کابل ناتهـ، Kabulnath


 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

Deutsch
هـــنـــدو  گذر
آرشيف صفحات اول
همدلان کابل ناتهـ

دريچهء تماس
دروازهء کابل

 

 

 

 
 
   

                          نقد ادبی،

                              راهگشا یا تشّنج زا؟

 

  
   
غنی همــــا

 
 

سخنی با صاحبدلان

درین اواخر- انطوریکه  در رسانه های شاهد یم- خوشبختانه عنایت بیشتری به نقد ادبی مبذول گشته واین بخش مهم، وارد حوزه فعالیت فرهنگیان فرهیخته ما گردیده است که امری است میمون و مبارک. یکی ازین میدان های نقد، فضای فیس بوک است. که من و یاران بسیار، از طریق همین رسانه، در جریان فعل و انفعالات ادبی یی ازاین دست، قرار می گیریم.

 

باز شدن پای نقد دررسانه های جمعی ما، تحولی بس بزرگ است. این نیازی است که سالها جای خالی آن احساس میشد. گذشته از مزایای ادبی- هنری، این اقدام نیک باعث گرذید بر شعر شناسی جویندگان ادب افزوده گردد وهم زمینه پالایش و پیشرفت این جریان مهم ادبی را در بین شاعران آماده سازد.  

 

اجازه دهید  قبل از ینکه جلو تر بروم، شادمانی ام را از جنب و جوشی که در جامعه فرهنگیِ ما، بویژه در زمینه شعر پدیدار آمده است،  ابراز دارم.

 

 شادمانی دیگرم، ظهور ممتد شاعران جوان است، که با همه یی مصیبت های جنگ وغربت، در بستر ادبیات ما جوانه می زنند، به بار می نشینند، و میوه های میمون و مبارکی را تقدیم مردم ما مینمایند: چه در داخل، چه در حوزه ی کشور های منطقه، اروپا ، امریکا، و یا نقاط دیگر جهان.

 

شادی دیگرم، حضور فعال « شاعربانوان» جامعه ما ست که اکنون در سطح وسیعتری، از محاق تحمیل شده بر ذهن و ضمیر شان بر آمده اند. شعر بانوان، آرام آرام دارد زبان و بیان « زنانه» اش رامی یابد و به مرز های

 « صمیمیت شاعرانه» و اصالت وجودی خود، نزدیک تر میشود.

 

و اما در ابطه با نقد ادبی و وتلاش هائی که درین زمینه صورت گرفته است باید عرض کنم که با دریغ، دیده میشود که گاهی بزم شیرین شعر، به میدان رزم ادبی بدل میگردد وآن قدر ابر های دلگیر این زورآزمایی در فضا پخش می شوند، که به جای آنکه مباحث نقد، ایجاد شفافیّت کنند به شکر رنجی ها، گِله گذاری ها، و در مواردی حتی  به بی احترامی به حریم شخصیت ادبی دست اندر کاران منجر میگردد. فرایند طبیعی این نا موزونی، پیدایش حس گیجی و سردرگمُی وازهمه مهمتر فضای یاسی است که بر ذهن خواننده و و شنونده ی آن نقد ها دامن می گستراند.

 

درینجا لآزم میدانم توضیحاتی را در باره ی شان نزول این نوشته بدهم تا مثل همیشه، معیار کار، بر صراحت و شفافیت باشد. هدف من از نوشتن این مقال، صرفآ برداشت های شخصی ام بعنوان یک خواننده شعر است و ارائه تصویری کلی از وضع نقد درجامعه ی فرهنگی ما. در دُرست بودن و یا دُرست نبودن دریافت هایم نیزهیچ اصراری ندارم. بر اساس اصل آزادی اندیشه، به نظر متفاوت دیگران هم  صمیمانه احترام میگذارم. زیرابنده نه منتقد ادبی ام و نه هم کار شناس شعر. پس چه بهتر که کار را، به اهلش بسپرم وازمحضر آنان فیض بدست آورم.

 

 ضمنآ اینرا نیز باید رو شن سازم که بهیچ عنوان، خدای نکرده  قصد اسائه ادب به بارگاه هیچ بزرگی ندارم چراکه معتقدم این عزیزان با ایثار و بزرگواری تمام، از وقت، آسایش، و اندیشه شان مایه می گذارند تادرخت همیشه بهار ادب پارسی، بار ورتر گردد.بر ما واجب  است به تلاش ها و تپش های صمیمانه شان ارج نهیم و سپاسگذار شان نیزباشیم. مضاف بر آن، این فرهیختگان، چهره های دوست داشتنی ما هستند چرا که هم چشم و چراغ جامعه اند و هم آبروی فرهنگ ما.

