یکی از سایتهای ارجمند افغانی نبشته ی را تحت عنوان بنیادگرائی مذهبی یا " بازی شیطانی" نوشته ی روبرت دریفوس -- و ترجمه فروزنده فرزاد " به نقل از نشریه ی " راه توده " نشر نمودند که ما را با مطالب دیگرش کاری نیست اما در رد عنوان زشت " از سيد جمال تا مصباح يزدي اجداد انگليسي بنياد گرايان اسلامي" من آنچه در پاریس گذشته وگفتار سید در هند را بنشر میسپاریم تا خوانند
آگاه بر آن قضاوت نمایند.سید به نهضتی تعلق دارد که کشورهای چون مصر،الجزائر،هند، ترکیه، ایران و دریک کلام از برما تا مراکش را بیدارساخت و در افغانستان دست خانواده نادر خان با خون رهروان او خوب رنگین است که هریک بیدار گرانی بودند چون محمود طرزی، محی الدین انیس، غلام محمد میمنگی، فیض محمد کاتب، میرسید قاسم، عبدالهادی داوی، محی الدین افغان، عبدالرحمن لودین، محمد ولیخان دروازی، تاج محمد بلوچ، فامیل هردم شهید چرخی، غلام محمد غبارو صدهای دیگر.
در نهضت اول و دوم مشروطیت افغانستان،انقلاب مشروطیت ایران،نهضت ترکیه جوان، انقلاب و نهضت آزادی بخش مصر و ... نه در گفتار و نی عمل شان ما بنیاد گرائی ،اخوانیت و طالبنیسم راهرگز ملاحظه نکردیم.
ارنست رنان در ۱۸ فوریه ۱۸۲۳ به دنیا آمد. وی مورخ ، فیلسوف و نویسندهء سترگ فرا نسه میباشد که در باره زندگی حضرت عیسی (ع) و انجیل تحقیقا ت و آثار زیاد نوشته بود. از آنجا که والدینش میخواستند که او کشیش شود ویرا به فراگرفتن الهیات گماشتند. این امرباعث شد تا دست از مذهب و کتابهای آسمانی شسته و تفسیر کاتولیکها را از انجیل بنگرد در اینحال بود که درآوان جوانی نسبت به مذهب بیعلاقه شد و به دنبال نویسندگی، فلسفه وتاریخ رفت. به مطالعات خاورشناسی علاقه داشت و تاریخ را سرچشمه تجربهها میدانست. آثار مهمش عبارتند از:
تاریخ ملت اسرائیل ( (Histoire du peuple d'Israël (، آینده علم ( L'avenir de la science )، زندگانی مسیح ( La Vie de Jésus)، اصول مسیحیت Eau de Jouvence )) میباشد. رنان
در سال 1892 وفات نموده .
سید ما جمال افغان در سال(1216 ش،مطابق1837 م) در پای کوه پایه های سر به فلک سلیمان وهندوکش و دره نهایت زیبای کنر با استعداد و نبوغ بالا تر از ارتفاعات کوهها متولد شد. سید ما جهان را دور زده و هر کجائی مشعلی افروخته و رهروان راه آزادی، استقلال، دموکراسی، علم و فرهنگ را هدایت نمودند. که در نتیجه مورد رد و بد گویی بسیاری شیخ الاسلام ها و متوالیان عوام فریب دین قرار گرفت " روحانيت آگاه كشور از سيد ما فيلسوف شرق جمال الدين افغاني گرفته تا لحظه نگارش اينسطور ازسوي قشري منحط كوبيده ميشوند." و اما جمال افغان مورد توجه آنانی بود که اندیشه هایشرا درک نموده و سطح علمیت و آگاهی او را می دانستند، چون ویکتورهوگو، هانری دوریچفورد، مدیران جراید فرانسوی، کاتکوف رئیس حزب پانسل واتیف روس مسئولین مطبوعات روس المان اتریش وغیره، که آنها در مورد او صد ها تمجید و توصیف نوشتند.
در ذیل مناظره و بعد دید و وادید سید و رنان را به خوانش میگیریم.
ارنست رنان در سوربن سخنرانی کرده و ادعای برخی ناسیونالیستهای عرب را که از علوم و فنون و فلسفه عرب سخن میگویند، مردود دانست و گفت که اینها هیچکدام از آن اعراب نیست بلکه تعلق به ملتهای دیگر شرق مانند چین، هند، باختر، فارس، بین النهرین،مصر دارد. شاید بتوان گفت که رنان تحلیل درستی ازنقش ملتهای غیرعرب در شکل گیری تمدن اسلامی ارائه می داد، با این حال در ادامه ی سخنرانی، رنان به نکات دیگری اشاره کرد که به برخی از آنها ، نقد جدی وارد است. از جمله آنکه مدعی شد که در اسلام نه تنها شوق علم و فلسفه و بحث آزاد نیست، بلکه مانع علم و فلسفه نیز هست! برخی ازمحصلینی مصری در پاریس، اظهارات رنان را « طعن بر اسلام و بر ملت عرب » خواندند و دست به ترجمه و انتشارمتن سخنرانی ارنست رنان زدند و در نتیجه از نقد تا تکفیر ولعن در میان مسلمانان برعلیه رنان، پدید آمد. این شکاف، هر روز عمیق
ترمی شد و بر دامنه بدبینی ها می افزود.
