اگر بخواهيم به تأثير سبكِ هندى در افغانستانِ پيش از حضور محمود طرزى توجه كنيم، بايد آگاه باشيم كه در واقع آنچه از اين تأثير نام مى بريم، هيمنهٴ وسيع سبكِ هندى نيست بلكه حضور پر صلابت يك شخص و آن ميرزا عبدالقادر بيدل به طور اخص بوده كه كران تا كران شعر فارسى آنروز ما را تسخير كرده است. بيدل نخست توسط تيمور شاه فرزند احمد شاه درانى در افغانستان معرفى شد. اين شاهِ با معرفت و شاعر بعد از سفرى به هند آثار بيدل را بدست آورد و آنها را با خود به كابل٬ پايتختش انتقال داد. تيمورشاه هر چندى كه در خانوادهٴ پشتون تولد شد، سخت مجذوب ادبيات فارسى به طور كل بود و حتا در حرمش زنان فارسى زبان را جا داد و از آنها تقدير مى كرد. تعدادى از اين زنان، نامورترين زنان فارسى زبان ايران و افغانستان بودند، به طور نمونه:
١- گوهرشاد، دخترِ اعليحضرت شاهرخ شاه، فرزندِ رضاقلى ميرزا، فرزند نادر شاه افشار كه از او فرزندانى چون كشور و نادر ميرزا به دنيا آمد.
٢- گوهرنسا دختر عالمگير ثانى شاه مغلى هند كه از اين بانو فرزندانى به اسم هاشم، شاهتور و شاهپور باقى ماند.
٣- دخترِ شهزاده يزدان بخش، فرزند شاهرخ شاه، فرزند رضا قلى، فرزند نادرشاه افشار.
٤- خديجه سلطان دختر عباسقلى خان بيات نيشاپورى
٥- دختر عاقبت محمود خان كشميرى
6- دختر ميرزا شربت على خان، از خوانين مردم چنداول.
ديدار عاطفيى كه تيمور شاه با بيدل داشت، بر اين شاهِ اديب اثر ژرف گذاشت و تصميم گرفت اين شاعر را به شاعران افغانستان معرفى كند. اين معرفت در واقع انقلاب فكريى را در شاعران ما به وجود آورد كه از همان زمان تا اين تأريخ نزديك تنها دنباله رو بيدل ماندند و اشعار بيدل را استقبال كردند؛ البته به استثنأ واصلِ كابلى ، استاد خليل الله خليلى و چند تايى ديگر. اما در زمان تيمورشاه اولين كسى كه به آثار بيدل دست يافت شخصى بود به اسم الله ويردى خان شاملو هروى. اين شخص از جانب تيورشاه مأموريت يافته بود تا همهٴ آثارِ بيدل را جمع آورى كند كه البته شاملو مؤفق به اين كار مى شود. او در ضمن شروع مى كند به تحقيق در اشعار و آثارِ بيدل و چنان تحت تأثير بيدل قرار مى گيرد كه بعد از خواندنِ طلسمِ حيرت، تخلص خود را حيرت مى گذارد و بعد ها به همين نام شعر مى گويد.
بيدل جهانى از شعر است و بديهى است كه اين جهان به آسانى مى توانسته محيط شاعرانِ بعدى را كه توجه به دگرگون كردنِ شعر فارسى نداشتند، مسخر كند و اين تسخير تا ساليانِ درازى ادامه يابد. تنها تراكيبِ مهجور و نامأنوسِ بيدل، با صور خيالش كافى است كه شعر پر قدرت او را معرفى بدارد و او را از برازنده ترين شاعرانِ زبان فارسى بسازد. تيمورشاه، بيدل را به افغانستان آورد، اما ساليان طولانى را در بر گرفت تا بيدل راهش را به ايران بگشايد. شعر بيدل به سبب غامض بودنش سبب شده تا براى مدت زياد نويسنده گان ايرانى به شعر او توجه نكنند و حتا او را به ضعف زبان محكوم كنند. همين پيچيده گى كلام بيدل است كه باعث شده نتوانند فلسفهٴ او را هم تعبير درست كنند. به طور نمونه شفيعى كدگنى نويسندهٴ ايرانى بيدل را ماترياليست معرفى ميدارد، در حاليكه علامه صلاح الدين سلجوقى٬ بيدل را پيرو وحدت الوجود ميداند.
اين تعبير ها و تفسير هاى متفاوت نشان ميدهند كه بيدل شناسى كار آسانى نيست. ميتوان گفت كه تا جايى ناشناسى بيدل٬ تا شناخت او موجبِ شهرتش در افغانستان شده است؛ به اين معنا كه دنياى بيدل باعث شده تا شاعران بيشتر توجه كنند به عوالم ناشناخته ماندهٴ او و هر كدام توجيهات و تعبيراتى خودساخته ارائه بدهند. اين توجيهات در افغانستان بيشتر با انديشه هاى مذهبى تزئين ميابند.