 

 اما ، بعنوان یک خواننده شعر، این حق را  برای خودم محفوظ میدارم  تا برداشت هایم را از وضع موجود صمیمانه در میان گذارم وازحس یَاس آلودی سخن بگویم  که این فضای متشنج، بر روان من و شاید کسان دگر، مستولی ساخته است  و فکر میکنم زمان آن رسیده است که به بیان آید .

 

به باورمن، در چنین وضعیتی، موقف منفعلانه و مصلحتی گرفتن، بهیچوجه چاره ساز نخواهد بود. وظیفه دلبستگان به فرهنگ این مُلک است با دلسوزی، ازنقد ، این پدیده تازه پا، حراست کنند تا بتواند در فضایی  امن و آرام  دوران رشدش را طی کند و دشواری هایش را با کمک دست اندر کاران ادب و فرهنگ، چاره سازد.

 

نقد چیست؟ منتقد کیست؟

درباره تعریف نقد و اینکه چه کسی صلاحیت نقد را دارد چیزی نمی نویسم زیرا اولآ نیت این نبشته  چنین نیست و ثانیآ بحثی است تخصّصی که به کَند و کاوی کاملآ مستقل و همه جانبه نیاز دارد و بنده خودم را دراین حوزه صاحب صلاحیت نمی دانم.مطمئنم بزرگان این«فن شریف»، بیشتر و بهتر از من میتوانند درین زمینه داد سخن دهند. امیدوارم روزی یکی از اساتید فرهیخته ، آستین بالا زند و برای آگاهی عموم، راه و رسم نقد و و منتقد را با موازین اصولی زمان ما، برما بشناساند تا شاید ازین گیجی و سر درگُمی رهایی یابیم.

 

آنچه آرزو دارم درین نوشته به آن بپردازم کا لبد شکافی بخشی از لایه  های عمیق و زیرین واکنش هایی است که ریشه در خُلقیات ما دارد و تا جائی که عقلم قد میدهد  برخی از«عوارض جانبی» این فضای متشنج را- تا حدودی که فهمیده ام- را نیزبعرض یاران برسانم.

 

نقد ستایش آمیز– نقد توهین آمیز

در گذشته، ما اغلب رسم تقریظ نویسی را داشتیم که در واقعیت امر، نه شناساندن کمیت و کیفت اثر، بل ثنا و صفت صاحب اثر را در خود داشت. این نقیصه، یا ناشی از نا آگاهی نویسنده تقریظ بود ویا مصلحت گرایی های معمول، که همه با آن آشناییم.

 

 بهمین دلیل، بشکل سنتی عادت کرده ایم  که در رابطه با کار های ادبی- هنری مان، فقط بَه بَه و احسَنت بشنویم ویا بخوانیم. این توقع، شوربختانه، انقدر نها دینه شده که ذهن ما- در اغلب موارد- در برابر عقاید متفاوت نا خودآگاهانه واکنش نشان میدهد. این واکنش ها با توجه به خوی و خصلت منتقد و یا صاحب اثر، میتوانند گونه گون باشند: از َشکررنجی ها و گلایه های دوستانه گرفته تا َتشر رفتن ها و خشونت های کلامی.

 

بنظر من،آنچه ویرانگر است جبهه گرفتن های توهین آمیزی است که نه متن، بل شخصیت ادبی آفریننده اثر ویا منتقد را نشانه میگیرد که عملی است دور از انصاف و نتیجتا شرایط رُعب آوری را در جامعه حاکم می گرداند تا کسی بر ضعف های یک اثر، لب باز نکند ودَم بر نیاورد.

 

نقد را اگر با دیدی مثبت بنگریم ابزاری است سازنده برای پالودن آن اثر و هشداری به خالق فرآورده ادبی -هنری، تا کاستی ها یش را متوجه گردد. این روند اگر عالمانه و با حسن نیت انجام پذیرد، میتواند در رشد و کمال شاعر ، نویسنده وهنرمند موثر افتد.