سیدجمال افغان که هنوز یک سال از اقامتش در پاریس نگذشته بود، معتقد بود که بد فهمی های غربیان از فلسفه اسلامی راهمواره نباید به تکفیر وعناد و قهر پاسخ گفت. این بود که مقاله ای درپاسخ به رنان نگاشت و آنرا در نشریه « Le Journal des Débats ــ ا خبار مناظره » فرستاد. او شیوه ای آرام و مستدل را در پیش گرفت و به همین دلیل تندروان مصری مقیم پاریس پاسخ سید جمال را نه پسندیده و حتی درمحافل مختلف، آنرا نکوهش نمودند که دلیل پشت کردن رهبران تندرو اسلامی (همچون حسن عاصم و محمد مختار) بود.
سید در پاسخ به رنان شیوه منصفانه اش را ستوده و تصریح کرده بود که ازسخنرانی وی بسیار استفاده برده است. اما برعکس بر رنان بی تأثیر نبود. رنان در پاسخ خود، ستایش فراوانی نسبت به سید افغان ابراز نمود و نظرخود را تا حدودی تعدیل کرد و گفت : « اسلام در نیمه اول حیات خود، مانع پیدایش و رواج و استقرارعلم و دانش در سر زمینها نبود، بلکه در نیمه دوم حیات خود بود که علم را خفه کرد ». تحلیل گران معتقدند که این نتیجه گیری، در بر دارنده ی بسیاری ازآراء تعدیل شده پیشین رنان است، و قاعدتاً نظر رنان بدانجا رسیده که مقاومت در برابرعلم ربطی به جوهر و ذات اسلام ندارد، اگر واقعاً طبیعت اسلام چنان بود هرگز از آغاز تا انجام حیات خود تشویق به علم نمی کرد. شاهد ادعای ما تمدن دوره عباسیان بغداد، تمدن غزنه و سمرقند و بخارا و تیموریان هرات ودیگران است.
آنچه در ادامه می خوانید چالش رنان با سید جمال الدین افغان در حول فلسفه اسلامی است:
اینکه تاریخ نگاران ازعلوم و فنون و تمدن و فلسفه عرب سخن گفته اند، اشتباه است زیرا این پدیده ها پیش ازآنکه ازعربها باشد،محصول اقوام غیرعرب میباشد.تمدن غالباً محصول شرقیان و فلسفه عمدتاً محصول مسیحیان نسطوری وبت پرستان حرانی است. فیلسوفانی چون کندی، ابونصر فارابی، ابن سینا بلخی و ابن رشد که در تمدن اسلامی چهره نمودند، جز کندی، بقیه غیرعرب هستند. باین دلیل انتساب تمدن، مدنیت، علم و فلسفه به اعراب نادرست است و نشان دهنده ی بی دقتی در تعبیر و سخن.
اسلام نه تنها مشوق علم و فلسفه و بحث آزاد نیست، بلکه با اعتقاد به عوالم غیب و تکیه بر خوارق عادات و ایمان کامل به قضا و قدر، مانع علم و فلسفه هم هست. درمیان مسلمانان اگر کسی به فلسفه می پرداخت، مورد تهدید و آزار قرار گرفته و یا کتابهایشان سوزانده شده و یا در پناه حمایت خلیفه ای قرار گرفته اند که بظاهر مؤمن بوده و درباطن بیدین بوده اند. بااین همه، فلسفه ی منسوب بمسلمانان از ارزش چندانی برخوردارنیست، زیرا این فلسفه همان فلسفه ی آشفته یونان بود. فلسفه ای که اروپاییان از مسلمانان در اسپانیا آموختند، فلسفه ای بود که از متون آشفته ای و آن هم به صورت نادرست ترجمه شده بود ولذا پیش ازآنکه خودشان دست بترجمه درست ازمتون اصلی بزنند،نتوانستند بهره ی مفیدی ازآن ببرند. درعین حال رنان گفت :« در دین اسلام، آموزشها و اصول عالی و پردازش والایی وجود دارد، من هر بار که داخل مسجدی
شدم، جاذبه ای از اسلام مرا جلب کرد، حتی متأسف شدم که چرا مسلمان نیستم...» اما اسلام سدّی است در مقابل تفکر و اندیشیدن درباره ی حقیقت پدیده ها و اشیاء... خرد ساکنان سرزمین اسلامی ناقص و اندک است، آنچه که مسلمان را از دیگران متمایز میکند دشمنی آنان با علم و اعتقاد به این مسئله است که بحث کردن کفر و مایه کاستی عقل و بیفایده است.
نژاد عرب به طور طبیعی و ذاتی، غیر فلسفی ترین فکر را دارد، زیرا، در روزگار خلفای راشدین، که روز گار پیشوایی عرب بود، فلسفه ای وجود نداشت. مباحث فلسفی و علمی زمانی پدید آمد که خراسانیان پیروز شدند و عباسیان را در نبرد با امویان یاری کردند و خلافت را تسلیم آنان نمودند( اشاره به قیام ابومسلم خراسانی و نقش خانواده ی برمکی در خلافت عباسی است ــ لمر) و مرکز خلافت را به عراق منتقل کردند که کانون تمدن کهن اسلامی بود.