همين صولت و اقتدار بيدل در عين حال، از زمان تيمور شاه تا زمان طرزى متأسفانه فضاى ادبيى را ايجاد كرد كه اختصاص ميابد به مردمانِ نخبه ای كه می توان اعضای انجمنِ بيدل شناسى ميتوانش نام نهاد؛ انجمنى كه به طور رسمى وجود ندارد اما قاطبهٴ شاعران ما پيروش هستند٬ به شمول آنهايى كه شعر شان آن جوهر پيچيده گى را ندارد. بيدل مودِ ادبى شد و هم شاعران و نويسندگانى كه درك درستى از بيدل نداشتند، براى اينكه از بيدل شناسانى كه در طراز برتر قرار دارند عقب نيفتاده باشند٬ كسوت بيدل شناسى بر تن كردند.
همهٴ اين دگرگونی ها يك نقص كلى دارند- زبان فاخرِ ادبى جانشين زبان ساده ميگردد و عوام دركى از اين زبان نمی توانند داشته باشند. اين زبان مشكل٬ بجاى آنكه در فهم مردم كمك رساند، به علت غامض بودنش عوام را دلسرد ميكند و ادبياتى به وجود مى آورد كه ميتوان ادبيات منشيانه اش ناميد. يعنى همين ادبيات منشيان و نه ادبيات مردم.
ادبيات هر زمان بايست آينهٴ اوضاع سياسى، اجتماعى و اقتصادى آنزمان باشد. متأسفانه هوادارانِ بيدل اين امر مهم را فراموش كرده بودند و نه تنها نقش خود را به عنوانِ رهبران جامعه موردِ بررسى قرار نمى دادند، بلكه به شدت در تلاش آن بودند تا فضای گريز ، ايجاد كنند. دستگاه حاكمه كه تحت نفوذ انگليس نميخواست مردم به درك مسائل روز بپردازد، از چنين حالتى، سؤاستفاده مى كرد و به صورت غير مستقيم در تحكيم انجمن هاى بيدلى مى پرداخت. انگليس ها از تأثير ادبيات بر آگاهى مردم واقف بودند. آنها در هند ادبيات را وسيلهٴ براى تبليغات استعمار ساخته بودند٬ به علتى كه تعداد زياد نويسندگان هند، استعمار را تأييد مى كردند؛ بر خلاف در افغانستان شواهدى وجود ندارد كه نويسندگان ما از حضور انگليس حمايت كرده باشند. اما نمونه هاى خوبى از ادبياتى داريم كه به آن شبنامه مى گويند و در اين ادبيات-چه نظم و چه نثر،
از انگليس و امير طرفدار انگليس انتقاد مى شد. تعداد نويسندگان شبنامه نگار كم بود و آثار شان به علتى كه منجر به توقيف و يا مرگ نويسنده مى شد به طور مخفى و آنهم به دست عده يی معدود مى رسيد، اما نويسندگان انجمن بيدل چنين هراسى نداشتند و به طور مرتب جلسات شعرى برگزار مى كردند. از سوى ديگر اعضاى برجستهٴ انجمن بيدل شناسى از بطنِ دربار برخاسته بودند و بديهى است كه هدف آنها با هدف اميرانِ آنزمان سازگار بود و افغانستان براى مدت مديدى شاهد مجالس استقباليه، عرس و چله نشينى شاعران بود.
نثر هم حالت بدترى از شعر داشت. نثر مسجع و نثرِ پر از كلمات مترادف كه براى زيبا ساختن كلام به كار مى رفت مسائل بسيار ساده را پيچيده ميساخت و كسى به آسانى نمى توانست چيزى از اين نثر دريابد. مال و منال، قيل و قال، غم و الم صفحات را پر مى كرد و بسا اوقات نويسنده چنان غرق آرايش كلمات مى شد كه هدف اصلى يعنى پيامِ مضمون٬ صدمه ميديد و پنهان مى ماند. مى شود غم را بدون الم، قيل را بدون قال نوشت. خوشبختانه، اگر از سويى شعر غامض از هند به افغانستان آمد، از سوی ديگر نثر قابل درك هم از همين كشور به ملك ما رسيد. پيشگامِ نثر سليس ميرزا اسد الله خانِ غالب است٬ شاعرى كه در شعر كلامش پيچيده، اما برعكس در نثر سخنش سليس است و اگر بخواهيم به اوضاع زمانِ هند٬ هنگامی كه غالب ميزيست پى بريم بايد نثر غالب را فراموش نكنيم. هم در همين زمان است كه انگليس ها نشر چند روزنامه را به زبان فارسى و اردو
در هند اساس مى گذارند كه باز نويسندگانِ ما با سفر هايى كه به هند داشتند از اين شيوهٴ جديد نوشتارى آگاه مى گردند و همچنان انگليس ها اين روزنامه ها را كه بيشتر تبليغاتى براى استعمار انگليس بود به افغانستان مى آوردند تا مردم افغانستان را تحت تأثير سياست خود قرار بدهند.