 

  نقد ادبی یا خُرده گیری؟

و اما از سوی دگر، در جامعه پُر از تعارف ما، منتقد ادبی بودن هم، دل و جگرمی خواهد چرا که « دشمن ساز»است. چنین کسی، باید ِپیَه هرنوع مقابله، اتهام، و حتی احتمال توهین به حریم شخصیت ادبی اش را به تن بمالد و چه بسا که از چشم خواص و حتی روزگارهم بیفتد.

 

میدانیم که میان نقد و عیبجویی، مرز بسیارنازک و ظریفی وجود دارد. آنکه منتقد ادبی حرفوی است، کسی است که برادبیات تسلط کامل دارد و با استفاده از دلایل و امثال مستند، نقاط قدرت و ضعف یک اثرادبی را منصفانه و بیطرفانه ارزیابی میکند. به عبارت دیگر، با زبان و بیانی شفُاف و مستدل، سره را از ناسره جدا میسازد.

 

عیبجویی,اما، از جنس دیگری است. درین روال، عیبجو نه توانایی علمی نقد را دارد و نه هم فهم درست اثر را. بل یا از روی َغرَض و مَرَض، یا برای  مطرح شدن، آسمان را به ریسمان می بافد، ارزیابی ها سطحی و تحلیل های آبکی ازمتن ارایه میدارد و در نهایت « عِرض خود میبرد و زحمت ما می دارد».

 

 این گونه خُرده گیری ها، جز ایجاد ملال، خستگی و تشّتت در میان مردم،  حاصلی به بار نمی آورند. متاسفانه تجربه نشان داده است که در گذشته، ازین نوع افاضات میان تُهی، فراوان داشته ایم.

 

خوشبختانه از مدتی نقد در جامعه ما، دارد به سمت تحلیل و تشریح اثر به پیش میرود ونه صرفاّ تعریف و توصیف. هرچند، به باورمن، هنوز نقد ما ازپرداختن به عُمق محتوایی شعر، ابعاد رنگارنگ احساسی، وآ نچه به آن « جانمایه شعر» میگویند، به دوراست.

 

در زمان حال، نقد ما، بیشتر در تشویش مشکلات  فُرم و منطق حاکم بر اجزای شعر، گرفتار است که البته به جای خودش هم لآزم است و هم آموزنده. ولی امید من اینست زمانی برسد که منتقد دیگر در دغدغه کالبد شعر،  ِِگیر نماند بل از آن عبور کرده، شیفتگان این هنر متعالی را با «روح شعر» و حس شاعرانه، که هدف و غایت اصلی است، پیوند دهد. 

 

فرهنگ بحث و جدل

یکی از مواردی که جامعه ما تجربه تا ریخی کمتری دارد فرهنگ بحث و جدل است. به این معنا  که با توجه  که ساخت و بافت سنتی جامعه ما،  در گذشته و حتی حال چنین بوده است که فرهنگ غالب، فرهنگ « دستور» است و«اطاعت» که از محیط خانواده آغاز و در سطوح مختلف جامعه، ساری و جاری میگرد

 

در فرهنگ دستور و اطاعت، جای زیادی برای بحث و گفتگو وجود ندارد. اگر بحثی هم در کار باشد یا« تائید» هایی از روی مصلحت است ویا اینکه زور آزمایی های گفتاری و نوشتاری عصبی و آتشین.

 

در چنین وضعیتی، هدف طرفین جدل، در اغلب موارد، نه کشف حقیقت، بل  به اصطلاح، « ناک اَوت » کردن حریف در میدان بحث است که بیشتر به صحنه «کشتی گیری» مانند میشود تا فضای سبز و سالم بحثی اندیشمندانه و حقیقت یاب.

 

در جریان چنین بحث و جدل ها، تمام هّم وغمّ طرفین این است که با چه زبانی و بیانی، ضربه های کاری تر به حریف وارد آورند تا اورادر نزد مخاطبان، فردی ناآگاه، نا وارد، و حتی حقیر جلوه دهند، و در مواردی، آبروی ادبی اش را نیز ببرند تا به زعم خود شان، از معرکه فاتح بدر آیند.

 

پرسش بزرگ این جاست : اگر کسی از تَهِ دل طالب حقیقت باشد و جوینده واقعیت های زمانه، حقیقت را از زبان هرکس، و لو مخالفش، باید بشنود و بپذیرد و از طرف مجادله، سپاسگزار هم باشد که اورا به حقیقتی که نمی دانسته رهنمون گشته است.