رنان سخنانش را با تأکید بر ارزشمندی علم و دعوت تمامی ملل شرقی و غربی به فراگیری دانش پایان داد. وی گفت: «زیرا علم روح جامعه بحساب می آید و بوسیله ی آن ملتها پیشرفت می کنند و به اتکای علم است که عدالت تحقق پیدا می کند و بدین وسیله عقل خرد قدرت را استخدام می کند. این ممکن نمیشود مگر آنکه به انسان و آزادی او احترام گذاشته شود.»
سیدجمال الدین افغان بجواب نوشت که :
باید بگویم که شیوه ارنست رنان عزیز در کنفرانس، کاملاً منصفانه بود. سخنرانی رنان روی دو نقطه اساسی تکیه داشت :
1 ـ دیانت اسلام ــ به مقتضای شرایط خاص توسعه آن با علم در ستیز بوده است.
2 ـ عرب به طور ذاتی و طبیعی آمادگی برای علوم ماوراء طبیعه و فلسفه نداشت.
اما در مورد اول، پس از مطالعه مطالب کنفرانس، آدمی می پرسد که آیا این بدی (ستیزه با علم) معلول خود اسلام است یا اینکه معلول صورتی است که دیانت اسلام بدان شکل در جهان انتشار یافت و یا اینکه برآمده از اخلاق ملتهایی بوده است که به اسلام گرویدند ویا بزور قبول اسلام کردند وعادات وسنن طبیعی آنها جملگی موجب این اشکال شدند؟ بی تردید، کمبود وقت به آقای رنان اجازه نداد که به این نکته مهم بپردازند».
آنگاه سید به این مطلب اشاره کردکه آنچه برای مسلمانان اتفاق افتاد برای ادیان دیگر هم اتفاق افتاده است: « زیرا که پیشوایان کلیسای کاتولیک، تا آنجا که من میدانم، هنوز هم سلاح خود را بر زمین ننهاده و با کسانی که آنها را اهل گمراهی و ضلالت می دانند (یعنی اهل علم و فلسفه)، در ستیزه اند».
اما محور دوم کنفرانس رنان.همگان آگاهند که ملت عرب ازحالت عقبماندگی نخستین خارج شد ودرمسیر پیشرفت فکری و علمی قرار گرفت. و شتاب وی در این روند با هیچ چیز جز فتوحات سیاسیش قابل مقایسه نیست، زیرا که در طول یک قرن خود را با علوم یونانی وشرقی هماهنگ و سازگار کرد. بدینگونه بود که علوم در میان اعراب پیشرفت شگفتی کرد و تمامی سرزمینها تحت سیطره آنان قرار گرفت. روم و بیزانس دو شهر بزرگی بودند که الهیات و فلسفه در آنجا رواج داشت، بلکه کانون تمام معارف انسانی بود.اما روزگاری رسید که دانشمندان این مرکز از بحث و تحقیق باز ایستادند، و تمامی بنیادهایی که برای علم و دانش ایجاد کرده بودند فرو ریخت، و کتابهای پرارزشی که پدید آورده بودند به فراموشی سپرده شد.اما عربهایی که در چنان جهلی غرق بودند،تمامی چیزهایی که ملل متمدن پیشین رهاکرده بودند، برگرفتند و علوم فراموش شده را زنده
کردند، آن علوم را توسعه دادند و جامه ای زیبا بر اندامشان پوشاندند که بیسابقه بود. آیا اینها دلیل بر آن نیست که اعراب ذاتاً به علم و دانش علاقه مندند؟
این درست است که عربها فلسفه را از یونان گرفتند چنانکه علوم شناخته شده ای را هم از دیگر شرقیان آموختند، اما این دانشهایی راکه با فتوحات خویش کسب کرده بودند، توسعه دادند وتکامل بخشیدند ومطالب زیادی برآنها افزودند و روشنایی های تازه بر آن علوم بخشیدند. اعراب این علوم را به صورت منطقی طبقه بندی کردند. تکاملی که آنان به علوم بخشیدند، حکایت از ذوق و استعداد کاملشان دارد و نشان میدهد که آنها تا چه اندازه از روح تحقیق و دقت و نظم برخوداربودند. فرانسویان، انگلیسیها، و آلمانها از اعراب بروم و بیزانس نزدیکتر بودند و لذا به آسانی می توانستند. از گنجینه های علوم آن دو مرکز استفاده کنند، اما نکردند، تا اینکه روزی فرا رسید که خورشید تمدن عربی بر فراز قله های بیزانس درخشید و پرتوش را بغرب تاباند. در واقع پس از آنکه ارسطوی یونانی جامه عربی به تن کرد و سیمای عربی پیدا کرد، مورد
