومر لویی بناپارت، می گوید همه حوادث تاریخ دوبار به صحنه می آیند .یکبار به صورت تراژدی و بار دیگر به صورت کمدی. نگاه صدیق برمک ، نیز به هر روی بر این نکته استوار بوده است.براساس این پندار آنچه امروزه در افغانستان می گذرد. روایت دیگری از همان جنگ قدیمی تریاک است با این فرق که این دفعه همه شخصیت های این درام به شکل کمیک و مضحکی به صحنه آمده اند.
فیلم با فرو افتادن دو عسکر آمریکایی به مزرعه تریاکی شروع می شود.عساکر مفلوک با هم دیگر نیز روراست نیستند.زندگی در مزرعه تریاکی در خانه ای که در تانکی بنا نهاده شده و با محوریت قهرمان نوجوان وبد زبانی به نام گژدم ،در جریان است.گژدم تنها آدم صاحب مسولیت زندگی است.برادرش ،نه از پس کبک ها برمی آید نه از پس بسیاری عیالش،زنانش در خانه همواره با هم بر سر تصاحب بیشتری مالی که اصلا وجود ندارد و صاحب خانه گی خانه ای که بر هیچ بنا نهاده شده ،با هم در حال نزاعند.
داستان فیلم برسوء تفاهمی شدید یا مجموعه ای از سوء تفاهم ها بنا نهاده شده است.تانک به جای اینکه محل استقرارگروهی عسکر باشد خانهء دهقانی مفلوک است.و عسکران خارجی نه به خاطر مزرعه تریاک یا خدشه به نوامیس چندگانه دهقان،که به خاطر سرگردانی و بدبختی به این وادی پرتاب شده اند.آنکه بقچه سرخ شادمانی بر سرچادری گلدارش گرفته ،زنی در میان زنان نیست.قاچاقچی است در خیل دیگرهم قطارانش که در زیر چادر اسلحه حمل میکنند و بسته های تریاک.آدم ها چه آنان که همزبانند چه آنانکه به یک زبان حرف نمی زنند ،اگر چه همه در دایره ای ناگزیر ، دچار مانده اند اما هیچ کدام زبان یکی دیگر را نمی فهمند.خشونت ،تهدید،فحش، بلوف،امید،خدا،بندگی،و توهم، موتیو های معنایی فیلم را شکل می دهند.همه به هم درگیرند.همه در تقابل شکست و فتح دست و پا می زنند.هم را تهدید می کنند همه
به زودی آنچه نباید بکنند را خواهند کرد .نیم بیشتر دیالوک کل فیلم ر ا،دیالوگ های ماندگار فحاشی می سازد.زبانی که پس از سال ها در هم ریختن تکلم امروزه به زبان معیاری نسل بعد از جنگ بدل شده است.همه امیدوارند.بالاخره آن بالا خدایی هست.برای دهقان باران می فرستد برای کودکان نان،برای زنان خانه های فلزی تازه و برای عسکر ها جان و برای هرکس بالاخره دری خواهد گشود.
فیلم تازه صدیق برمک،چنانکه انتظار می رفت فیلمی فوق العاده است.برمک ویژگیهای سینمای شاعرانه و سملیک خویش را حفظ کرده است و از نوعی شعاری گری فیلم قبلی اش نیز ،بر آمده است.سمبولیسم فیلم تازه او ،به زور آمدن یک سمبل شاعرانه در یک فضای نا یکدست نیست.مثل کاشتن مو در گلدان در فیلم قبلی اش،در فیلم تازه او همه اشیا نظامی سمبلیک را می سازند که همه در راستای طبیعی هم روایت شده اند اما همه با دقتی سملیک کنار هم چیده شده اند.فیلم به آن معنی داستان ندارد.بریده ای از زندگی است . اول و آخر ندارد.نمایش دوار سایه هاست در پرده منشور و مشبک زندگی .درین زندگی جایی هست به نام قبرستان که در آن بازیگران آرام گرفته اند.روس ها ،طالب ها،پاکستانی ها و همه آنان که از این برهوت گذشته اند. همه دیگرانی هم که گرفتارند به شکلی مضحک تنها زندگی را بازی می کنند
.عروس دیوانه ایست که تنها زیباست.خانه ، هیلیکوپترویرانییست که خران آن را کشانده می آورند.مزرعه به تاوان بی حاصلی عروس دیوانه را به تجار می دهد و تجار مردانی اند با ریش هایی انبوه در بین چادری ،آمریکایی ها از همه مفلوک ترند و آدم های با سواد دولت که چارصد نفر برای رای گرفتن از سه نفر با خر ها و صندوق ها و مبلیغین وبروشور ها به مزرعه آمده اندوآنکه قرار ست رای بدهد زن حامله ایست که همواره به حمل شومی متهم است.همراهانش طردش کرده اند و آنکه قرار است به عنوان آخرین بازیگر بیاید.آن آخرین مرد نجات دهنده،آن که همه فیلم امیدآمدنش را مژده می دهد.فرزند ناقص الخلقه ومعیوبی است که از ناچاری او را در همان صنوق رای می اندازند.گویی همه این جمع پر طمطراق وهمه این دیگران ،منتظر همین موجود ناقص الخلقه معیوب بوده اند.
همه ی این چیز ها ست که فیلم برمک را فیلمی تلخ در فضای کمیک ،وبه یاد ماندنی می سازد.فیلمی که هم شناسنامه فیلمساز را با خود دارد.وهم شناسنامه سیمای افغانستان را.فیلمسازی که از همه همگنانش راه مستقل خویش را جدا کرده است وسینمایی که هیچ وقت شناسنامه نداشته است. والبته که این فیلم میشر جریانی تازه از واقع گرایی شاعرانه از نوع افغانی اش در گستره ی سینمای مستقل جهانی است . |