 

اگر در وضعیتی، طرف بحث حتی از حقیقت به دور باشد، پرت و پلا بگوید وبقول حضرت  مولانا: پایه استدلالش چوبین بَود بازهم وظیفه فرهنگی روشنگر این است که با ملایمت و مهربانی  پنجره های بسته ذهن طرف را به سوی آگاهی بگشاید. چراکه رسالت روشنفکران یک جامعه، هدایت خلق است از تاریکی ناآگاهی  بسوی روشنایی دانش. اگر چنین نکند پس چه فرق میان «عالم و عامی؟».

 اگر یک روشنفکر که از دانش بسیار هم برخوردار باشد با مردم - حالا گیریم کم سواد و یا حتی بیسواد- با قهر و عتاب و یا تفرعن برخورد نماید آیا و ظیفه اش را که قاعدتاّ رهبری فکری و معنوی جامعه است، به نیکویی انجام داده است؟

 

بنآ شاید یکی دیگر از ضروریات جامعه در حال تحول ما، این باشد که فرهنگ بحث و جدل را از نوباز بینی و تعریف کنیم. تا در گفتمان ها، از  شیوه های امروزی که بر پایه حق بلا منازع آزادی بیان می چرخد استفاده کنیم و ایمان بیاورویم به اینکه:

 

رعایت فرهنگ مدارا و تحمل دگر اندیشان،  نشانه شجاعت و اعتماد به نفس انسان امروز است، نه علامت ضعف و یا شکست.   

 

اگر چنین بیندیشیم شاید به صداهای متفاوت و حتی مخالف هم، این فرصت داده شود تا پیام شان را بگوش ما برسانند و چه بسا که از «مخالف خوانی» هایشان درس های هم بیاموزیم. مضاف بر اینکه در یک جامعه چند صدایی احتمال اینکه « جرقه حقیقت بجهد»، به مراتب افزون تر است .

 

خشونت اجتماعی– خشونت فرهنگی

در جامعه یی که خشونت نهادینه شده باشد طبیعتاّ بخشی از روان مردم آن سامان را زیر سیطره خود قرار میدهد. عوارض چنین شرایط روانی میتوانند عبارت باشند از حس شد ید شکّ و بی اعتمادی نسبت به دیگران، عصبیت ها، بی جوصله گی ها، احساسی عمل کردن ها، عدم تحمل و مدارا با نظر و اندیشه های مخالف و متفاوت، حس بی امنیتی ،آسیب پذیری، و ......

 

ما سالهاست که اینگونه علایم و عوارض را در جامعه خود مان شاهد و ناظر بوده ایم. اهل فرهنگ نیز، که بر آمده از چنین حال و هوایی هستند، در مواردی شاید نتوانند خود رااز دایره آن حس ها و عصبیت ها، رهایی دهند که جلوه هایش را گاهی در برخورد های عصبی، احساساتی برخی از اهالی قلم شاهد می شویم.

 

چنین بر خوردی که با  اندیشه و انصاف منافات دارد به هیچوجه در شآن یک فرهنگی نیست ، فرهنگیانی که اساسآ باید حامی و مشوق مدارا، آزادی بیان و احترام به دیگر اندیشان باشند

 

استبداد مخملین

هر گاه کسی آفریده ادبی و هنری خود را به نشر میسپارد معنای صریح و رو شنش  این است که میخواهد صدا و

 پیا مش را به گوش دیگران برساند. این انتخابی است آگاهانه و آزادانه که صاحب اثر می نماید. به بیان دگر، هر آفرینشگری به مخاطب نیاز دارد. تاحال دیده نشده کسی فقط برای دلش شعر بگوید و در قفسه کتاب هایش نگه دارد.

 

 حال که چنین است شاعر و هنرمند و... با نشر آثار،  به شکل طبیعی  جواز اظهار نظر دیگران نسبت به اثر خود را، صادر کرده است. پس اگر کسی در باره آن آفریده، درک و دریافتش را بیان دارد نباید مایه تعجب، و در مواردی، کدورت آفریننده  قرار گیرد.

 

 شکی نیست که هرصاحبِ اثر، حق دارد از مواضع ادبی و هنری اش با حفظ احترام به عقاید دیگران، دفاع و موضعش را تشریح وتبیین نماید . بحث و جدل های آزاد و اندیشمندانه، در رشد افکار مردم و شناساندن واقعیت ها، نه تنها مفید که از نیاز های عاجل جامعه امروز ماست.