استقبال اروپاییها قرار گرفت، یعنی تا زمانی که ارسطو در جامه ی یونانی بود، غربیان وی را نشناختند. آیا این خود دلیل روشن دیگری نیست مبنی بر امتیازات اعراب واینکه آنان ازنظر فکری وذهنی هم ممتازند و ذاتاً به علوم علاقه مندند؟
قطعاً آقای رنان قبول داردکه سرزمینهای اسلامی درطول پنج سده از سال 775 تا اواسط سده ی سیزدهم (میلادی) دارای عالمان و متفکرانی بزرگ بوده است، و دراین دوران جهان اسلام ازنظر فرهنگ وعلوم عقلی برعالم مسیحیت برتری داشته است، چنانکه او خود میگوید : اکثر فیلسوفانی که بعنوان هوشمندان سیاسی قرون نخستین اسلامی شاهد آنان بوده است، حرانّی، اندلسی، خراسانی، و یا از مسیحیان شام بوده اند. نمیخواهم امتیازات درخشان عالمان شرقی را نادیده بگیرم، و نقش بزرگی که در جهان اسلام ایفا کرده اند انکار کنم ، اما امیدوارم این اجازه را به من بدهند که بگویم حراذیان عرب بودند، و اعراب وقتی اسپانیا را تسخیر کردند عربیّت خود را حفظ کردند، و حرّانیها در طی چند قرن پیش از اسلام به زبان عربی سخن می گفتند، و اینکه آنان آیین کهن صابئی خود را حفظ کردند بدان معنا نیست که عرب نبودند. اکثر مسیحیان شام
نیز عرب غسّانی بودند که به مسیحیت گرویدند. اما نمی توان گفت که کسانی چون ابن باجه، ابن رشد، و ابن طفیل به این دلیل که در جزیره العرب زاده نشده اند،کمتر ازکندی عرب هستند، و خصوصاً باید توجه داشت که هر ملتی فقط با زبانش از دیگر ملتها متمایز میشود. وانگهی، چرا فقط بنژاد و تبار فلان فیلسوف توجه کنیم و به شرایط و علتی که در آن زیسته و زمینه ی رشد و پیشرفت او را فراهم آورده بی اعتنا باشیم؟ اگر چنین باشد، پس نمیتوان ناپلئون را هم به فرانسه نسبت داد، و یا درست نیست که آلمانها و یا انگلیسیها دانشمندانی را که از جاهای دیگر آمده و سرزمین شان را وطن خود قرار داده ند، از خود بدانند».
دوست دارم در خاتمه به عوامل خاموش شدن این شعله اشاره کرده و بگویم: «عقل و خرد با عموم سازگار نیست و جز نخبگان و متفکران و عالمان با آموزشهای عقلانی آن هماهنگ نیستند و دانش، با همه ی زیبایی و جمال ، تمامی آدمیان راراضی نمیکند، زیراانسان جویای کمال مطلوب است و دوست دارد که درجهانهای تاریک و دوردست زیست کند و پژوهندگان و فیلسوفان وعالمان نه آنها را درک میکنند و نه می جویند». ( اشاره به شرایط عینی قرن نزدهم میلادی میباشد.)
ارنست رنان بالمقابل نوشت: لازم است که قبل ازپاسخ به نقد سیدجمال، نسبت به وی ابرازستایش و شگفتی بنمایم.
« با جمال الدین حدود دو ماه است که آشنا شدم و تأثیری که او در من گذاشت ازکمترکسی ساخته است. تأثیراو در من نیرومند و بسیار بود.
سخنانی که بین ما گذشت، وادارم کرد تا در سوربن کنفرانسی تحت عنوان «رابطه ی علم و اسلام» ایراد کنم. شیخ جمال الدین، خود بهترین نشانه است بر درستی این نظریه ی مهم که سالهاست ابراز می کنیم و آن اینکه :
ارزش هر دینی به میزان ارزش کسانی است که از آن پیروی می کنند. وقتی که با جمال الدین سخن می گفتم و آزاد اندیشی و کرامت اخلاقی و صراحت گفتارش را دیدم، احساس کردم که با یکی از دوستان قدیم خود سخن میگویم، ابن سینا و ابن رشد و یا یکی از آن ملحدان بزرگ و بلند آوازه ای را در مقابل خود مشاهده میکردم که در طول پنج قرن [اشاره است به قرون نخستین اسلامی] در جهت آزادی انسان از اسارت تلاش می کردند.