نثر روزنامه نگارى از كشور اروپايى ديگرى هم وارد افغانستان شد. اين كشور تركيه است كه محمود طرزى در آن بزرگ شد، كسب تحصيل كرد و با ادبيات غرب و شيوهٴ نگارش غرب همانطور آگاه گرديد كه يك تركى آگاهى داشت. طرزى جدال بزرگى در مقابلش داشت و آن جدال با اديبان منشى و شيوهٴ نگارش آنها بود. ادبياتى كه ميتوان آنرا "هنر براى هنر" تلقى كرد و طرزى با سماجت ميخواست اين ادبيات بدرد نخور اجتماع را به ادبيات "هنر در خدمت مردم" تبديل كند و بايد گفت كه در آغاز در اين راه مؤفقيت چشمگير نداشت٬ به علتى كه ادبيات منشيان از ادبيات فاخر و گويا طراز برتر نمايندگى مى كرد و طرزى ميخواست آنرا با ادبيات ساده كه هر دانشجو بتواند به درك آن مؤفق شود، مبدل سازد؛ يعنى مردى آمده بود تا برج عاج سخن را از ريشه بركند. دشمنان طرزى اين تمايل به ساده نويسى را دلالت بر عدم دانش او از زبان فارسى مى كردند، زيرا
طرزى تمام ايام جوانى خود را در تركيه گذرانده بود و از گستره زبان فارسى دور نگهداشته شده بود. حقيقتى كه طرزى هم انكار نمى كرد، اما در عين حال ميدانست كه اين دورى از سيطرهٴ جزم و دستورى زبان مندرس اما فاخر ادبى به سود ادبيات افغانستان است و راه نوينى را براى اديبانِ افغانستان معرفى می كند؛ راهى كه اديب را از برجِ عاج بيرون ميبرد و به ميدانش ميكشد تا در محضر عام پيامش را به مردمش و نه براى يك عدهٴ معدود نخبه برساند. او به طرفداران برج عاج سخن ميگفت كه پينه های نوينی بر لباس فاخر٬ اما مندرس قديم اند.
طرزى ترسى از اين نداشت كه خشمِ يك عده از دانشمندانِ بنيادگرا را برانگيخته است٬ دانشمندانى كه بيشتر به ساختارِ زبان توجه داشتند و از اين هم باكى نداشت كه محكوم به ضعف زبانش كرده بودند. او به نظريات اين گروه چندان توجهى نمى كرد، زيرا ميدانست آنچه در چانتهٴ منشيان بود فقط آموزه هاى محدودى از مدرسه به شمار ميرفت كه اين جماعت به همين آموزه ها اكتفا مى كردند، در حاليكه دنياى طرزى به مراتب وسيعتر از دنياى اين منشيان بود. طرزى ادبيات كلاسيك و معاصر غرب را خوب درك كرده بود و آثارى را كه به نظرش ارزشِ ترجمه را داشت از زبان هاى اروپايى به زبان فارسى برگردانده بود و نه تنها در ادبيات غرب تبحر داشت بلكه فرزندِ شاعر توانايى چون غلام محمدطرزى بود كه اين شاعر هم از پيروان سرسختِ بيدل به حساب ميرفت. بديهی است كه غلام محمد خان٬ محمود طرزی را با اصول و قوانين قدما آشنا ساخته بود. طرزى
در واقع از مائدهٴ خوانى تغذيه شد كه صاحبش از مريدانِ بيدل به حساب مى رفت. او با آگاهى تمام و دركِ درست از زبان٬ پرچمِ ساده شدنِ زبان را برافراشته بود.
طرزى عاشقِ ادبيات بود و ميخواست كه مردمش را با زبان ساده با ادبيات جهان معرفى كند. او در شمارهٴ سوم سال اول كه مطابقِ ١٢٩٠ خورشيدى است، مقالهٴ تحت عنوانِ علم و معرفت مى نويسد و سرآغاز اين مقالت٬ پرسش و پاسخ است.
- علم چيست؟
- دانايى.
- معرفت چيست؟
- شناسايى.
|