 

  اما مشکل زمانی چهره می نمایاند که کسانی با وارد کردن درشت سخنی در گفتمان های ادبی،  فضایی ترس انگیز، ساکت و صامت را ایجاد میکنند  تا کسی جرئت آنرا نداشته باشد در باره اثری نظرش را صریح و صادقانه بنویسد چراکه طرف بحث، چه منتقد و چه آفریننده اثر، آنچنان با شلیک واژه های وکلمات قدرتمند و کوبنده، مورد هدف قرار می گیرد که فضای ادبی به فضای رزمی بدل میگردد. چنین است که آرام آرام نوعی استبداد صغیر، و این بار از نو ع فرهنگی اش، درجامعه رخ می نمایاند.

 

این نازیبا ترین نوع اختناقی است که میتواند در ساحت مقدس و معصوم ادب، هنر، و فرهنگ ظهور کند، جایی که اساساّ باید عقل، احساس، و عاطفه فرمانروا باشد.

 

در چنین شرایطی، خلاقیت جایش را به تولیدات ادبی یکدست با مفاهیم و صور خیال تکراری و فرسوده میدهد و روح ادبیات از تازگی و نو گرایی تُهی میگردد. این مصیبتی است  که ما قرن ها دچارش بوده ایم وامید که چرخ روزگار، دو باره تکرارش نکند.

 

بی حرمتی به حقوق خواننده

عارضه دیگر تشت و تشنج ادبی، مشوش ساختن اذهان خوانندگان ویا شنوندگان است که در چنین احوالی، آرامش و تمرکز که لازمه یاد گیری و لذت بردن ازفضای ادبی است، ازآنان سلب میگردد و بدین وسیله به ذهن و ذوق شان بی حرمتی میگردد. این قصوری  است که نمی توان از آن به آسانی گذشت .

حتی از نظر حقوق انسانی،  هیچ کس نباید بخود این اجازه را به دهد تا با نشر نوشته های احساساتی که با عصبیّت هم همراه باشند هیجان های کاذب بیافریند واذهان خلق را مشوش سازد. بر فرهنگیان مسئول است تا برای حفظ آرامش و امنیت ذهنی و روحی مردم هنر دوست،  محیط فرهنگی راازینگونه قلمزنی ها دور نگه بدارند.

 فرو ریزی باور ها

در هر جامعه یی، اهل قلم و سخن، زبان گویای مردم شان اند ومدافع حقوق و آزادی های گونه گون. طبیعتا نزد اهالی آن سرزمین، حُرمت واعتباری بسیار می یابند که به حق سزاوارش هم هستند . به ایشان به عنوان نماد خرد، تعقل و تفکر، و اشاعه دهندگان عدل و آزادی نگریسته میشود. اینان، الگوی های عزیز بسیاری از مردم و بویژه نسل جوان قرار می گیرند.

 

حال، اگر از سوی اهالی فرهنگ، که  هم محبوب اند وهم مشهور، گفتار و کرداری  بدور از حُرمت به آزادی بیان و عدم مدارابا دگران، سرز ند  طبیعتآ دیوار اعتماد مردم، َدرز بر می دارد و ایمان شان نسبت به اهل  فرهنگ ُسست می گردد . نهایتآ جامعه مبتلا به سرخوردگی از دانش و فرهنگ می گردد.

 

یادمان باشد که اگر کسی به هر  دلیلی خودرا « انتقاد نا پذیر» پندارد ، موجودی که نباید به ساحت آثارش با دیدی پُرسشگرایانه نزدیک شد زیرا« پَر جبریل را آن جا بسوزند» و یا با تفرعن و تبختر، در پی سبک کردن وجهه دیگران باشد بطور حتم، از قبیله قلم نیست.

 

فرو پاشی باورها نسبت به روشنفکران، که اغلب نتیجه خود بهتر بینی ها و جنگ و جدل های احساساتی و بی حاصل است، از همین جا آغاز می گردد و آثار نا مطلو بش را نه تنها روی وجهه و اعتبار تعدادی ازاین الگوهای  عزیز ودوست داشتنی جامعه می گذارد بل نگاه و نظر مردم را نسبت به کل پدیده فرهنگ و فرهنگی، خدشه دار میسازد.

 

 عیب دیگر این کُنش ها، ایجاد شکاف و دو دسته گی میان هواخواهان ادب و هنر است، که ممکن است به دلایلی، از طرفین دعوا جانبداری کنند و دامنه این تشتّت و آزردگی ها را وسعت دهند که « این هم ماتمی دیگر ». نمونه اش را در بخش کامنت های بحث و جدل های اخیر در فیس بوک، شاهد بوده ایم.