در بحث بسیار خوب و مفیدی که جمال الدین مطرح کرده، فقط یک نکته وجود دارد که حقیقتاً محل اختلاف است... به تأکید میگویم که ما انکار نمیکنیم که روم و همچنین عرب درتاریخ انسانیت ارج وبهای زیادی دارند،اما این جریانهای عظیم ومهم تاریخی نیازمند تحول وبررسی است. میتوان گفت هرچه که بزبان لاتین نگاشته شده و تاج افتخاروشهرت آفرینی روم است، رومی نیست؛ هرچه که بزبان یونانی نوشته شده است، یونانی نیست؛ هرچه که به عربی هم نگارش یافته است،محصول عرب نیست؛ هرچه که درسرزمین مسیحی پدید آمده، اثرپذیرفته ازمسیحیت نیست و(بر این قیاس) هرچه که در سرزمین اسلام پدید آمده است، دستاورد اسلام نیست. جمال الدین چنین پنداشته است که من جانب انصاف را نگاه نداشته و حق مطلب را ادا نکرده ام و آنچه که درباره ی اسلام گفتم درباره ی مسیحیت نمیگویم. این سخن که خشونت و درگیری در میان مسیحیان کمتر از میان
مسلمانان نبوده است، سخن حقی است. زیرا آنچه که گالیله از دست کاتولیکها کشید،بهتراز آزارهایکه ابن رشد از مسلمانان دیده نبود... حال که چنین است، دیگرسخن را بدرازا نمیکشانم، در محفلی که با آراء مشهور من در این باب آشناست، نیازی نبود که تمام عقایدم را تکرار کنم ... من نه از مسیحیان میخواهم که آیین خود را رها کنند و نه از مسلمانان انتظار دارم اسلام را کنار بگذارند، اما از روشنفکران هر دو طایفه انتظار دارم که بدون اینکه عقاید شان جلو علم و دانش را بگیرد، بعلم توجه کامل و جدی کنند، این انتظار هم اکنون در نیمی ازکشورهای مسیحی برآورده شده و امیدوارم که دراسلام نیز چنین شود. روزی که چنین امیدی برآورده شود، من و جمال الدین به آن خوش آمد خواهیم گفت و جملگی طربناک خواهیم شد.
جمال الدین مرا با مطالب مهمی آشنا کرد و آن مطالب مرا در طرح نظریات اساسیم یاری کرد ، و آن این بود که اسلام در نیمه ی اول حیات خود مانع پیدایش و رواج و استقرار علم و دانش درسرزمین اسلامی نبود، بلکه در نیمه ی دوم بود که علم را خفه کرد و البته این مهم است، و ضمناً از بد اقبالی مسلمانان شمرده میشود.
دکتور حلیم تنویر به استناد از کتاب حمید عنایت ـ سیری در اندیشه سـیاسی عـرب ـ با حذف بخشی عمدهء مقالهء سـید افغان چنانچه در سطور بالا مطالعه نمودید چنیـن نتیجه گیری نموده و از زبان سید مینویسد که :
" فشرده پاسخ سید افغان به رنان این بود که : علم و فلسفه مخصوصاً به معنائی که مخالفان او(اروپائیان) دراواخر قرن نزده از این دو کلمه مینمودند، با دین که مجموعه از احکام است منافات دارد. سید مسلمانان را از دامهای که مدافعان علم و فلسفه امروزی برسرراهشان گسترده اند برحذرمیدارد و همانند دانشمندان پیشین اسلام چون ابن سینای بلخی* و ابن خلدن میان فـلسفه و شریعت فرق اساسی وجود دارد .
هدف سید تعارض میان دین و فلسفه است. وی عقیده دارد که این تعارض بین اسلام و فلسفه نیست بلکه در باره همه ادیان رابطه دارد و باین اساس رنان نباید وحق ندارد تنها مسلمانان را از بابت آن سرزنش نماید. اسلام درمقایسه با مسیحـیت، رفتار بهتری با فـیلسوفان داشته است ....
ادیان بهرنامیکه خوانده میشوند،همانند یکدیگراند. میان دین و فلسفه هـیچگونه آشتی و سازش ممکن نیست. دین به انسان میآموزد که صاحب ایمان باشد ولی فلسفه میخواهد او را از قید ایمان برهاند بدینسان چگـونه این دو میتواند با هم سازگار باشند؟ تا زمانیکه بشر درجهان است پـیکار میان پژوهش آزادانه و احکام جزمی ادامه خواهـد داشت. وبیم من آنست که فرجام این پیکار، پیروزی اندیشه آزادنباشد. زیرا توده مردم ازعقل بیزارندو تنها خواص وهوشیاران اند که ازعقـل بهره مندند و علم هـرچند که لذت بخش باشـد، آدمی را سیراب نمیکـند زیرا انسان جویای کمال مطلوب است و خوش دارد که در جهانهای تاریک و دوردست زندگی کند که فیلسوفان آنها را نه درک میکنند و نمیجویند" 1
آنچه درسطوربالا مطالعه نمودید، با فرموده های واقعی سید مطلقاً درتضاد بوده، جعلی و تحریف کلی واقعیتها و توهین به شخصیت، اندیشه، راه،مکتب و مبارزه افغانی میباشد. نویسنده این سطور دروغین خواسته سید را مخالف علم، مخالف فلسفه و تفکر،هوشیاری و خرد و در زیر لفافه بنیاد گرا از نوع طالبان معرفی نماید ، ضمناً وی فراموش نموده که ابن سینا بلخی " دانشمند پیشین اسلام " از جانب همین قماش مردم محکوم به کفر بود که خود بجواب شان سروده بود:
کفری چو منی گزاف و آسان نبود محکم تر از ایمان من ایمانی نبود
در دهر چو من یکی و ان هم کافر پس در همه دهر یک مسلمان نبود
خر باش که این جماعت از فرط خری هر کو نه خر است کافرش میخوانند
ولی نویسنده ی گمنامی چون روبرت دریفوس ،چنین مینویسد: " اما فراتر از اين پندار، او( هدف سید جمال الدین افغان است.) سياستگري شياد بود که از مذهب بعنوان ابزاري براي رسيدن به اهداف مقطعي بهره برد و همزمان، متحد و کارگزار قدرتهاي استعماري بود. هر چند سيد جمال بتناوب ماموري در خدمت هر سه قدرت استعماري وقت، يعني بريتانيا، فرانسه و روسيه بود، اما شاگرد ارشد او، "عبده"، به بريتانيا صادقانه وفادار ماند."2
بر عکس ادعا های دروغین فوق، سید افغان در کنفرانس مفاد فلسفه درهند گفته بود :
" فلسفه انسانها را از حالت وحشی و حیوانی بیرون نموده و به او میآموزد که چگونه بسوی خرد، هوشیاری، آموزش، پیشرفت و ترقی سوق یابند و جسـماً و روحاً انسان کامل باشند.
در اخیر فلسفه به اجتماع بدوی یک کلتور پیشرفته و متمدن را آموخته و ویرا بدان صوب سوق میدهد."
و چنین ادامه میدهد :
" رفتار درست در برابر معارف غربی باید همانند رفتارمسلمانان صدراسلام در برابر فلسفه ی یونان باشد.مسلمین صدر اسلام تنها هنگامی به فرا گرفتن طب بقراط وجالینوس و هـندسه اقلیدوس و نجوم بطلمیوس و فلسفه افلاطون و ارسطوهمت گماشتند که پایه های ایمان خود را استوارکردند. مسلمانان امروزی نیز تنها زمانی بایدبه فرهنگ و تمدن اروپائی روی آورند که دین خود را بوجه درست بشناسند."
سید علیرغم نظریات متعصبین منفی گرا و خام اندیش سخت برین عقیده بود که مسلمین قویاً بعلوم وفنون، صنعت و د یگر دست آورد های تمدن نیاز دارند. و طرح کردن علم شرقی وغربی یا ادعا نا بخردانه تحت این عنوا ن را رد نموده و گفت :
"علم است که هرجا عظمت و شوکت خود را ظاهر میسازد... ( پادشاه علم) هر وقتی پایتخت خود را تغیر داده است وگاهی از شرق بغـرب وگاهی ازغرب بشرق رفته ، علمای ما در این زمان علم را به دوقسم کرده اند یکی را میگویند علم مسلمانان و یکی را میگویند علم فـرنگ و ازین جهت منع میکنند دیگران را از تعلیم بعضی ازعلوم نافعه و این را نفهمیده اند که علم آنچیز شریفی است که بهیچ طایفه نسبت داده نمیشود و بچیز دیگری شناخته نمیشود بلکه هر چه شناخته میشود به علم شناخته میشـود و هر طایفه ای که معروف میگردد بعـلم معـروف میگـردد. انـسانها را باید بعلم نسبت داد نه علم را به انسانها، چه بسیار تعجب است که مسلمانان آن علومی را که به ارسطومنسوب است آنرا به غایت میخوانند که گویا ارسطو یکی ازاراکین مسلمان بوده است و اما اگرسخنی ازگالیله، نیوتون، و کپلرنسبت داده شود آنرا کفر میانگارند. پدر
و مادر علم برهان است و دلیل نه ارسطو و نه گلیلو.حق در آنجاست که برهان بوده باشـد....
آنهایکه منع از علوم ومعارف میکنند بزعم خود صیانت دیانت اسلامیه را مینمایند آنها فـی الحقیقه دشمن دیانت اسلامیه هستند.
نزدیکترین دین ها به علوم و معارف دیانت اسلامیه است و هیچ منافاتی در میانه عـلوم و معارف واساسهای دیانت اسلامیه نیست امام غزالی که او را حجـة الاسـلام میگویند، درکتاب ( المنقذمن الضلال) میگوید: آن شخصیکه میگوید دیانت اسلامیه منافی ادلـه، هندسه و براهین فلسـفه و قـواعد طبیعه است آن شخص دوسـت جاهل اسلام اسـت و ضرر این دوست جاهل براسلام زیاد ه است از ضـرر زندیقها."
" بیگمان افکار نو میشود و اندیشه ها از هـم زاده میشوند، و صفات رشـد میکنند، و همتها تعالی مییابد، تا آنجا که اخلاف از اسلاف پیشی میگیرند، و گمان میبرند که این روند دگرگون شدن طبیعت و سرشت است نه از آثارمکتسبات، (کسب شده، بدست آمده ) اما حقیقت آن است که ایـن روند تکاملی میوه درختی است که کاشـته اند و محصول مکتسبات خود شان است."
"امروز ببرکت علم وعقل و معـرفت، حکومت فردی و مطلقه در دنیای مغرب زمین درحال محوشدن است و قطعاً در آینده جوامع شرقی نیزچنین خواهد شد ولذا علم وعقل را در میان خود احیا کنید. چرا که با احیای علم و خردمندی، نخستین چیزیکه حاصل میشـود خلاصی از حکومت فردی و استبدادی است."