 

ما، در ادبیات، بویژه در شعر، با عالیترین وزُلال ترین جلوه های اندیشه و احساس انسانی سر و کار داریم که مهربانی را صلا می زند و عشق را وحتی گذشتن از سر و مال را برای اهدافی بزرگ، والا، وانسانی .حال،  اگر عشق و احساس چنین تقاضا هایی دارد پس رهروان این راه نیزکه شاعران اند و ادیبان، باید با این نور مشعشع بزیند. هم خود روشندل و روشن رای باشند وهم با قلم و قدم شان، دیگران را به « وادی ُطور» وارستگی و مهر ورزی رهنمون گردند.

 

چه عزیزند آزادگانی که زندگی شان «شعر مُجسّم» است. این شاعران وارسته، در شعر شان حلول کرده اند و شعر درآنها مستحیل کشته است.. به بیان دیگر: شعر و شخصیت این پاک جانان، آنچنان در هم تنیده و امتزاج یافته است که جدا کردن آن، دشوار به نظر می آید.

 

ا ینان، به یقین، «شاعرترین» شاعران جهانند.

 

و سخن آخر....

درباره نقد و و منتقد، حرف و سخن بسیار است. میتوان باز هم گفت وباز هم  نوشت و از زاویه های گونه گون، تحلیل و ارزیابی کرد. اما من برای طولانی نشدن این مقال، عجالتآ، به همین اندازه بسنده می کنم و ترجیح میدهم تا از خرمن اندیشه بزرگان بهره برم . از آنها بخوانم وبشنوم.

 

به باور من، شاید آنچه بیشترازهمه  درین مقطع زمانی نیاز باشد،  پاکسازی مسیرسبز شگوفایی ادبیات از علف های هرزتشنج و تشتت است تا فرهنگیان مسئول و متعهد ما در سراسر جهان، ازامکانات موجود حدّ اعظم بهره را ببرند ووقت و نیرویی را که باید صرف سازندگی در حوزه ادب و اندیشه شوند، در تشّنج آفرینی وبحث و جدل های وقت کُش و دل آزار، خرج نگردند.

 

خوشبختانه،  ما درآغاز دوباره دوران شکوفایی شعر قرار داریم. تلاشهای عزیزان شاعر، چه در داخل و چه در خارج، بسیار امید بخش است. شعر، به ویژه شعر جوان حوزه های فرهنگی کابل، بلخ، هرات،بدخشان، مشهد، اروپا ،امریکا، و ..... بیشتر از پیش فعّال شده است که نوید روزهایی خوش فرهنگی را می دهد. این موهبت را قدر نهیم و چشم به راه  آینده یی پر بارتر از امروز، باشیم. نگذاریم  نابسامانی های جزئی، مارا از دیدن این همه زیبایی،  باز دارد.

.  

دلم میخواهد این نبشته که آغازی خوش داشت پایانی خو شتراز آن داشته باشد. بنآ آنرا با شعر زیبایی از خانم زهرا حسین زاده که – « هر کجا هست، خدایا به سلامت دارش » -  آذین می بندم.

 

پری جان

 

اخم را بشكن‌، بفرما! چاي و قند

نوش جانت‌، ماه پيشاني‌بلند!

مي‌خرم فانوس چشمت را پري‌

جذبه‌هايت قيمتش چند است چند؟

شب به ترفندي كشيدي پلك را

سمت كوهستان وحشي تا سهند

كوه قافت را پري‌جان ديده‌ام‌

ديوهايش همچنان ديوانه‌اند

راز گيسويت ببين‌! پيچيده است‌

ساده صيدم كرده‌اي با آن كمند

تا كدامين دره دنبالت كنم‌

سال‌ها با اسب جادويي ـ سمند ـ

بي تو زنجيري بمانم خوشتر است‌

گل كند ديوانگي در قيد و بند

هركجا باشي اساطيري پري‌

زنده باشي قرن‌ها دور از گزند

گرچه تلخي ديده‌اي شيرين من‌

شام آخر يك تبسم هم بخند

 

پایان.

 

تورنتو، 7 2 سپتمبر  2010

 

 

بالا

دروازهً کابل

شمارهء مسلسل ۱٢٩        سال شـــشم             میزان ۱۳۸٩  خورشیدی         اکتوبر ٢٠۱٠