در پهلوی علوم سید توجه خاص بفلسفه و اندیشه فلسفی داشت زیرا فلسفه غالباً زاینده علوم دقیق ومثبته ودرنهایت پدید آورنده صنعت و تکنالوجی میباشد چنانچه مینویسد:
" و آن علم که بمنزله روح جامع و پایه قوت حافظه وعلت مبقیه بوده باشد آن علم فلسفه یعنی حکمت است. زیرا آنکه موضوع آنعام است وعلم فلسفه که لوازم انسانی را به ایشان نشان میدهد و حاجات بعلوم را به موارد لائقه خـود بکار میبرد و اگرفلسفه در امتی از امم نبوده باشد به آنعلومی که موضوعات آن خاص است، ممکن نیست که آن بدون روح فـلسفه استنتاج نتایج از آن علوم کند. دولت عثمانی وخدیویت مصرمدت شصت سال است مدارسی از برای علوم جدیده گشوده اند و تا هنوز فایده از آن علوم حاصل نکرده اند سببش این استکه تعلیم فـلسفه در آن مدارس نمیشود و به سبب نبودن روح فـلسفه از این علومی که چون اعضا میباشند ثمره ای ایشان را حاصل نیامده است. بلاشک اگر روح فلسفه در آن مدارس میبود در این شصت سال از بلاد فرنگ مستغنی شـده خود آنها دراصلاح ممالک خویش وقدم علم سعی مینمودند. و اولاد خود را همه ساله از
برای تعلیم به بلاد فرنگ نمی فرستادند و ا ستاد ها از آنجا برای مدارس خود طلب نمیکردند....."
در پهلوی تائید فلسفه و اهـمیت آن در زندگی روزمره نواقص فلسفه ی یونانی و نارسائی فلاسـفه ی مسلمان را در نظر گرفته منطق، ادبیات،اصول فقه و کلام را جداگانه نقد مینماید وعلما را متوجه کج اندیشی شان نموده مینویسد:
" مسلمانان درین زمان در تعلیم وتعلم خود هیچ فایده و ملاحظه نمیکند.مثلاًعلم نحو میخوانند وغرض ازین علم آن است که لغـت عربی را استحصال کرده قادر بگفتن و نوشتن شود وحال آنکه مسلمانان درین زمان علم نحو را مقصود بالاصاله قرار داده سالهای دراز صرف افکار بلا فایده درعلم نحو میکنند و حال آنکه بعد ازفراغت نه قادر به نوشتن عربی هستند و نه قادر به فهمیدن آن. علم معانی و بیان که آنرا لیتریتور( Literature) )
میگویند که آن علمی است که بدان انسان منشی و خطیب و شاعر میگردد و حال آنکه می بینیم درین زمان جز زمان بعد از
تحصیل کردن آن علم قا در به تصحیح کلمه یومیه خود هـم نمیشوند. وعلم منطق که میزان افکاراست باید هرشخص که او را استحصال کـند قادر میگـردد بر تمیزهرحقی از هر باطلی وهر صحیحی از فاسدی و حال آنکه ما می بینیم که دماغ های منطقی های ما مسلمانان پر است از جمیع خرافات و واهیات بلکه فرقی در میان افکار اینها و افکار عوام بازاری یافت نمیشود. علم حکـمت آن علمی است که بحث از احوال موجودات خارجیه میکند وعلل و اسباب و لوازم و ملزومات آنها را بیان میکند وعجیب آنست که علمای ما صدری و شمس البارعه میخوانند و از
روی فخر خود راحکیم مینامند و با وجود این دست چپ خودرا ازدست راست نمیشناسند و نمی پرسند که کی هستم؟ وچی هستم؟ و ما را چه باید وچه نباید وهیچگاه از اسباب این تار برقیها ( الکتریک) و آکینپوتها ( کشتیهای بخار) و ریل گارها ( ریل راه آهن ) سوال نمیکنند. عجیب ترآنـست که یک لمپئی ( چراغ لمپ ) در پیش خود نهاده از اول شب تا صبح شمس البارعه را مطالعه میکنند و یکبار درین معنی فکر نمیکنند که چرا اگر شیشه آنرا برداریم دود بسیار از آن حاصل میشود و چون شیـشه را بگذاریم هـیچ دودی از او پیدا نمی شود. خاک بر سر اینگونه حکیم و خاک برسر اینگونه حکمت. حکیم آن است که جمیع حوادث و اجزای عالم ذهن او را حرکت بدهد نه آنکه مانند کورها در یک راهی برود که هیچ سر این گونه نداند که پایان آن کجا است. علم فقه مسلمانان حاوی است بر جمیع حقوق منزله وحقوق بلدیه وحقوق اولیه . پس میباید شخص مشغول درعـلم فقه شود لائق آن باشد که
صدراعظم ملکی شود و یا سفیر کبیر دولتی گردد و حال آنکه ما فوقهای خودرا میبیند بعد از تعـلیم این علم از ادارهء خانه خود عاجز هـستند بلکه بلاهـیت را فخرخود میشمارند.
و علم اصول عبارت است از فلسفه شرعیت یعنی" فیلوز و فی آف لا"(Philosophy of low ــ فـلسفه قوانین ) د ر آن علم حقیقت،صحت وفساد ومنفت و مضرت وعلل تشریع احکام بیان میشود و البته یک شخص این علم را بخواند میبایست قادر شـود به وضع قوانین و اجرای مدنیت در عالم و حال آنکـه ما می بینیم که خوانندگان این علم در مسلمانان محروم هستند از دانستن فوائد قوانین و قواعد مدنیت و اصلاح عالم، چون حال این علما معـلوم شد می توانیم بگوئیم که علمای ما درین زمان مانند فتیلهء بسیار باریکی هستند که بر سر او یک شعله بسیار خوردی بوده باشد که نه اطراف خود را روشنی میدهد و نه دیگران را نور می بخشد.
***************
پانوشتها :
" شيخ الرئيس نواسه علي سينا، معروف به ابن سينا در(980 میلادی) ازپدر بلخی ایی بنام عبدالله و مادر بخارایی بنام ستاره در قریه خورميثن ( میان بلخ و بخارا) چشم به جهان گشود .که نامش را حسین گذاشتند. او بيش از صدها جلد كتاب و تعداد بسياري رساله نگاشته كه هر يك با توجه به زمان و احوال او به رشته تحرير در آمده است . از ميان تاليفات ابن سينا ،شفا در فلسفه و قانون در طب شهرتي جهاني يافته است . كتاب شفا در هجده جلد در بخش هاي علوم و فلسفه ، يعني منطق ، رياضي ، طبيعيات و الاهيات نوشته شده است . منطق شفا امروز نيز همچنان به عنوان يكي از معتبرترين كتب منطق مطرح است و طبيعيات و الاهيات آن هنوز مورد توجه علاقمندان است . كتاب قانون در طب در هفت جلد نيز كه تا قرن ها ازمهمترين كتب طبی به شمار مي رفت. و به عنوان متن درسي طبی در پوهنتون هاي اروپايي تا سال 1650 ميلادي به عوض
آثار جالينوس و موندينو در دانشگاه هاي Lavain و Monpellier تدريس ميشد. وي به پشتوانه تلاش يك صد ساله اي كه پيش از او از سوي كساني همچون رازی و فارابي براي شكل گيري فلسفه صورت گرفته بود ، موفق شد نظام فلسفي منسجمي را ارائه دهد.
بعضی از دانشمندان کوته استین در قرون بعدی نیز به او تاخته اند از جمله عثمان بن عبدالرحمن موسوم به ابن صلاح (643) سینا را مرتد و بی دین شمرده و او را از جمله علمای خارج مذهب دانسته و خواندن کتاب های سینا را برای مسلمانان جایزنمی شمارد و گناه کبیره میداند وسینا را شیطانی ازشیاطین لقب داده است) غافل ازاینکه او خودش شیطان بزرگ بود. هر قدراز قرن وسطی دور تر میشویم و هر قدر رایره نفوذ دین بیشتر میشود این اعتراظات بیشتر و شدید تر میشود علت هم معلوم است زیرا منطق و نحوه استنتاج سینا با مبادی ظاهر بینان دین که پایه اش بر تعصب نهاده شده سازگار نیست مخصوصا که با هجوم ترکان عثمانی دین زا با خرافات . اساطیر وفانتزی ها امیخته ساختند و توده های کشور های اسلامی را در جهل و خرافه نگهداشتن تا هیت هایی حاکم بتواند براحتی حاکمیت نمایند و تنها دشمنی که در مقابل هر گونه جهل و خرافه
ایستادگی میکند علم و معرفت است بنا این مخالفت ها متدینین ظاهر نما با اشاعه فلسفه و حکمت امری طبعیی بشمارمیرود.
ابوعلي سينا در سال 428 هجري قمري ، زماني كه تنها 58 سال داشت ،در حالي رخت از جهان بربست كه با اداي دين خود به دانش بشري، نامي به صلابت تمدن خراسانی از خود به جاي گذاشت اما دریغ ودرد که امروز این صلابت تمدن خراسانی آهسته آهسته به بادفراموشی سپرده میشود"3 قابل تذکراست که دکتور شریعتی متفکر واندیشمند ایرانی نیز کلمه« دیوانه» را به ابن سینا بکار برده
ابوبکر محمد بن یحیی معروف به ابن الصائغ و ابن باجه (532 ق) فیلسوف نامدار قرن ششم در اندلس و صاحب کتب و رسائل متعدد در منطق و فلسفه بود.
ابوبکر محمدبن عبدالملک (ابن طفیل) (592 ق) از فیلسوفان قرن ششم. وی کتب مهمی در فلسفه تألیف کرده است.
گالیله (1564-1642 م) ریاضیدان و فیزیکدان ایتالیایی. وی بجرم اعتقاد به حرکت زمین گرد خورشید به وسیله ی پاپ تکفیر شد. اخیراً واتیکان از او اعاده ی حیثیت کرد.
1 ـ دکتورحلیم تنویر ـ تاریخ و روز نامه نگاری افغانستان ـ شـورای فرهنگی هالند سال 2000
2 ـ روبرت دریفوس ـ بازی شیطانی ـ ترجمه فروزنده فرزاد " سایت سپیده دم
3 ـ پوهنوال دکتور ب . شیوامل ـ ابر مرد خرد گرا و اهریمن ستیز ـ سایت زندگی. |